«شبهای ساسان»؛ قصه غصههای بیصدا / مردهایی که ناگهان زود پیر میشوند
خسخس نفسها با صدای تکراری و ملالآور دستگاه گره خورده است. چشمانش را به سقف دوخته و پلک نمیزند. لحظات سختی است...برزخ ماندن و رفتن؛ روزی هزار بار جان میدهد و باز نفس میکشد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از همدان، جنگ سالهاست پایان یافته، اما دردهای اینها تازه شروع شده؛ پا به سن که میگذارند؛ تازه زخمها گل میدهد و حنجرهشان تاول میزند.
نفسهای بریده بریده؛ خس خس سینه، سرفههای پی در پی ...و صورتی که ناگهان زود پیر میشود! دردهایشان نگفتنی است؛ باید دستت را بیخ گلویت بگذاری و فشار دهی تا نفست بند بیاید و حنجرهات به التماس بیفتد. تازه آن وقت است که میفهمی روزی هزار بار جان دادن و دوباره نفس کشیدن یعنی چه.
زندگی متفاوتی دارند، اما لحظات آخر برای همهشان یکی است... خسخس نفسها با صدای تکراری و ملالآور دستگاه گره خورده است. چشمانشان را به سقف دوخته و پلک نمیزنند. لحظات سختی است...بین ماندن و رفتن؛ روزی هزار بار جان میدهند و باز نفس میکشند.
«شبهای ساسان» خاطرات جانباز شیمیایی مجید مرادی است. روایتی کوتاه از دردهای زیبا در بیمارستان ساسان. دردهایی که نویسنده از لحظات سخت جانبازان شیمیایی و روزهای حماسه روایت کرده و با شرح داستان دوست صمیمیاش ایرج به اوج میرسد:
» ... فکر ایرج یک لحظه هم رهایم نمیکند. چند بار به بخش icu زنگ میزنم. انگار حالش نمیخواهد خوب شود؛ نگرانی دارد دیوانهام میکند. یعنی ایرج مسافر پل بهشت است؟
اگرچه همه بسیجیها بزرگترین آرزویشان شهادت است، ولی من نمیخواهم الان ایرج مسافر این پل شود. آخر بعد از این همه سال؟ ابنجا؟ این جوری؟ صدایی خلوتم را به هم میزند: «بابا اینقدر فکرشو نکن یا خودش میاد یا نامهاش».
اصغر است؛ میآید و مینشیند و کنار من و ادامه میدهد: نگران نباش، توکلت به خدا باشه؛ اون روزها که رفتیم فکر اینجاش رو هم کرده بودیم.
حال عجیبی دارم؛ حاجی همه بچهها را جمع میکند کف بخش، دعای توسل برایش میخوانیم. انگار دل همه پر است؛ تا دعا شروع میشود؛ همه میزنند زیر گریه، وای خدا فاصله بین منطقه و بیمارستان به نقطه صفر رسیده است. اصغر شروع به خواندن میکند: هرکه دارد هوس کرب و بلا بسمالله».
شبهای ساسان، خاطرات و روایت های کوتاه مجید مرادی، جانباز شیمیایی از دوران بستری در بیمارستان ساسان تهران(سال2های 85 تا 89 ) است که یادگارنوشته برخی رفقای دوران جنگ بر زیبایی آن افزوده است. نثر ساده و روان، سادگی، صمیمیت و مظلومیت از ویژگیهای این اثر ارزشمند است.
طراحی جلد این کتاب که به وسیله انتشارات برکت کوثر چاپ شده؛ یادآور خاطرات دوران دفاع مقدس و الهام گرفته از دفترچههای خاطرات رزمندگان است.
در آن زمان دفترچه خاطراتی که رزمندگان بتوانند خاطرات و دلنوشتههای خود را در آن یادداشت کنند به هر رزمنده میدادند و در هر پایین صفحه، احادیث و روایات چاپ شده بود. در ضمن علاوه بر قدیمی بودن نوع طراحی و ظاهر کتاب از کاغذهای کاهی برای برگههای آن استفاده شده است.
به تعبیر نویسنده که در مقدمه کتاب آمده: «این قصه روایتی است از مردانی که چه زجرها کشیدند پس از دفاع مقدس و چه خاموش جان دادند.
تقدیم میشود به جانبازانی که هیچ وقت از گذشته خود پشیمان نشدند. به سرفههای خشک و سوت دارشان؛ به دردهای طاقتفرسای قطع نخاییها.
به چشمان بارانی مردان، زنان و کودکانی که شاهد سوختن شمع گونه جانبازان بودند. به رزمندگان هشت سال دفاع مقدس؛ به رزمندگان سپیدپوش، پزشکان وپرستاران بیمارستانها به ویژه بیمارستان ساسان».
به گزارش تسنیم، مجید مرادی، هنرمند همدانی متولد 1346 است که از نیمه دوم دوران دفاع مقدس به جبهه نبرد شتافت و تا آخرین روز در منطقه باقی ماند.
او پس از پایان جنگ به دلیل وابستگی به خاطرات آن روزها، دلتنگی برای شجاعت و جسارت همرزمانش در دفاع و کنارشان بودن به عکاسی روی آورد و باز در مناطق جنگی حضور پیدا کرد که در کتابی به نام «دلتنگیهای باران» منتشر شده است.
انتهای پیام/744/ش