در انبار فضل تو بس دانههاست!/ تحلیلی بر «سیمیا»ی سعید تشکری
سیمیا با تمام دلالتهای متنی خود اثری دینی و بازنمایی نگرش مذهبی است. در هنگامه غوغا سالاری مدعیان دانش که متوسل به شبه دانشی هستند که میگوید، امکان خلق رمان دینی میسر نیست.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، نصرالله قادری
«من اشناس سم فروشم. از استشمام رایحه و بوی گیاهان به وجد میآیم. هر بو و رایحهای را که بخواهم میسازم. من اشناس سمشناسم. با رایحه و بوی عطر بیگانهام. تنها سم است که شامهام را مینوازد. من سم میسازم... خاصیت سم همین است. خوبیاش این است که از خودش ردی نمیگذارد. کار آدم را راحت میکند. همین.» (سیمیا/ ص 118 ـ 117)
تمامیت سیمیا «کتاب دوم ولایت» در روایت شهادت «محمد بن علی» حجت خدا بر روی زمین است، که به ترفند «خلافت»، «ولایت» را در مسلخ شهادت قربانی میکنند. تصور خلیفه بر این است که این «راز» در پرده میماند. این حکایت آشنا در سیمیا چُنان غریبسازی/ Making strange میشود، که مخاطب در درک اثر دچار مشکل نشود، اما به عرف معمول هم عمل نمیکند. اساس کار بر بنیان نظریهی بوطیقای جدید سامان میگیرد. برای ادراک/ Perception پدیده باید به فهم ساختار/ Stracture آن دست یافت. از ساحتساختاری با منظر «شلایر ماخر»ی:«هر جمله به یک اعتبار نسبتی با کل زبان دارد و به یک اعتبار با اندیشهی گویندهی آن.»
علت فاعلی در آفرینش گرفتار تصنع و عالم نمایی نشده است. او آگاهانه با ایجاز دقیق پیش میرود.
علت غایی در خوانش اثر بی آنکه که بخواهد با نگرش ویلهلم دیلتای به کشف میرسد. دیلتای معتقد است:
«تفسیر و فهم نهایی رسیدن به آن چیزی نیست که متن اظهار میکند، بلکه رسیدن به کسی است که خود را در متن بیان نکرده است... . مخاطب به شناخت متن چندان کاری ندارد بلکه به دنبال اندیشه و حیاتی است که در متن نموده شده است. به عبارت دیگر میخواهد دریابد که مؤلف چگونه خود و اندیشههایش را بیان کرده است.»
علت فاعلی در زایش پدیده به روشنی اندیشهاش را در مورد «ولایت» و مخالفتش را با «خلافت» بیان میکند. ولایت تداوم سنت الهی و شیوه حضرت محمد مصطفی (ص) است در وصیتی که به امتش کرد. و خلافت با ترفند «شورا»، وصیت را نادیده انگاشت. همین کژراهه بود که همواره معصومین را به مسلخ شهادت میبرد. سیمیا چه معنا و مفهومی دارد. از ساحت لغوی سیمیا به معنای: «علم حروف، علم اسرار حروف، علم طلسم و جادو، علم مجسم ساختن چیزهای موهوم در نظر دیگر، چشمبندی، بلاغت، فصاحت، علوم ماورایی، نشان و علامت» است.
سیمیا یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه متحجبهی قدماست. یکی از گونههای نهانشناسی است. علمی است که عیسی ناصری با آن به اذن خداوند مردگان را زنده مینمود. علت فاعلی در سیمیا مفهوم پارودی آن را در وجه کنایی به خدمت گرفته است. اگر عیسی مسیح به اذن حضرت حق و با این دانش مردگان را زنده میکرد، در این جا خلافت جانشین خدا روی زمین را به شهادت میرساند. هر چند عامل عملی این فعل در نهایت به مجازات میرسد، و پاداشی جز مرگ نصیبش نمیشود. که این فهم اولیه و روساخت اثر است. در ژرف ساخت و اولین لایهی آن «عشق» به شهادت میرسد. خلیفه برای زندگی سه پنجی و گرفتار دنیای سیاه «نفرت»، عشق را قربانی میکند.
سیمیا با تمام دلالتهای متنی خود اثری دینی و بازنمایی نگرش مذهبی است. در هنگامه غوغا سالاری مدعیان دانش که متوسل به شبه دانشی هستند که میگوید، امکان خلق رمان دینی میسر نیست. آنها این شبه انگاره کهن را دست آوردی نوین ارائه میدهند و به این وسیله منکر رمان دینی هستند. علت فاعلی با آفرینش این اثر بیآنکه که خود بخواهد به ستیز با این شبه اندیشه برخاسته است. در این ارتباط اولاً باید بدانیم که این انگاره انگارهای عصری و «نو» نیست و ریشهاش در انگارهی مفهوم معنای تراژیک زندگی است، که در قرن نوزدهم رشد پیدا کرد و نخستین بار در آثار کالریج چهره نمود. ثانیاً این انگاره در ارتباط با تبیین تراژدی در گیتی تئاتر ارائه شد که به وسیله فیلسوفان آلمانی و اسکاندیناوی و مهمتر از همه هگل و کییرکه گور مقام جدیدی را به تراژدی بخشیدند. این انگاره سعی داشت تا تراژدی را از مذهب و ریشهی آیینی آن جدا نماید. در همین ارتباط بود که ریچاردز به عنوان یک منتقد نوشت:
«مذهبی که عرش پاداش دهنده دارد، چنین مذهبی هرگز نمیتواند تراژدی مذهبی داشته باشد.»
او با این دیدگاه منکر تراژدی مذهبی بود. هر چند که سه نظریه مطرح مردمشناسی، استقرایی سر جیمز فریزر، کارکردگرایی برانیسلاومالینوفسکی و ساختارگرایی کلود لوی اشترواس باور دارند که آبشخور اولیهی تئاتر در مراسم آیینی/ مذهبی دیونیزوسی است.
اصالت انگاره مفهوم معنای تراژیک زندگی، فراسوی انگارهی تعلیم گرایی عهد رنسانس و انگاره عدالت شعری رایمری است. آلبر کامو در دورهی مدرن با ارائهی دو الگوی خود و پرسش: «آیا در دنیای مذهب میتوانیم به تراژدی برسیم؟» به بررسی وجود تراژدی در اذهان مختلف پرداخت و در نهایت به این دیدگاه رسید که:
«1ـ اگر تراژدی به سمت تعقل صِرف یا تعقل سقراطی دکارتی برود که به شک میرسد، این آپولونی میشود و تراژدی نخواهد بود.
2ـ اگر تراژدی به سمت دیونیزوسی و احساسی برود باز هم تراژدی نخواهد بود.»
از منظر کامو تراژدی بین ایمان و عقل وجود دارد و نه فقط در یکی از آنها. دیدگاه کامو به منظر «نیچه» نزدیک است و جوهر نظریه نیچه را با این دیدگاه بهتر میتوان درک کرد.
بنیان «سیمیا» بر همنشینی «عقل» و «احساس» یا به تعبیر کامویی «ایمان» و «عقل» است. زایش اثر امری شهودی است، بیتردید این کشف و شهود همنشین فن و تکنیک است. و علت فاعلی برای خلق آن، «علت مادی» و «علت صوری» را که امری عقلانی است مورد توجه قرار داده است. به همین جهت است که اثر بر «علت غایی» تأثیر مؤثر دارد. آفرینشگر با شناخت و معرفت پای به میدان نهاده است. ساختار منحصربهفرد اثر وابستهِ پیوستهِ دلبسته به همنشینی عقل و شهود است.
بندتو کروچه معتقد است که:
«شناخت و معرفت دارای دو فرم است:
الف: فرم منطقی که از عقل سرچشمه میگیرد.
ب: فرم شهودی که ریشه در تخیل دارد.»
در خوانش اثر از این منظر باید توجه داشت که:
1ـ شهود عبارت است از شناختی که فارغ از مفاهیم تحقق مییابد.
2ـ فرانمود بیانی نیز بخش جداییناپذیر شهود محسوب میشود.
3ـ تمایز میان فرم و محتوا، فرد را دچار خطا و لغزش میکند.
فرم و محتوا در سیمیا به هم تنیده و یگانهاند. چون محتوا مرتبط با امری دینی از منظر مذهب شیعه است نمیتوان اثر را به جهان «غیرممکن بودن خلق رمان دینی» مردود اعلام کرد. این محتوا در فرم تجلی پیدا کرده است و با فهم ساختار آن قابل ادراک است. و باید به یاد داشته باشیم که به گفته «کروچه»:
«دانش دو شکل شهودی و منطقی دارد و عمل آفرینش هنری و عمل پاسخ دادن به آن مثلِ اعلای شکل شهودی است.»
آفرینشگر در خلق اثر باورمند رسالت و مسئولیت است. رسالت در شریعت به معنی برانگیختن خداوند تعالی است انسانی را به سوی بندگان خود است. این معنی دلالت بر پیغامبری دارد. و پیام از سوی خالق به برگزیدهاش به وسیلهی جبرائیل علیه السلام ابلاغ میگردد. از این منظر عالیترین مفهوم وحی متجلی میشود. در رتبهای فروتر مسئله الهام است که به آفرینشگر از سوی خالق اعطا میشود. او به ادراکی میرسد و مأمور به انجام وظیفه میشود تا این «اطلاع» را به «مخاطب» برساند. به شرطی که احساس تعهد داشته باشد.
مفهوم رسالت در اصل معنای این کلمه که پیام آوری است، احساس تعهد و نوعی از نمایندگی میان دو طرف است. علت فاعلی اگر صاحب فن و تکنیک باشد و آن را به نیکی آموخته و بدل به ملکهی ذهنی خود کرده باشد، در مرتبهی شهود به جهت احساس تعهدی که دارد؛ در وقت خوش به حالی دست مییابد، که در این «حال» به آنی میرسد و در این «آن» به مقام خلق مشرف میشود. این امر در ذات اثر خلق شدهاش هویداست. اگر چنین بود، «هنر» است و در غیر این صورت «صنعت» میباشد. سیمیا در فرم و محتوا بازنمایی چنین امری است.
آفرینشگر در عالم وهم خود را مستغنی از مذهب نمیبیند. او میداند که این بینیازی اگر چه توهمی بیش نیست، اما عالم مناسک را ویران کرده است و انسان که از طریق مناسک خود را در افق این جهان معنا میکرد، مطرود از آسمان و رها شده و سرگردان در زمین به نابودی میرسد. سیمیاگر که خود را مستغنی از باور و ایمان میدانست و به علم خود مغرور شده بود، ماننده فاستوس در نهایت نابود میشود.
«اشناس تو برای خودت هیچ نکردی بیچاره. گرگهایی که رامشان کردی تو را دریدند. همان سمومی که ساختی مسمومت کردند. چه کردی اشناس؟ چه کردی؟... و حالا تو در دامی که خود ساخته بودی گرفتار شدهای. با سمی که خود ساختهای به قتل رسیدهای و با قاتلی که ردی از او به جای نمانده است.» (سیمیا/ ص 118 ـ 117)
به جهت باور، تعهد، ایمان و رسالت آفرینشگر است که اثرش گرفتار «ساختمان»های شناخته شده غربی نیست. او عنان تقلید را از گردن باز میکند و زنجیرهای رعب و شیفتگی به وضعیت موجود را از دست و پای خویش برمیدارد، و با شهامت پای در میدان معرفت مینهد و این معرف از منظر تفکر مستقل خویشتنِ خویش او حاصل میشود.
در مقطع مکان و زمان ما عمدتاً شبه نویسندگان و مدعیان، دست به آفرینش بدلی میزنند به همین جهت است که اثر آنها منفصل از مردم است. اما «سیمیا» متصل به مردم است. هر جا مخاطب هنر مردم باشند هنر از اسنوبیسم دور خواهد شد و راهی برای خروج از لابیرنت روشنفکرنمایی خواهد یافت. اما بدون تردید اثری سهل و آسان نیست. مخاطب «کنش پذیر» که همواره لقمهی راحتالحلقوم میخواهد، در مواجهه با اثر سرگردان میماند. اما مخاطب «کنش گر» با گذر از روساخت و ورود به ژرف ساخت به کشف منحصربهفردی دست مییابد.
شخصیتِ کاراکترهای در خدمت «خلافت» اثر، بدل به شیءوارههایی شدهاند که گرفتار غربتوارگی و ازخودبیگانگی هستند. آنها پدیدههایی هستند که به شخصیت خود کمتر از آبرو و «اسم» اهمیت میدهند. آنها گرفتار اوبلوموفیسم ذهنی هستند و هیچ ادراکی از شخصیت ندارند. شخصیت آدمی جوهر وجود اوست و آبرو و اسم عَرض است و تصوراتی است که دیگران نسبت به آدمی دارند. مصلحتاندیشی گریزراهی شیطانی است که عَرض را به جوهر ارجح میداند و آدم را شیءواره میکند.
«من امِ فضل هستم، دختر مأمون عباسی. به عقد محمد بن علی درآمدم. معترفم به این که او بدترین بنده خدا بود. مهری نداشتم از او بر دل... به وسوسهی شُویم را کشتم: به سمی در غذایش که آن اشناس گرگزاده برایم ساخت... . پس از مرگش حتی یک روز خوش هم ندیدم. «آتش» آتش در ما تمام نمیشود اشناس.» (سیمیا/ ص 122)
آنها ادراکی از «نور» ندارند. در ذات نور نفس میکشند و گرفتار «ظلمت» هستند. نور در حیات راهِ رفتن نیست، اصل زندگی کردن است. اصلاً بدون نور «وجود» میرود و «مرگ» پیش میآید. نور و ظلمت در تنافر با حیات و مرگ است. آدم گرفتار اوبلوموفیسم ذهنی، اسیر ظلمت است و تصور میکند که صاحب نور است و به نفی نور میآید. در مشارکت سیر منحنی سینوسی رمان است که مخاطب بی دست زدن به گناه، اهریمن وجودش را قربانی میکند و پا به وادی نور میگذارد. و اینجاست که انگار سیمیا در باران رُخ نمود! و وجه عیسی مسیح ناصری در زنده کردن مردگان متجلی میشود. و ما ساحت حقیقی سیمیا را شاهدیم. این آخرین جمله اثر است، و آغازین جمله خوانشگر که پای به میدان کشف میگذارد.
از منظر آیزر در کتاب فعل قرائت/ The act of reading، دو نوع خواننده وجود دارد. آیزر مینویسد:
«در متن، فاصلهها، ناهمواریها و مبهمات و امثال این امور هست که خواننده باید با تجربهها و جهانبینیهایش آن فاصلهها را پر کند و آن ناهمواریها را هموار نماید. ما دو نوع خواننده داریم:
1ـ خواننده پنهانی، ضمنی، مستتر/ Implied reader.
2ـ خواننده بالفعل، فعال، کنشگر/ Actual reader.
خواننده مستتر را متن به وجود میآورد، اما خواننده بالفعل یا واقعی کسی است که متن را میخواند.»
«آیزر» خواننده را آزاد مطلق میداند که برای او هیچ محدودیتی نیست. پس او هم باید به عنوان مخاطب صاحب همان ذوق و استعداد آفرینشگر شود، تا بتواند به مقام کنشگری برسد. بیتردید مای مخاطب هرگز به «مقصود» نویسنده در آفرینش پی نخواهیم برد. و بسته به دانش، نگرش و نمودش خود معنایی از اثر را میآفرینیم. مراد ما از کنشگری عقیدهی باختین نیست که میگفت: «باید متن را همانطور که مؤلف قصد داشته است فهمید و البته این کار دشوار است.»
بلکه ادراک متن، آن چنان که هست و ما میفهمیم است. و در این راه تکیه بر محتوا یا فرم به تنهایی ما را دچار غفلت خواهد کرد. در ادراک متن از ساحت معنا باید از منظر هرمنوتیک معاصر به اثر توجه داشت. اثر را زمانی میتوان ادراک کرد که نخست پرسشهای آن را دانسته باشیم. و پرسشهایی از اثر داشته باشیم. اگر پرسشهای ما و متن یگانه باشند به معنای متن میرسیم. سیمیا یک خوابنامه است و نیاز به خوابگزاری دارد. این خوابگزاری وابستگی جداییناپذیری از ساختار آن است. به همین جهت است که گاه تکههایی از آن بلند، گاه کوتاه، گاه بسیار بلند است. نوع روایت خواب هذیان گونه نیست. یک پیوستار رویایی است. در جهان تجلی تعبیر میشود. وصلت با متن ادراک آن است و باید با آن پیوند داشت. این پیوند ناگسستنی است. این وصلت، عجیب دوست داشتنی، شگفتانگیز، و خواستنی است.
ساختار «سیمیا» ساختار نظام تخیلی، در سفرنامه ذهنی است. اگر منظومههای تخیل و نمادهای ریخت حیوانی، نمادهای ریخت تاریکی، نمادهای ریخت سقوطی از یک ساحت و نمادهای عروجی، نمادهای تماشایی و نمادهای جداکننده از ساحتی دیگر؛ ذیل منظومه شبانه تخیلات در ساختارهای تخیلی تأویل نشوند، راهی به ژرف ساخت اثر نیست. روایت «سیمیا» مسئله «مرگ» و «زندگی» در تقابل «زنده» بودن است. تصویر مرگ در ذهن باورمندان خلافت نشان از ترس و اضطراب دارد. آنها به چرخهی زندگی/ مرگ/ زندگی باور ندارند. و مرگ پایان کار آنهاست. تصاویر کائوتیک شکل عقلی شده از حیوانیت در آدمهای خلافت است. حضور تصاویر کائوتیک از نمادهای ریخت حیوانی، نشان از حضور کهنالگویی حیوانی در روان آن میدارد.
«شباهنگام گرگهای صحرا به دور سرسرا جمع شدند. بوی سم شدیدتر و شدیدتر میشد. گرگان گرسنه نزدیک و نزدیکتر. سرسرا در محاصرهی گرگان بود. تولد گر اشناس را یافت./ ص 116/
ـ گرگهایی که رامشان کردی تو را دریدند./ ص 117/
ـ من گرگی را کشتم تا دخترم شایستهی عروسی با موسی مُبرقع باشد. / ص 123/
ـ من در میان گرگها قد کشیدم. سرگرمیام بازی با بچه گرگها بود. مثل آنها زوزه میکشیدم./ ص 70/
ـ تنها گرگ حریف گرگ است!/ ص 91/
ساختار متن بر اساس ساختار وابستگی فرد به جهان است. این ساختار از زیرمجموعههای ابرساختار اسرارآمیز است. نهادهای مربوط به ساختارهای ترکیبی تماماً چرخهای هستند. ادراک این ساختار نیازمند درکی هندسی است. و جمع اضداد از زیرساختارهای ترکیبی است که متناقض نما مینماید. تمامت اثر ستیز میان آرزوهای «زندگی» و «مرگ» است. خلیفه باوران زندگی را مترادف زنده بودن ادراک کردهاند. مرگ سرنوشت محتوم آدمی است. به همین جهت است که کاتارسیس در اثر تکاندهنده است و مخاطب در نهایت اثر به نوعی آرامش همنشین ترس دچار میشود. همین تنش باعث میشود که پا به وادی کنشگری گذاشته و راه خود را بیابیم.
«سیمیا» اثری غریب، تازه و بدیع است و میتوان از ساحتهای گوناگون آن را تحلیل کرد. آنچه در این گفتار آمد به قدر حوصله آن بود. شمای مخاطب بکوشید که عظمت در نگاه خوانشگر شما باشد. اینها کلیدهایی است برای راهیابی به ژرف ساخت اثر. راهِ رفتن با شماست.والسلام.
انتهای پیام/