دلنوشته اربعین| «تا چند روز دیگر پیر پاکسرشت روشندل قدم به خاک کربلا میگذارد...»
"مهشید جعفریان" هنرمند جوان و خوشنویس و عضو انجمن خوشنویسان کشور در آستانه اربعین حسینی دلنوشتهای را نگاشته و در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، "مهشید جعفریان" هنرمند خوشنویس، عضو انجمن خوشنویسان کشور و حلقه مهربانی، در آستانه اربعین حسینی دلنوشتهای را به شوق حضرت سیدالشهدا(ع) نگاشته و به صورت اختصاصی در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است.
متن این دلنوشته بدین شرح است:
... و تا چند روز دیگر، پیرِ پاکسرشتِ روشندل، قدم به خاک کربلا میگذارد...
عصا زنان به سمت فرات میرود
دست در آب میزند
خنکای آب را لمس میکند
فرات شنیدهها را به یادش میآورد
میداند که این آب هنوز تشنه است
تشنه لب و دهانی
تشنه نای و گلوگاهی...
در آب میشود
غسل میکند... غسل زیارت...
شاید پیرمرد میگرید
حتم دارم که او میگرید...
آب فرات و اشکهایش در هم آمیختهاند...
بیرون که بیاید، لباسی دیگر تن میکند
چیزی شبیه احرام،
با تنی خوشبو، ذکری بر لب، و اشتیاقی بلاوصف، به سوی قبر گام برمیدارد...
به زیارت آمده اما چشمهایش نمیبینند
چهل روز است که فقط شنیده
چهل روز است که قرار ندارد
چهل روز است که چشمانش از اشک خشک نشده
به جای گامهای خودش، گامهای استوار علی را میبیند، گامهای شب تا صبح عباس بر در خیمه، گامهای زینب از خیمه تا...
به نزدیک قبر میرسد
دلش میخواست به جای قبر، به نزدیکی قدوم محبوبش میرسید، به پایش میافتاد، پاهایش را میبوسید...
اما چه کند؟
هر چه پیشتر میرود، از یادآوری روایتها که شنیده است، برافروخته تر میشود....
بر خاک میافتد
به عطیه میگوید: دستم را روی قبر بگذار! میگذارد...
دستش بر خاک کربلا مینشیند، از پس گرمای خاک، حضوری گرمتر را احساس میکند...
از هوش میرود...
به هوش که میآید، سه مرتبه صدا میزند:
یاحســــین!
و گویی که دلگیر میشود از آنکه صدای پاسخ محبوب را نمیشنود، به خود نهیب میزند:
پاسخ از که میخواهی پیرمرد؟
او که به خون آغشته و سر از بدنش جدا افتاده؟
و بعد میگرید
بسیار میگرید...
سیاهی کاروانی از دور دیده میشود...
گویی مسافران شام به خانه باز میگردند و گذارشان از کربلاست...
سلام و صلوات خداوند، بر جابر ابن عبدالله انصاری!
انتهای پیام/