روایت زنانی که در قبال جنگ احساس مسئولیت کردند
همسر شهید اصغر وصالی میگوید: جنگ بر ما تحمیل شده بود و در قبال آن احساس مسئولیت میکردیم. آن شرایط سخت و ناگوار زاییده جنگ بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، فقط تربیت فرزند، همسرداری، رسیدگی به امور منزل در غیاب پدر خانواده که در جبهه حاضر بود یا بافتن لباسهای گرم، دوختن لباس فصل، بستهبندی آذوقه و خشکبار برای رزمندگان و... از فعالیت بانوان در دوران جنگ نبود، بلکه پرستاری، امدادگری مجروحان جنگ، مدیریت مرکز پشتیبانی جنگ در اهواز، بازدید و سرکشی و رسیدگی به خانواده شهدا و رزمندگانی که در جبهه در حال جنگیدن بودند، نگارش اتفاقات جنگ و از آن بالاتر حضور مستقیم در میدان نبرد در ماههای ابتدایی جنگ جزو فعالیتهای اثرگذار بانوان در هشت سال دوران دفاع مقدس است که برخی از آنها بارها گفته شده و برخی دیگر به درستی روایت نشد.
زنانی که برای کمک به جبهه منتظر مهیا شدن فضای مناسب نشدند، بلکه از ابتدا به میدان رفتند و هر کاری که از دستشان برآمد انجام دادند. نقش بانوان به خصوص در پشت جبهه آنچنان مهم و ضروری بود که با وجود کمتر بیان شدن آن نمیتوان منکر اثرگذاری اش در خط مقدم جبهه شد.
مریم کاظمزاده، خبرنگار جنگ و همسر شهید اصغر وصالی در کتاب "خبرنگار جنگی" و روایت خاطراتش که به کوشش رضا رئیسی به رشته تحریر درآمده، درباره فعالیت زنان در ابتدای جنگ چنین روایت میکند: در سرپل ذهاب عدهای از خانمها داوطلبانه مشغول کار بودند. آنها بیشتر در کار پشتیبانی و امداد و درمان فعالیت میکردند. گروهی لباس رزمندگان را میشستند، گروهی در درمانگاه مشغول کار بودند و گروهی نیز در کار تدارکات و خدمات وارد شده بودند. با سرد شدن هوا، کمبود امکانات و درگیریهای شدید در میدان نبرد، کار روز به روز سختتر میشد. من رسماً با نیروهای خدمات، درمان و امداد همکاری میکردم. بیشتر اوقات خود را در کنار پزشکان، پرستاران و افرادی که در درمانگاه فعالیت داشتند، طی میکردم.
پادگان ابوذر محل تدارکات جبهه سرپل ذهاب، گیلان غرب و جبهههای اطراف بود. عدهای از خانمها در آن محل کار میکردند. غذا میپختند و به مجروحین رسیدگی میکردند. سلاح رزمندگان را تمیز میکردند. پتو و لباس میشستند. چند روز یک بار من هم به آنجا میرفتم و من و اصغر وصالی جنگ را به عنوان بخش مهمی از زندگی مشترکمان پذیرفته بودیم. تمام روز دور از هم بودیم. دلتنگیهایمان را انباشته میکردیم و شب نه خانهای داشتیم که در کنار یکدیگر باشیم و نه فرصتی برای پرداختن به حرفهایی که احساس میکردیم در سینههای خود حبس کردهایم.
جنگ شبانهروزی بود. هر آن امکان داشت سقفی که ما زیر آن خوابیدهایم، با گلوله توپ یا بمب دشمن فرو بریزد. گذشته از اینها هیچکدام از کسانی که در شرایط من و اصغر بودند، سقف جداگانهای نداشتند. خانمها در یک محل بودند و آقایان در محل دیگر. من با خانمها در محل ساختمان درمانگاه روزگار را سپری میکردیم.
جنگ بر ما تحمیل شده بود و در قبال آن احساس مسئولیت میکردیم. آن شرایط سخت و ناگوار زاییده جنگ بود. با این حال برای من که خیلی از مشکلات و شرایط خاص زندگی را تا آن زمان تجربه نکرده بودم، میتوانست کوره آزمایش باشد. در آن روزها اوضاع نبرد فضای پشت جبههها به گونهای بود که خیلی زود به این نتیجه رسیدیم که ما را برای کار خاصی در نظر نگرفتهاند. سربازان دشمن در کمین بودند و ما برای دفع خطر هر آنچه از دستمان برمیآمد، انجام میدادیم. از این رو من در سر پل ذهاب تنها یک عکاس یا روزنامه نگار نبودم. هر روز در کاری وارد می شدم.
زمانی در کنار نیروهای امداد بودم و زمانی همراه با نیروهای خدماتی. پارهای از اوقات هم با ضبط صوت کوچک و دوربین عکاسی میرفتم سر وقت مجروحین یا رزمندگان و حتی مردم معمولی منطقه جنگی سرپل ذهاب. پیش از این هرگز به فکر من نرسیده بود که حتی بتوانم زخم ساده مجروحی را ببندم یا به دست کسی آمپول بزنم. گاهی فکر میکردم با آن مریمی که روزگاری در انگلیس درس میخواند، فاصله بسیار دارم. حتی با مریمی که در کردستان و تهران بود.
در آن زمان کوتاه و آن عرصه تنگ و طاقتفرسا به پختگی و تجربههای فراوانی دست پیدا کرده بودم. خانمها برای تعداد زیادی از نیروها غذا میپختند و من هم کمک میکردم از بس سیبزمینی پوست کنده بودم، پوست دستم زبر شده بود. من از آشپزی و پخت و پز غذا سررشتهای نداشتم. در خانه پدری هم بیشتر تلاشی برای یادگیری نکرده بودم. مادرم زور خودش را زده بود اما به جایی نرسیده بود. خیال میکردم دستهای من برای این چنین کارهایی ساخته نشده است.
از اول ازدواج به اصغر گفته بودم من اهل آشپزخانه و خانهنشینی نیستم. از این رو تا آن موقع که در خانه خودمان بودیم، از غذای گرم خبری نبود. حتی در شستن لباس هم ناوارد بودم. اما در جنگ ناچار شدم به همه این کارها تن بدهم. در سرپل ذهاب محلی را معلوم کرده بودند که خانمها لباس چرک و پتوهای کثیف خودشان و رزمندگان را آنجا بشورند. اولینبار من یک عالمه لباس با خودم بردم به محل رختشویی. لگن پلاستیکی بزرگی را از آب تانکر وسط محوطه پرکردم. لباسها را خیساندم. مواد شوینده هم روی لباسها ریختم و دست به کار شدم. خیلی زود عرقم درآمد.
چنگ زدن لباسها کار سختی بود. نمیدانستم از کجا و چطور باید شروع کنم. یکی دو تکه از لباسها ضخیم بود. احساس کردم نمیکشم. یکی از خانمها شاهد بود. همینطور من را تماشا میکرد. دست آخر حوصلهاش سر رفت. کار خودش را ول کرد و آمد جلو. لگن را کشید طرف خودش و گفت تو هم که داری بازی میکنی و بعد شروع کرد به چنگ زدن لباسها. آنجا بود که من تازه لباس شستن با دست را یاد گرفتم.
تا سال 1361 به راحتی به مناطق جنگی رفت و آمد میکردم اما از آن به بعد اعلام کردند ورود خانمها به منطقه ممنوع است. ابتدا اصرار میکردم و به این در و آن در میزدم شاید باز هم میتوانستم به سر پل ذهاب و گیلان غرب بروم اما دیگر این امکان وجود نداشت و من کمکم دور شدم.
انتهای پیام/