نمایی نزدیک از ۱۳ آبان ۵۸/ تسخیر لانه جاسوسی به روایت «یک محسن عزیز»
شهید وزوایی از جمله اولین نفراتی است که با جمع دانشجویان وارد سفارتخانه شده است. کتاب «یک محسن عزیز» لحظات پرالتهاب آبان ۵۸ را از زبان همراهان این شهید روایت کرده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، انتشارات سوره مهر اخیراً کتابی با عنوان «یک محسن عزیز» را در اختیار علاقهمندان به ادبیات دفاع مقدس کرده است. این اثر که به قلم فائضه غفار حدادی نوشته شده، روایتی است از زندگی و زمانه شهید محسن وزوایی. غفار حدادی که در کارنامه ادبی خود آثار متعددی در حوزه ادبیات پایداری دارد، اینبار تلاش کرده تا با جستوجو و یافتن راویان متعدد، روایتی نو از زندگی یکی از دانشجویان پیرو خط امام(ره) ارائه دهد که نقشی تأثیرگذار در برهههای مختلف تاریخ انقلاب و جنگ تحمیلی داشت.
تاکنون آثاری شامل خاطراتی درباره شهید وزوایی منتشر شده؛ از «ققنوس فاتح» گرفته تا «آخرین نبرد» اما غفارحدادی در اثر جدید ضمن مطالعه کارهای گذشته، با پیدا کردن اسناد جدید و همصحبتی با راویان متعدد که گاه برای اولینبار صورت گرفته، اثری خوشخوان ارائه کرده که برای همه به ویژه نسل جوان خواندنی است و لحظات شیرینی را رقم خواهد زد. این کتاب خاطرات مختلفی از زندگی شهید وزوایی را شامل میشود. از جمله خاطرات خواندنی در این اثر مربوط به وقایع روز 13 آبان سال 58 است؛ روزی که دانشجویان پیرو خط امام(ره) در اعتراض به عملکرد دولت آمریکا در قبال انقلاب اسلامی و دخالتهای این کشور به صورت خودجوش به سفارت آمریکا در ایران رفته و آن را تسخیر کردند. شهید وزوایی از جمله اولین نفراتی است که با جمع دانشجویان وارد سفارتخانه شده است. بخشهایی از این خاطره به مناسبت سالروز تسخیر لانه جاسوسی منتشر میشود:
جمع 500 نفرهای که درحال گفتن «امریکا نابود است، اسلام پیروز است» به سفارت امریکا نزدیک میشدند، صحنهای بود که نگهبانان سفارت به تماشایش عادت داشتند. بماند که با کمی دقت میشد ضربان قلب دستهجمعیشان را شنید که از همه دستههایی که تا حالا از این خیابان رد شده بودند، بلندتر بود. ابرهای آسمان هم با کنجکاوی ماجرا را پیگیری میکردند. جمعیت به اولین در سفارت رسیدند و با سرعتی کند و یکنواخت یکییکی درهای سفارت را رد کردند. محسن هم در میان جمعیت بود و لابد مثل بقیه فکر و خیالهای مختلف از ذهنش میگذشت. اگر موقع ورود به سفارت تفنگداران امریکایی همهشان را به رگبار میبستند چه؟ اگر همین مأموران شهربانی بیخیال به سمتشان شلیک میکردند چه؟ اصلاً اینها به کنار اگر امام تأییدشان نمیکرد چه؟ لابد تا شب مأموران کمیته میریختند و آنها را کت بسته دستگیر میکردند. همان کاری که با چریکهای فدایی کردند. راستی چه سرنوشتی منتظرشان بود؟ قهرمان ملی میشدند یا از دانشگاه اخراج میشدند و زندان میرفتند؟ شهید میشدند یا کشته میشدند؟ دل امام(ره) را خوشحال میکردند یا با کارشان وجهه انقلاب را در جهان خراب میکردند؟ اینها و کلی سؤال و ابهام و دلشوره دیگر اما باعث نشده بود که با اقتدار و پرشور شعار را تکرار نکنند.
ـ امریکا نابود است... اسلام پیروز است
همین یک جمله انگار دلهایشان را گرم میکرد. مگر نه اینکه برای تثبیت یک حکومت اسلامی میخواستند قدم بردارند؟ مگر نه اینکه همین ساختمان سفارت اسب تروای کفر شده بود در دل پایتخت تنها حکومت شیعه دنیا؟ مگر سخن مولا امیرالمؤمنین نبود که مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود؟
انتهای جمعیت از آخرین درِ سفارت هم گذشت. ابرها آنقدر پلک نزدند که باران چشمهایشان نمنم روی جمعیت ریخت. جمعیتی که دیگر دل توی دلشان نبود. نگهبانان سفارت عادیتر از همیشه چشم از جمعیت گرفتند و به ابرهای سیاه بالای سرشان نگاه کردند. هیچکس حواسش به علی زحمتکش نبود که با بلندگوی دستی قرمز روی جدول سیمانی وسط خیابان رفت و دستور حمله را صادر کرد. جمعیت حدود پنجاه متر جلوتر رفته بودند. در عرض چند دقیقه همه آن چهارصد پانصد نفر برگشتند و به سمت در سفارت هجوم بردند. عدهای طبق برنامه مأموران شهربانی را خلع سلاح کردند. یکی از دخترها طبق نقشه زیر چادرش قیچی آهن بری آورده بود که آن را به علی اصالت داد و او با آن بازوهای ورزشکاریاش مشغول بریدن قفل بسیار سختی که به در خورده بود شد. در این فاصله بعضی هم از نردهها بالا کشیدند و خودشان را به آنطرف دیوار رساندند. محسن هم از این دسته بود. بلافاصله بازوبند را بستند و عکس امام(ره) را که زیر پیراهنشان مخفی کرده بودند از گردنشان آویزان کردند. در هنوز باز نشده بود. علی اصالت از بریدن قفل ناامید شده و در حال بریدن زنجیر بود. زنجیر که بریده میشد 400 دانشجو وارد جاسوس خانه استعمار میشدند و بقیهاش را فقط خدا میدانست.
***
محوطه سفارت 14 هکتار بود. با ساختمانهای متعدد و درختهای بلند که به صورت پوششی امکان دید را محدود کرده بودند. پارکینگ و اصطبل و زمین چمن و درهای متعددی که از چهار طرف به خیابانهای اطراف راه داشت.
زنجیر که پاره شد همه دانشجوها به داخل محوطه آمدند و از مردمی که قاطی دانشجوها داخل شده بودند با احترام خواسته شد که خارج شوند. آن وقت زنجیرها و قفلهای جدیدی که خریده و بین کیف دخترهای دانشجو توزیع کرده بودند، یکییکی جمع کردند و به همه درهای سفارت قفل و زنجیر جدیدی زدند. حالا آنها بودند و خدا و امریکاییها. مطمئن بودند که امریکاییها از طریق دوربینها از ورودشان مطلع شدهاند و حالا با تفنگهایشان انتظار آنها را میکشند. بلافاصله عدهای از در و دیوار بالا رفتند و هر چه دوربین بود به سمت آسمان برگرداندند. بعد چند دسته شدند و هر کدام به سمتی حرکت کردند. به جز هسته مرکزی تصمیمگیری که قبلاً از هتلی که روبهروی سفارت بود جای ساختمانها را شناسایی کرده بودند، بقیه از ترتیب و جا و کارکرد مکانها بیاطلاع بودند. هیچکدام نمیدانستند کدام ساختمان مرکزی است و کدام ساختمان ویزا و خانه سفیر و ساختمان ژنراتور و انبار و سوپرمارکت و پمپ بنزین و گاراژ و ویلاهای مسکونی. با احتیاط جلو میرفتند و با تعجب کشف میکردند. قرار بود وارد ساختمانها شوند و هر کس را که دیدند دستها و چشمهایش را ببندند و به ساختمان کوچکی که در ضلع جنوب غربی سفارت بود منتقل کنند. در واقع دستهجمعی و دوستانه داشتند میرفتند گروگانگیری. آن هم با دستهای خالی و لبهای خندان! جمشید هم که مثل محسن از بالای دیوار آمده بود، با انگشت ساختمانی را نشان بقیه داد.
ـ اِ نیگا کنین! اینجا هم لابد امامزاده شونه!
همگی نگاهی به سقف ساختمانی که نمیدانستند مهمترین ساختمان سفارت است، انداختند و خندیدند. سازهای گنبدی رویش تعبیه شده بود که احتمالاً کارکرد مخابره اطلاعات ماهوارهای داشت.
ـ تو توی این شرایط هم دست بردار نیستی؟!
علی به جای جمشید جواب داد.
ـ چه شرایطی؟ الان میریم تو ساختمون میبینین که ابهت و جذبه من چطوری همه شونو میگیره. اگه دیدین زانو زدن به من التماس میکنند که تو رو خدا مارو نخور! تعجب نکنین! فقط بهشون بگین که من کاری به کارشون ندارم و میتونن گم شن از جلوی چشمم دور بشن!
عکسالعمل کارمندان و تفنگداران سفارت در مواجهه با تعداد زیاد دانشجوها مختلف بود. عدهای با شجاعت مقاومت میکردند، عدهای هم ترسیده و بهت زده و رام تسلیم میشدند. اما بیشترشان با قیافهای مقتدر سعی در تضعیف روحیه دانشجوها داشتند و یا واقعاً همینطور فکر میکردند.
ـ فکر کردین بچه بازیه؟ الان پلیس میآد پدرتونو درمیآره.
ـ الکی خودتونو به دردسر نندازین.
ـ با این کار کل دنیا باهاتون بد میشن. تا دیر نشده سفارت رو ترک کنین.
این البته مکالمات کسانی بود که کمی فارسی بلد بودند یا اینکه کارمندان ایرانی سفارت بودند. در باقی موارد کسانی مانند محسن که انگلیسی بلد بودند با آنها حرف میزدند و بهشان اطمینان میدادند که آسیبی به شما نخواهد رسید و ما فقط دو روز اینجا تحصن میکنیم و بعدش میرویم. با شما هم کاری نداریم.
خیلی زود و به کمک تعداد زیاد بچهها ساختمانهای مختلف سفارت پاکسازی شدند و فقط ماند ساختمان مرکزی یا همان امامزادهای که جمشید میگفت. جایی که درهای فولادی غیر قابل نفوذ داشت و پنجرههای میلهدار بسیار محکم. پنجرههایی که پشتش تفنگداران امریکایی با ماسک ضدگاز و سلاحهای خودکار دانشجوها را نشانه گرفته بودند و با همین امتیازات توانستند به مدت سه ساعت درهایش را بسته نگه دارند و سر فرصت اطلاعات و اسناد محرمانه جاسوسی را رشته رشته کنند و میکروفیلمها را خرد کنند و از مقامات امریکایی کسب تکلیف کنند و از دولت موقت کمک بخواهند و این حرفها.
...
نزدیک ساعت یک و نیم بود که بالاخره از طریق خم کردن میلههای یکی از پنجرههای زیرزمین که به دلیل غفلت یا کمبود نیرو از داخل محافظت نمیشد، دانشجویان به داخل ساختمان مرکزی نفوذ کردند و مرحله به مرحله توانستند از سد دربهای فولادی گاو صندوقی بگذرند و آخرین و مهمترین قسمت سفارت را هم بگیرند. همه این کارها را انجام داده بودند و هنوز نه خبرنگاری متوجه شده بود و نه گزارشگری لحظه به لحظه اخبار گرونگانگیری را به جایی مخابره کرده بود. تنها عدهای از مردم به صورت خودجوش پشت در سفارت جمع شده بودند. خودشان مجبور شدند زنگ بزنند رادیو و بگویند که ما دانشجویان پیرو خط امامیم و سفارت امریکا را اشغال کردهایم و کارمند پشت خط بخندد و بگوید که شوخی بامزهای بود و آنها برای اثبات حرفشان بگویند:
ـ باشه ما قطع میکنیم شما از کتابچه شماره تلفنهای تهران شماره سفارت امریکا رو پیدا کنید و به ما زنگ بزنید.
از همین طریق بود که اولین اطلاعیه خود را برای پخش در اخبار ساعت 14 مخابره کردند. اما مطمئن نبودند که در فاصله کمی که تا اخبار مانده خبر پخش شود. تا بگردند و در کشوی یکی از میزها رادیوی ترازیستوری پیدا کنند و آن را روشن کنند عنوان خبر و حتی نیمی از اطلاعیه را از دست دادند. اما شنیدن همان نیمه پایانیاش هم برایشان خوشحالکننده و در عین حال دلهرهآور بود. شاید حتی گوینده اخبار هم که متن را میخواند، دلش شور افتاده بود.
ـ یعنی الان چی میشه؟
ـ هیس! بذار ببینیم چه جوری میخونه.
ـ «ما دانشجویان مسلمان پیرو امام خمینی از موضع قاطعانه امام در مقابل امریکای جهانخوار به منظور اعتراض به دسیسههای امپریالیستی و صهیونیستی سفارت جاسوسی امریکا در تهران را به تصرّف درآوردهایم تا اعتراض خویش را به گوش جهانیان برسانیم.
ـ اعتراض به امریکا جهت پناه دادن و استفاده از شاه جنایتکاری که قاتل دهها هزار زن و مرد به خون خفته در این مملکت است.
ـ اعتراض به امریکا به علّت ایجاد فشار تبلیغاتی مسموم و انحصاری و کمک و حمایت از افراد ضد انقلابی فراری بر علیه انقلاب اسلامی ایران.
ـ اعتراض به امریکا به خاطر توطئهها و دسیسههای ناجوانمردانهاش در مناطق مختلف کشور ما و نفوذ در ارگانهای اجرایی مملکت.
ـ اعتراض به امریکا به دلیل نقش مخرّب و خانمان برانداز خود در برابر رهائی خلقهای منطقه از دام امپریالیسم که هزاران هزار انسان مؤمن و انقلابی را به خاک و خون میکشد.
دانشجویان مسلمان پیرو خط امام
همین خبر یک خطی و اطلاعیه یک صفحهای کافی بود که در فاصله کوتاهی جمعیت زیادی جلوی در اصلی سفارت جمع شوند و مدام در حال شعار دادن و اظهار نظر و سؤال پرسیدن باشند. ...
انتشارات سوره مهر کتاب حاضر را در 576 صفحه و در شمارگان 1250 نسخه در اختیار علاقهمندان به ادبیات دفاع مقدس قرار داده است.
انتهای پیام/