یادداشت| تأملی در مفهوم پختگی در انسان و بازتاب آن در نگاه به کودکان
شاید زمان آن باشد تا تردیدهایی که امروزه حوزههایی چون فلسفه کودکان و حقوق نوجوان را با تغییرات جدی مواجه ساخته، در ادبیات و هنر کودک و نوجوان نیز بروز کند و شاهد آثاری باشیم که مخاطب کودک در جایگاه انسانی ارزشمند به گفتوگو با بزرگسال بنشیند.
خبرگزاری تسنیم، سیدعلیکاشفی خوانساری:
پختگی مفهومی عمومی و جهانشمول در میان انسانها است. این باور در طول تاریخ و در فرهنگهای مختلف وجود داشته و دارد که انسانها در بدو تولد، ناقص، خام و ناکامل هستند و به مرور و با گذشت زمان به انسانهایی بالغ و کامل بدل میشوند. سیر انسانها از تولد تا تبدیل شدن به انسانی پخته و کامل تنها منوط به طی زمان نیست؛ رشد جسمانی و عقلانی، کسب مهارتها و دانش، تطبیق با عرف و قواعد اجتماعی و ... از دیگر ملزومات این سیر است.
در این که نوزادان، خردسالان و کودکان فاقد برخی ویژگیها و تواناییهای انسانهای بزرگسال هستند، شکی نیست. انسانها به مرور و تحت تأثیر عواملی همچون زمان، تغذیه، تربیت و ... این تواناییها را کسب میکنند. از آنسو انسانها معمولاً پس از طی سنین میانسالی برخی از این تواناییها و قابلیتها را از دست میدهند. مثلاً معمولاً سالمندان قدرت جسمانی، توانایی باروری، حافظه، سرعت عمل، سخنوری و ... کمتری نسبت به انسانهایی که در سنین به اصطلاح اوج و طلایی هستند، دارند.
تا اینجا بحث را میتوان بدیهی فرض کرد اما نکته اینجا است که این ویژگیها که در مجموع میتوانیم از آن به رسیده بودن، کمال فیزیولوژیک و یا اصطلاحاً پختگی یاد کنیم، ملاک ارزشگذاری درباره انسانها هم قرار میگیرد. به تعبیر دیگر گرچه میپذیریم یک انسان بزرگسال معمولی، در برخی امور قابلیتهایی بیش از کودکان، سالمندان، معلولان و ... دارد، دلیل عقلانی و منطقی برای آن که او را ارزشمندتر تلقی کنیم، وجود ندارد؛ در حالی که به دنبال آن صغرای بدیهی، این کبرای اثبات نشده نیز همواره بدیهی انگاشته شده است.
معمولاً این بزرگسالانِ بالغ یا میانسال هستند که در همه جای دنیا برای همه امور زندگی برنامه میریزند، قانون میگذارند و تصمیم میگیرند. گاهی برای کامل، پخته و استاندارد بودن یک انسان عوامل دیگری هم در کنار عامل سن اضافه میشوند. مثلاً مردان ارزشمندتر از زنان، افراد سالم ذیحق تر از بیماران و یا یک نژاد، قومیت، مذهب، زیبایی یا زبان برتر از دیگر انسانها تلقی شدهاند و یا مثلاً براساس ثروت، طبقه اجتماعی و ... انسانهایی کامل و پخته و انسانهایی دیگر ناقص و نارس شمرده شدهاند. با این همه کمتر به این سؤال مهم و تأثیرگذار فکر کردهایم که چرا یک فرد 30 ساله از یک کودک سه ساله مهمتر و در تصمیمگیری و ارزشگذاری ذیحقتر است؟ کدام دلایل عقلانی برای ما روشن کرده که تصمیم یک فرد 45 ساله از تصمیم یک نوجوان 15 ساله، صحیحتر، معتبرتر و قابل اعتناتر است؟
شاید علت این باشد که ما هدف و کارکرد مشخصی برای انسانها قائل هستیم و بر آن اساس در ذهن خود هر کس که چنین توانایی و کارآیی را دارد، پخته و آن کس را که فاقد آن است، ناقص میدانیم. مثلاً فکر میکنیم یک انسان کامل و ایدهآل باید توانایی جنگیدن، بچهدار شدن، محاسبات ریاضی و استدلالهای منطقی داشته باشد وگرنه هنوز به پختگی لازم نرسیده و یا چنین صلاحیتی را از دست داده است.
برای سادهتر شدن میتوان یک اسب و یا یک درخت سیب را در نظر گرفت. یک درخت سیب رسیده و کامل میتواند در حجم انبوهی میوه سیب بدهد. برای همین یک نهال نورس و یا درختی پیر و نیمهخشک کامل ارزیابی نمیشود. همینطور یک کره اسب و اسبی پیر که توانایی سواری دادن و تاختن ندارند.
با این حال میتوان پرسید آیا این ملاکها را ما و یا جامعه براساس منافع خود درباره درختها و اسبها تعیین نکردهایم؟ آیا جدا از این فایده و کاربردها، یک نهال سیب و یا یک کره اسب ارزش ذاتی و منطقی کمتری دارند؟
آیا این که جریمه برخی جرایم در برخی قوانین نسبت به کودکان و یا گروههایی دیگر از انسانها کمتر از افراد کامل و پخته تعیین شده است، مستلزم این تلقی نیست که در زندگی انسان مرحلهای به نام پختگی وجود دارد که ارزش انسان در چنین مرحلهای مضاعف و در سایر مراحل کمتر است؟ آیا نمیتوان فرض کرد که در نظامهای ارزشی دیگری مثلاً یک کره اسب از یک اسب بزرگسال ارزشمندتر باشد؟ (مثلاً به دلیل زیبایی، سرعت رشد، سبکتر بودن و یا هر دلیل قابل تصور دیگر).
آیا در این انگاره عمومی و جهانشمول تنها هدف و کارکرد انسانها بازدهی اقتصادی تصور نشده است؟ مثلاً فرض کنید که در نظام ارزشی دیگری، ارزش هرکسی به میزان مقبولیت او نزد یک قدرت مافوق طبیعی و غیرمادی (همچون خدا) منوط باشد. در چنان نظامی هم میتوان تصور کرد که همه افراد بزرگسال از همه کودکان از جایگاه و ارزش رفیعتری برخوردارند؟ و یا مثلا در پیشگاه خدا مقربتر و کریمترند؟
اگر بپذیریم که برتری بزرگسالان نسبت به کودکان تنها محدود به برخی جنبههای خاص و غیرقابل تعمیم به بسیاری جنبههای دیگر و کلی است، آیا نمیتوانیم نتیجه بگیریم که بزرگسالان بدون استحقاق لازم و تنها با اتکا به قدرت اقتصادی و یا اجتماعی خود در جایگاه ولی و قیم همه کودکان قرار گرفته و در همه امور به جای ایشان و بدون توجه به سلایق، انتخابها، نیازها، مصالح و ... ایشان اعمال نظر میکنند؟
بیایید به طور ذهنی جوامعی را تصور کنیم که در آنها کودکان و یا سالمندان، زنان، معلولان یا ... در بالای هرم قدرت قرار دارند و میانسالان و اصطلاحاً عاقله مردان تابع و مطیع ایشان هستند، آیا با دلایل عقلی میتوانیم مطمئن باشیم چنان جامعهای از جوامع امروزین ما غیر متمدنانهتر و عقبماندهتر و نامطلوبتر هستند؟
این اعتماد به نفس و این اطمینان صد در صد از کجا ناشی شده که بزرگسالان گمان میکنند بیشتر و بهتر از کودکان و نوجوانان میفهمند، بهتر از ایشان نیاز و مصلحت آنان را تشخیص میدهند و تأمین میکنند، رفتارشان از کودکان عاقلانهتر و خردمندانهتر است و در یک کلام انسانهای ارزشمندتری از آنان هستند؟
هدف از آنچه گفتم این نیست که مثلاً بگویم کودکان به دلیل معصومیت و فطرت الهی در همه جهات از همه بزرگسالان برترند و باید الگو و پیشوا قرار بگیرند. هدف این است که در انگارههای ذهنی و تاریخی خود تشکیک کنیم و بدانیم در همه جنبهها همه بزرگسالان از همه کودکان بهتر نیستند. بلکه این امری نسبی است که در امور مختلف و درخصوص خردسالان، کودکان، نوجوانان و بزرگسالان مختلف جوابهای متفاوتی دارد.
با این نگاه بسیاری از بنیانهای تعلیم و تربیت و همینطور ادبیات و هنر کودکان و نوجوانان مخدوش میشود. بزرگسالان بدون همراهی و نظر کودکان نمیتوانند و نباید برای آنان شعر و قصه بنویسند و تجویز کنند. دیگر همه نوشتهها و نقاشیهای کودکان و یا آرای اجتماعی یا سیاسی ایشان در برابر آثار و آراء بزرگسالان ابتدایی و بیارزش نیست. دیگر کودکی به معنای نادانی و نارسبودن نیست. کودکی مرحلهای از زندگی و نمودی از مفهومی کلی به نام انسان است که همچون سایر مراحل و نمودها، دارای ارزش ذاتی و ویژگیهای مثبت و منفی و همچنین برتریها و ضعفها و نواقصی است.
شاید زمان آن رسیده است تا تردیدها و بازنگریهایی که امروزه حوزههایی چون فلسفه کودکان، حقوق کودک و نوجوان و ... را با تغییرات جدی مواجه ساخته است، در ادبیات و هنر کودک و نوجوان نیز بروز نماید و شاهد آثاری باشیم که مخاطب کودک یا نوجوان در جایگاه انسانی ارزشمند به گفتوگو با پدیدآورندگان بزرگسال مینشیند و به همان اندازه که از ایشان میآموزد، به ایشان میآموزاند. در چنان نظامی آثار هنری و نوشتاری پدیدآورندگان کمسال (حتی خود کودکان و نوجوانان) کم ارزشتر از آثار نویسندگان سپیدموی نخواهد بود.
انتهای پیام/