شکست حصر آبادان به روایت طراح عملیات «ثامنالائمه»
سرلشکر رحیم صفوی میگوید: در عملیات شکست حصر آبادان با دانشجوی رزمندهای آشنا شدم که تحصیل در رشته مهندسی را در یکی از دانشگاههای امریکا رها کرده و مستقیم به جبهه آمده بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حصر آبادان از هشتم آبان سال 1359 تا 5 مهرماه سال 1360 به طول انجامید که این امر از اهمیت ویژهای در استراتژی نظامی دو طرف برخوردار بود. هنگامی که آبادان در محاصره دشمن قرار گرفت؛ حضرت امام خمینی(ره) خطاب به نیروهای مسلح فرمودند که: «حصر آبادان باید شکسته شود» در پی دستور بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران؛ یکی از 4 عملیات بزرگ و برجسته تاریخ دفاع مقدس به نام عملیات «ثامن الائمه» رقم خورد که از آن به عنوان یک نقطه عطف در راهبرد جنگ یاد میشود.
سردار رحیم صفوی ششمین فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که از سال 1376 تا سال 1386 مسئولیت فرماندهی سپاه را برعهده داشت. او که یکی از فرماندهان هشت سال دوران دفاع مقدس است، هم اکنون دستیار و مشاور عالی فرماندهی معظم کل قوا است. رحیم صفوی طراح عملیات «ثامنالائمه» یا همان شکست حصر آبادان بود. او درباره این عملیات معتقد است:«در سیستم فرماندهی سنتی که مسئولیت جنگ را به عهده داشت و در رأس آنها بنیصدر و گروه نظامیانی تحت تأثیر او بودند، امکان حرکت و میدان دادن به نیروهای مردمی و بسیجی امری غیرمحتمل بود و باید طرحریزی عملیاتی خارج از آن سیستم و با توجه به فرمان حضرت امام و روحیه انقلابی و شهادتطلبی، انجام میگرفت.»
در پنجم مهر ماه 1360 شکست حصر آبادان محقق شد.
بر اساس خاطرات "سردار رحیم صفوی" طبق آخرین هماهنگی، نیروهای عمل کننده در هر محور به این صورت مشخص شد:
الف) محور دارخوین: 1- سپاه با شش گردان و یک دسته زرهی 2- تیپ 3 از لشکر 77 با دو گردان پیاده و یک گردان تانک.
ب) محور فیاضیه: 1- سپاه با شش گردان پیاده 2- تیپ 2 از لشکر 77 با سه گردان پیاده و یک گردان زرهی.
ج) محور ایستگاه هفت و دوازده: 1- سپاه با پنج گردان پیاده و یک گردان احتیاط 2- تیپ1 از لشکر 77 با دو گردان پیاده، یک گردان تانک و یک گروهان سوار زرهی.
د) محور جاده ماهشهر-آبادان: 1- سپاه با یک گردان پیاده 2- ژاندارمری با یک گردان پیاده.
شکست حصر آبادان که مرهون همکاری نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود باعث شد تا امام(ره) نیز از این همکاری و هماهنگی تمجید کنند. ایشان در همان روز 5 مهر در پیامی خطاب به فرماندهان ارتش و سپاه، "تیمسار سرتیپ فلاحی، تیمسار سرتیپ ظهیرنژاد، و محسن رضایی" فرمودند: «تلگراف شما در خصوص فتح بزرگ که خداوند تعالی نصیب ارتش، نیروی هوایی و هوانیروز، سپاه پاسداران، بسیج، ژاندارمری، فداییان اسلام، و سایر نیروهای مردمی فرموده و محاصره آبادان به طور کامل شکسته شده است واصل گردید. اینجانب این پیروزی بزرگ را به فرماندهان تمامی نیروهای مسلح و به سربازان ارجمند و سپاهیان نیرومند تبریک میگویم.
سردار رحیم صفوی در روایتی که در دفتر اول مجموعه خاطرات شبهای خاطره بهکوشش مجتبی عابدینی آمده است به نقل بخشی از خاطرات خود در شکست حصر آبادان با عنوان «رمز عبور» میپردازد. او خاطره خود را اینگونه روایت میکند:
در روزهای شکننده و غمآلود آغاز جنگ تحمیلی، من مسئول عملیات در کردستان بودم. با عدهای در حدود 300 نفر به اهواز رفتیم. به شهری که خالی از سکنه بود و زیر آماج گلولههای توپ و خمپاره، شبیه شهر ارواح شده بود. جبهه سر و سامانی نداشت و نیروهای دشمن متجاوز پشت دروازههای شهر انتظار میکشیدند. تنها نقطهای که میتوانست ما را دلگرم کند، ستادی بود که در آن رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای، شهید چمران و عدهای از فرماندهان ارتش و سپاه بودند و تصمیم داشتند به عنوان تنها راه چاره، خندقی در اطراف شهر ایجاد کنند تا تانکهای عراقی نتوانند دیواره دفاعی شهر را درهم بکوبند. با آنکه به فرمان امام راحل سیل رهروان مکتب حق به سوی جبهه سرازیر شده بود، اما بنیصدر که اعتقادی به حرکت دلاورانه مردم نداشت، از تحویل سلاح و مهمات به نیروی حزبالله خودداری میکرد و میگفت: «شما اصلاً نمیفهمید جنگ یعنی چه؟! و امام هم نباید مردم را جلوی گلوله عراقیها بفرستد. راه عاقلانه سازش سیاسی با صدام است.»
ما دلمان به امام خوش بود و فرمانهای ایشان که به ما روحیه میداد. امام(ره) گفته بودند که: «چنان سیلی به گوش صدام بزنیم که دیگر از جایش بلند نشود.» و مردم لبیک گفته و در پایگاه منتظران شهادت آموزش دیده و سازماندهی میشدند و به جبهه میرفتند. چیزی نگذشت که با خلع بنیصدر، نیروهای حزبالله جان دوبارهای گرفتند و پیروزیهای درخشانی کسب کردند. امام (ره) فرموده بودند که: «امروز دفاع مثل نماز واجب است.» و مردم با توکل به خدا سنگرها را یکی پس از دیگری تصاحب میکردند. خدا پشتوانه محکم ملت ما بود و من در همه عملیات نصرت خدا را به چشم میدیدم.
آن روزها بهگونهای در رنج و فشار بودیم که نفرات همراه ما نیز مجبور بودند در شبانه روز فقط یک وعده غذا بخورند. بیسلاح و کم تجربه بودیم. تاکتیک دشمن را نمیشناختیم، اما مصمم بودیم حمله چریکی را از کنار کارون تا سلیمانیه سازماندهی کنیم. بهزودی طرح شکل گرفت و به اجرا درآمد. با همین افراد اولین خط دفاعی جبهه «خط پدافندی شیر» را در مهرماه 1359 تشکیل دادیم. شهید «مهندس طرحچی» برای ما از کنار کارون تا جاده اهواز خاکریزی ساخت که از پشت آن با یک نیروی 320 نفره، چهار کیلومتر پیش روی کردیم. دشمن 12 شبانه روز پاتک کرد، اما نتوانست این خط پدافندی را درهم بشکند.
در عملیات شکست حصر آبادان با دانشجوی رزمندهای آشنا شدم که تحصیل در رشته مهندسی را در یکی از دانشگاههای امریکا رها کرده و مستقیم به جبهه آمده بود. او عاشق «شهید بهشتی» بود و پس از انفجار در دفتر حزب جمهوری، همیشه بغض در گلو داشت. میگفت: «آرزویم این است که شهید بشوم و بدنم چون بهشتی بسوزد.» این دانشجو در یک عملیات به شهادت رسید. پیکر او را در هواپیمایی گذاشتیم که شهیدان: «جهان آرا»، «کلاهدوز» و «سرتیپ فکوری» در آن قرار داشتند. هواپیما در نزدیکی تهران سقوط کرد و جنازه این شهید در آتش سوخت. خداوند اینگونه مؤمنین را به آرزویشان میرساند.
نیروهای ما به تدریج تقویت میشدند. بعد از فتح آبادان ما سه گردان داشتیم و برای فتح بستان سه تیپ مستقل تشکیل دادیم. گردانها که پیش از این نیروهای کمتری در اختیار داشتند و با شهدا و زخمیهای کمتری رو به رو بودند، در تیپ خود با تعداد بیشتری شهید و مجروح رو به رو شدند. آنها که خود را مسئول میدانستند استعفا دادند و خواستند در مسئولیت پایینتری انجام وظیفه کنند.
سخنان سرلشکر رضایی و دیگران مؤثر نیفتاد و ایشان بر تقاضای خود اصرار داشتند. در معیت سرلشکر رضایی و این فرماندهان در اتاق کوچک جماران به حضور حضرت امام(ره) شرفیاب شدیم. ایشان ماجرا را به دقت بسیار شنیدند. سپس چشمان پرنفوذشان را به ما دوختند و پس از مکث کوتاهی فرمودند: «بروید خدا را شکر کنید که شما را برای دفاع از اسلام در این برهه از زمان به وجود آورده است. اسامی شهدای شما از قبل، در لوح محفوظ الهی ثبت شده است. بروید، با تدبیر عمل کنید و پس از آن نگران نباشید که چند نفر به شهادت خواهند رسید یا شما چند نفر را خواهید کشت.» بچهها با شنیدن این سخنان چنان قوت گرفتند که خبر حماسهآفرینی بزرگ آنها همه جا پخش شد. از این جمع، امروز تنها «مهندس سردار جعفری» باقی مانده است و دیگران به لقاءالله پیوستهاند.
در قضیه حصر آبادان برادر رشید و قدبلندی به نام «رضا رضائیان» فرمانده یکی از گروهانهای ما بود. او در شب عملیات به برادرش «حسن» سفارشی کرد و به دل تاریکی زد. پس از طی کیلومترها و کشتن تعداد زیادی از نفرات دشمن خودش هم شهید شد. پس از پیروزی تلاش زیادی شد تا جنازهاش را پیدا کنند اما نشد. تا اینکه یک شب به خواب برادرش آمد و گفت که عراقیها او را در کدام نقطه خاک کردهاند! حسن و بچهها به آن نشانی رفتند، محل را کندند و آنها را پیدا کردند. الان هم در آن نقطه (روستای محمدیه آبادان) بقعهای به یادشان ساخته شده است.
انتهای پیام/