بررسی بوطیقا در ادبیات نیایشی
شما ممکن است اثری خلق کنید که به قرن نوزدهم مربوط باشد؛ اما خوانندهای که امروز آن را میخواند، بهوسیلۀ بوطیقای بهکاررفته در در اثر، با آن همذاتپنداری میکند؛ پس در حقیقت، وحدت زمان از ادبیات بیرون رفته است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری، گفت دوازدهم:
ما دربارۀ بوطیقا در ادبیات نیایشی، باید به یک تفاهم برسیم. بوطیقا چیست؟ آیا بوطیقا اصطلاحی است که به نگاه یونان باستان در ادبیات برمیگردد؟چگونه است که بوطیقا همچنان در حوزهٔ ادبیات و شعر دارای جایگاه است؟ابتدا بیاییم بوطیقا را تعریف کنیم. بوطیقا چیست؟ میگویند بوطیقا در شمارِ نوشتههای شنیدنی یا خصوصی ارسطو است. خوب به این واژگان دقت کنید. بوطیقا درسنامههایی است که ارسطو برای انتشار در سطح وسیع و گسترده تنظیمشان نکرده است و ویژگیِ آنها نیز ساختار نامنظمشان است. احتمالاً این درسنامهها مطالبی نیست که ارسطو در مجالس عمومی گفته باشد.
پس قصد ارسطو از آوردن بوطیقا چه بوده است؟ هدف ارسطو شناخت قوانین عامی بوده است که ناظر بر خلق اثر باشد. برخلاف علومی مثل روانشناسی، جامعهشناسی و...، بوطیقا قوانینش را در درون خود ادبیات جستوجو میکند. در حقیقت بوطیقا مبنایش را بر ادبیتِ ادبیات میگذارد و یکی از مباحثی که در بوطیقا مطرح میشود، همین ادبیتِ ادبیات است.
بوطیقا یک رهیافت است در ادبیات که هم مجرد و هم درونی است، درونی در خودِ اثر! خودِ اثرِ ادبی موضوع بوطیقا نیست، بلکه آنچه بوطیقا آن را بررسی میکند، ویژگیهای نوع معینی از سخن، یعنی سخن ادبی بررسی میشود. بر این پایه، بوطیقا توجه خود را بر خصوصیت مجردی معطوف میدارد که به پدیدۀ ادبی ویژگی یعنی ادبیت می بخشد.
حال بررسی میکنیم که ادبیت چیست؟ ادبیت را در حقیقت اینگونه تعریف میکنند: ادبیت ویژگیِ منحصربهفرد یک متن ادبی است و بوطیقا به تحلیل و توصیف این ویژگی میپردازد. امروزه این اصطلاح را بهعلاوۀ زمینۀ خاص ادبی آن، چون بوطیقای داستاننویسی، بوطیقای شعر و... بهصورت عامتری به کار میبرند.
بوطیقا هدفگذاریهایی است که یک متن ادبی برای ارتباط با مخاطب خود انجام میدهد، یعنی یک قانون در درون خود.
حال با همین فرضیۀ بسیار ساده، ارسطو ماهیت هنر را اینگونه تعریف میکند:
«هر گاه نگاه ما به موضوع و صورتی از هنر، هدایت شود و در حقیقت آن به تاریخ، مذهب و فلسفه نزدیکتر باشد، آن کُنشمندی کنشمندیِ بوطیقایی است.»
با همین منظر، بعضیها تمام اعصار را اعصار «یونانیمآبی» یا «قرونوسطایی» نامگذاری میکنند، بعضیها با وجود چیرگیای که سنت ارسطویی همچنان بر ادبیات دارد.
در نظام ارسطویی، سه وحدت ذکر میشود:
1. وحدت زمان؛
2. وحدت مکان؛
3. وحدت موضوع.
وحدت زمان از ادبیات جهان کنونی کلاً رخت بربسته است؛ شما میتوانید در زمانهای متغیری در ادبیات اثر خلق کنید. بهعبارتدیگر، شما ممکن است اثری خلق کنید که به قرن نوزدهم مربوط باشد؛ اما خوانندهای که امروز آن را میخواند، بهوسیلۀ بوطیقای بهکاررفته در اثر، با آن همذاتپنداری میکند؛ پس در حقیقت، وحدت زمان از ادبیات بیرون رفته است.
وحدت مکان:
لوکیشنهای موجود در یک اثر ادبی، مربوط به هر دورهای که باشند، دیگر نیاز به وحدت مکان ندارند؛ یعنی برای مثال اگر شما یک کلیسای قرن نوزدهم را در آمستردام توصیف میکنید، در همان زمان، داستایوسکی هم میتواند یک کلیسا در سنپترزبورگ را توصیف کند، همان زمان ویکتور هوگو هم میتواند کلیسای نتردام را در پاریس توصیف کند. در همۀ اینها ما یک کلیسا داریم؛ اما کلیسایی که در تمامیِ آثار متغیر است و مخاطب با این کلیسا یک رابطۀ فرامکانی دارد. بنابراین گسترۀ وحدت مکان هم بهعنوان لوکیشن، در ادبیات کنونی پایان یافته است. دقت کنید که وجود لوکیشن در اثر ادبی واجب و لازم است، اما آنچه دیگر در ادبیات وجود ندارد، وحدت لوکیشن در آثار ادبی است.
آنچه میمانَد وحدت موضوع است.
|در موضوع، شما موظف هستید که موضوع اثرتان متراکم باشد و وحدت داشته باشد|.
در این قسمت، از نویسندهای آمریکایی نام میبرم که در گفت قبلی نیز اسمش را آوردم. احتمالاً این نویسنده برای تمامی ایرانیان گمنام است. او بهشدت عمل بوطیقایی را در ادبیات نیایشی رعایت کرده است. او «جویس کارول اوتس» است.
قبل از آنکه دربارۀ اوتس صحبت کنم، باید به یک تفاهم برسیم: مکان قدسی چگونه مکانی است؟ آیا مکانی است که صرفاً در آن نیایش انجام میشود؟ یا مکانی است که میتواند فرد را بهسمت عظمت خداوند هدایت کند؟
قطعاً دومی صحیح است. بر اساس همین رویکرد، جهان داستانیِ جویس کارول اوتس شکل میگیرد. او در کنار آبشار نیاگارا به دنیا آمده است و آثارش بهشدت تحت تأثیر این آبشار است. اوتس تعداد زیادی اثر در قالب رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه خلق کرده است. او بهسبب مکان زندگیاش، بهخوبی از فاجعۀ زیستمحیطی که در اطراف آبشار نیاگارا اتفاق افتاده، مطلع است و همین موضوع، دستمایۀ بسیاری از آثار او قرار گرفته است و در هر اثرش به شکلی نمود پیدا کرده است: در یک اثر به شکل نئوناتورالیسم، در یک اثر به شکل رئالیسم اجتماعی یا اگزیستانسیالیسم یا... . بیشترِ داستانهای او، دربارۀ حضور شیطان در آبشار نیاگاراست. او همهچیز را، از دفن زبالههای شیمیایی بگیر تا همۀ خصلتهای انسانی را در کنار آبشار نیاگارا زنده میکند و میگوید شیطان در اینجا حضور دارد و اگر نیاگارا عظمت خداوند را در طبیعت یادآور میشود، در کنارش شیطان هم، در حال ویرانکردن آبشار نیاگاراست.
داستانهای اوتس وحدت موضوع را رعایایت میکند. نیاگارایی که شما در این داستانهای اوتس میخوانید و میبینید، در واقع یک مکان زیبا و خدایگونه است که میتواند در هر شهری وجود داشته باشد و انسان در قالب یک شیطان دارد به تخریب این مکان زیبا یا به تعویض قبله خودش دست میِزند. یعنی اگر نیاگارا مظهر زیبایی است، انسانها دارند این زیبایی را از ذات خداوندیاش میگیرند و تبدیلش میکنند به یک تجسم جغرافیایی. درصورتیکه لوکیشن ذاتاً جغرافیای الهی است.
آبشار نیاگارا در آثار اوتس، با آبشاری که بسیاری از توریستها در کنار آن، عکس و فیلم میگیرند و دربارۀ زیباییاش سخن میگویند، بسیار متفاوت است. چرا این تفاوت وجود دارد؟ چون در داستانهای اوتس، یک لوکیشن نیایشگرانه برای نویسنده وجود دارد. فرم روایتی که اوتس، به گفتۀ خودش رعایت میکند، دقیقاً فرم روایت قرآنی است؛ یعنی داشتن یک داستان بزرگ مثل یوسف در کنار بچهداستانهایی که در دلِ آن اثر به وجود میآورد. یعنی ما یک داستان بزرگ داریم دربارۀ نیاگارا و پنجاه و اندی داستانِ کوچک و بههمپیوسته داریم که خوانندگان را از دل خودش، به داستان بلند نیاگارا هدایت میکند.
پس میبینید اگر لوکیشن را از ادبیات نیایشی بگیریم، ما در یک بیابان هستیم. البته اگر در همین بیابان هم به هبوط برسیم، آنجا نیز ادبیات نیایشی داریم که نمونهاش را قبلاً از اریک امانوئل اشمیت عرض کردهام.
همچنان معتقدم که نویسندگان بزرگ دنیا در حال خلق ادبیات نیایشی هستند، درست مثل ما. اما متأسفانه ما به آنها با این دید نگاه نمیکنیم؛ زیرا فکر میکنیم خارج از مرزهای جغرافیایی ما، کلاً نیایش وجود خارجی ندارد.
ادامه دارد...