تخیل مقدس در ادبیات نیایشی
آیا میتوانیم در هنرهای دینی، رفتار تخیلمحور داشته باشیم؟ از یکسو میگویم شما نباید خودتان را در چهارچوب صحت مستندات محدود کنید؛ چراکه هنر برای این ساخته نشده است که شما امری مستند را بگویید. از طرف دیگر میپرسیم: چقدر از اثر شما مستند است.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
هنر نیایشی، گفت شانزدهم
آیا تخیل در هنرهای نوشتاری نیایشی چون رمان و نمایشنامه و فیلمنامه و مشخصاً تئاتر و سینما در تبدبل به اثر هنری، امری دینی است یا امری دراماتیک یا امری کفرآلود؟ اصولاً تخیل دارای چه نوع واژگانی است؟ تخیل در هنر مدرن چه نقشی ایفا میکند؟
ما آزاد هستیم تخیل کنیم؛ برای مثال میتوانیم شخصیتی را از هزار سال پیش، از دل تاریخ بیرون بیاوریم و به هزار سال بعد ببریم. این امری تخیلی است و هیچ اشکالی هم ندارد؛ اما این تخیل قرار است چه کاری انجام دهد؟ این شخصیت تخیلی چه اهدافی را در سینما، حتی در معماری، در نقاشی و... دنبال میکند؟
تندیس انسانی بزرگ و خردمند مانند خواجه نصیرالدین طوسی ساخته و در سردیس شهر گذاشته میشود. افراد زیادی از مقابل آن رد میشوند، برخی از خود میپرسند این تندیسِ کیست؟ اما هیچکدام از آنها خواجه نصیر را نمیشناسد. مثالی دیگر میزنم. بسیاری از آدمهایی که در حرم حضرت رضا(علیهالسلام) دفن هستند، سنگ قبر کوچک و ناشناختهای دارند؛ اما شیخ بهایی سنگ قبر بزرگی دارد. با این حال، خیلی از زائران هنوز مکان آن را بلد نیستند، حتی شیخ بهایی را نمیشناسند. وقتی به آنها بگویی شیخ بهایی سازنده این حرم مطهر بوده است، در ابتدا میگویند: پس آدم بزرگی بوده است. اما وقتی میفهمند شیخ بهایی وزیر شاه عباس بوده است، نظرشان درباره او تغییر میکند. این همان بزنگاهی است که تخیل دچار آسیب میشود.
سؤال اینجاست: آیا میتوانیم در هنرهای دینی، رفتار تخیلمحور داشته باشیم؟ از یک سو میگویم شما نباید خودتان را در چهارچوب صحت مستندات محدود کنید؛ چراکه هنر برای این ساخته نشده است که شما امری مستند را بگویید. و از طرف دیگر میپرسیم: چقدر از اثر شما مستند است. این دعوای اصلیِ هنرِ دینی و هنر مدرن است. برای اینکه این دعوا را حل کنیم، بیایید بازخورد رفتاریِ خودمان را در برابر شخصیتهای رمانهای مشهور بررسی کنیم. در رمان بینوایان، ژاور شخصیتی بانون محوراست ، کوزت شخصیت مظلوم است و ژان والژان شخصیت اصلی رمان بینوایان خاکستری است؛ همان کسی که دزدی کرده و زندانی کشیده است و اکنون میخواهد به جامعه برگردد و در آن زندگی کند؛ اما آدمی به نام ژاور، بهعنوان نگهبان قانون، با این تصور که ژان والژان خواهناخواه دوباره دزدی خواهد کرد، مراقب اوست. ژان والژانِ گرسنه و درمانده به یک کلیسا میرود. کشیش به او پناه میدهد؛ اما ژان والژان از کلیسا دزدی کرده و فرار میکند. در اینجا دقت کنید که تخیل ویکتور هوگو که یک تخیل نیایشی است، چگونه عمل میکند.
پلیس ژان والژان را میگیرد و به کلیسا میبرد. کشیش در پاسخ این پرسش که آیا ژان والژان دزدی کرده است یا نه، میگوید: «اینها را خودم به او بخشیدم.» همین باعث دگرگونی شخصیت ژان والژان به شکل عمیق میشود. بعد از آن، ژاور هر کاری میکند که ژان والژان را در تله بیندازد؛ اما موفق نمیشود. در طول رمان، مدام مشتاقیم بدانیم آیا ژان والژانی که به خاطر گرسنگی یک قرص نان دزدیده است، دوباره دزدی خواهد کرد؟ این همان چالش دین گرایانه ونیایشی ویکتور هوگو برای حصور قهرمانش ژان والژان است!
همین را در داستان دیگری بررسی میکنیم. در «جنایت و مکافات» اثر داستایفسکی، یک پیرزن متمول و کَریهمنظر با همۀ صفتهای یک طماع در جایی زندگی میکند. جوانی گرسنه و بیپول و بدبخت تصمیم میگیرد این پیرزن رباخوار را بکُشد و پولهایش را بردارد. از لحظهای که جوان این جنایت را انجام میدهد، مکافات او آغاز میشود؛ اما در روند رمان «جنایت و مکافات»، مخاطب به این نتیجه نمیرسد که این جوان مکافات مذهبیاش را پس میدهد؛ بلکه رمان این را میگوید که قتل انسان، انسان را دچار رفتاری میکند و بهشدت باعث گناه بعدی و گناه بعدی میشود.
در این دو رمان روی یک اصل توافق وجود دارد: چه داستایفسکی و چه ویکتور هوگو رفتار انسان را در شرایط سبعیت مورد بحث قرار میدهند. با این تفاوت که در «جنایت و مکافات»، هیچکس با راسکلینیکوف آنگونه برخورد نمیکند که آن کشیش با ژان والژان برخورد میکند. راسکلینیکوف در جریان رفتارهایی که با او میشود، مدام یاغیتر و یاغیتر میشود. این همان تخیل است که به اقتباس مقدس نمیرسد و ما دربارهاش میگوییم: اقتباس وقتی مقدس است که تخیل هم مقدس باشد.
ویکتور هوگو در حقیقت یک قهرمان را از درون جامعه انتخاب میکند، برای آن، قبل و بعد میگذارد و به آن یک زندگینامه نیایشی میدهد، زندگینامهای که در آن تخیل در واقع نقش دروغگو را بر عهده نمیگیرد؛ بلکه روند همان قهرمان را در یک داستان، در یک فیلم، در یک تئاتر یا در یک پیکرهسازی دنبال میکند. به این رفتار میگوییم رفتار دین گرایانه.
کاری که هنر مدرن علیه مذهب انجام میدهد، این است که میگوید: بیایید خدا را از ادبیات و هنر حذف کنید و به جای آن، کلیسا را قالب کنید و چون رفتار کلیسا وکشیشان در بین مردم مورد نقد است، خود به خود این نقد به خدا وند نسبت داده میشود و جهان دینی به چالش کشیده میشود و مردم از دین گریزان میشوند و به یک نوع رفتار غیردینی گرایش پیدا میکنند. ادبیات غرب دقیقا همین کار را انجام میدهد: در تمام آثار آنها، کلیسا مظهر بدرفتاری است.
گفتمانی علیه انگیزاسیون صورت گرفته است که میگوید هر کس، رفتار و فکر ما را مورد بررسی قرار دهد، در واقع دارد ما را تفتیش عقاید میکند. در رمانهای غربی، این تفتیش عقاید بهشدت به جای اینکه در خدمت برملاسازی یک جهان باشد، سعی میکند جهان دیگری را معدوم کند. برای همین است که عرفانهای مجهول و جعلی بهشدت در غرب رواج دارد. دیگر عرفان کلیسایی مطلوب مردم نیست و عرفان برزیلی برایشان خوشایندتر است ؛ زیرا در آن، آدم ها در شرایط کمون زندگی میکنند، در یک شرایط اولیه، ولی در جامعۀ مدرن.
ما چه کنیم که گرفتار این موضوع نشویم؟ هر کس ممکن است گرایشاتی با غلظت وتندخویی داشته باشد، این گرایشها وقتی مورد نقد قرار میگیرد، با چه سرنوشتی روبهرو میشود؟ اینجاست که تعمیم میدهیم و فکر میکنیم تمام دیندارها همان شکلی هستند که در رمان ما مورد نقد قرار گرفته است؛ در صورتی که این تفکر اشتباه است.-جهان ادبیات نیایشی، تکیه بر خداوند محوری است و نه انسان محوری.
ادامه دارد...
انتهای پیام/