یادداشت| رشد نویسندگان متعهد در دوره خشونت رضاخانی
با روی کار آمدن رضا خان، این فضای بازِ از دست رفته، به یک فضای کاملا رادیکال و بسیار خشونتآمیز تبدیل میشود که حتی کوچکترین نقد را هم برنمیتابد، و برعکس در این دوران نویسندگان بسیار متعهدی رشد میکنند. نویسندگانی پرخاشگر، که جنبه انقلابی دارند.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری
هنر و ادبیات انقلاب ـ گفت دهم:
بعد از مشروطه تا روی کار آمدن رضاشاه، ما با یک فضای بازِ اجتماعی روبهرو هستیم، فضایی که نویسندگان و روشنفکران، آن را از دست میدهند و به جای تولید هنرِ متعهد و هنرِ اجتماعی به تولید ادبیات ترجمهای و بقیه هنرها که صرفا مدعی تجدد هستند، روی می آورند و با نگاهِ - هنر برای هنر – دست به تولید آثار مختلف میزنند. برای پاسخ دادن به این سوال، که چرا در دوره قاجار تا آغاز دوره پهلوی اول و به سلطنت رسیدن رضاشاه، از بازتاب هنر اجتماعی غافل شدهایم، باید اول بدانیم هنر اجتماعی چیست و چطور شکل میگیرد و بعد برسیم به اینکه هنر دینی و هنر اسلامی از چه زمانی شکل گرفته است.
در مورد هنر اجتماعی یکسری تعاریف و مصادیق داریم. باید به این نکته توجه داشته باشیم که هنر جمعی و هنر اشتراکی، قطعاً هنر اجتماعی نیست. هنر جمعی، هنری است که تعدادی نویسنده دور هم جمع میشوند، و درگیر یکسری تعریف هستند برای هنر اجتماعی و هنر متعهد؛ و هنر مشارکت اجتماعی، در حقیقت هنری است در خدمت بالابردن سطح مهارتهای اجتماعی مردم، و این ربطی به تعهد اجتماعی ندارد و بسیاری از نویسندگان آن دوره، مثل محمد حجازی، تلاش میکنند یک نوع رمانتیسیسم اجتماعی را در مردم شعلهور کنند.
ماکسیم گورکی برای اولین بار واژه واقعگراییِ اجتماعی را در قبال واقعگراییِ انتقادی ابداع کرد. مفهوم واقعگراییِ اجتماعی، بارها با سوءِنیت و به خطا، درباره نگارههای فرهنگستانی و در مورد داستانها و نمایشهای مبتنی بر مقاصد تبلیغاتی به کار رفته است و به همین دلیل است که، ارنست فیشر میگوید، اگر هنرِ اجتماعی را تنها به جریان هنر واقعگرایی سوسیالیستی تقلیل دهیم، در پی شکست نظام سیاسی کمونیسم، هنر اجتماعی را باید نامعتبر و شکست خورده درنظر بگیریم، که در این صورت بحث ما اساساً یک بحث مُرده است.
به نظر میرسد هنر اجتماعی، همان بحثی است که کمبودش در هنر آن دوره به شدت بیداد میکند و هنرمندان ما بیشتر از آنکه هنرمندان متعهد و اجتماعی باشند، هنرمندانِ ترجمانی هستند، و آمال و آرزوهای خود را از راه ترجمه کتابها، که بیشتر ادبیات فرانسه است، در میدان دید جامعهای قرار میدهند که به سنت و دین و به اهلیت و اهل بیت وفادار است، در حالی که آثار ترجمهای آن دوره از این نوع روندِ تربیتی و زیستِ آدمها، تُهی است.
ترجمه ادبیات فرانسه که نوعی رمانتیسیسم را با خود آورد، در حالی اتفاق میافتد که در همان دوره در نزدیکی ما، ماکسیم گورکی موضوع - هنر اجتماعی - را طرح میکند، که فاصله ورود ترجمه آثار گورکی به ایران، سی سال بعد از کودتای 28 مرداد اتفاق می افتد، که در حقیقت نشان میدهد ما حتی در ترجمه، همواره از آثار همگذار دوره خودمان نیز عقب هستیم. ارنست فیشر معتقد است هربار که هنر اجتماعی، با یک دیدگاه خاص و محدود به زمان تعریف شود، با تمام شدن آن دوره، کارکرد آن هنر هم تمام میشود.اما گورکی میگوید هنر اجتماعی در حقیقت نوعی هنر انتقادی هم هست. اگر با این دید، نگاه کنیم آن وقت می بینیم که همه هنرها اجتماعی هستند، حتی هنرهایی که در جایگاه ضد اجتماع قرار دارند. مثلا در این دوره، مکتب نقاشی قهوه خانهای در اوج رشد خودش قرار دارد، مکتب خطاطی در اوج رشد خودش قرار دارد، شعر بسیار متعهدانه عمل میکند، نمایش بسیار متعهدانه عمل میکند، زیرا با تودهها و سنت ارتباط دارد. ولی هنری که هنر کافهای است و در کافهای مثل گراند هتل و نادری رشد میکند، در عین احترام به آن، هنریست که برای اهل تجدد است، که رابطه خودش را با سنت قطع میکند و تجددی که رابطه خودش را با سنت قطع میکند، عمدتا یک نوع ادای تجدد است و در جایی این ادای تجدد به عرفان بوفکوری هم میرسد.
اینکه صادق هدایت، بر شاکله داستاننویسیِ ما چقدر تاثیرگذار است، یک بحث است، اینکه محتوا و درونمایه داستانهایی که مینویسد پر از رنج و شقاوت و عبثگرایی است، خودش یک بحث بزرگ دیگر است. اگر معادل عبثگرایی را همان طور که فرهاد ناظرزاده کرمانی مطرح میکند، ادبیات عبثنما قرار دهیم، در حقیقت این نوع ادبیات در مقابل پوچگرایی قرار میگیرد، و ادبیات بوف کوری پوچ نیست، بلکه عبثنما است، یعنی زندگی را یک امری عبث نشان میدهد، که این در محتوای آثار صادق هدایت به شدت حاکم است؛ اما با وجود این محتوا، نثری که صادق هدایت به ادبیات ما تقدیم میکند نثری است بسیار تاثیرگذار و واقعیت این است که این نثر به نسبت نثرهای هم دوره خود، بسیار ایرانی است.
آنچه یک اثر هنری را اجتماعی میکند، تنها موضوع اجتماعیِ آن نیست. هنر با موضوع اجتماعی هم ممکن است خیلی زود به کلیشههای سیاسی دچار شود، اینگونه هنرها هم سو با سیاستورزی است و بیشتر از اینکه با سیاست مقابله کند، در خدمت سیاست قرار میگیرد و سیاستزده است و این سیاستزدگی ویژگی تمام آثار جدی آن دوره است، که اصلا به دست تودههای مردم هم نمیرسد.
اما با روی کار آمدن رضا خان، این فضای بازِ از دست رفته، به یک فضای کاملا رادیکال و بسیار خشونتآمیز تبدیل میشود که حتی کوچکترین نقد را هم برنمیتابد، و برعکس در این دوران نویسندگان بسیار متعهدی رشد میکنند. نویسندگانی پرخاشگر، که جنبه انقلابی دارند و به تودهها و فقرِ اجتماعی میپردازند و به زورگویی ظالمانه چکمهای رضا شاه، حمله میکنند و معترض میشوند و به سختترین شکل، دچار مرگ میشوند و این در حقیقت همان چیزی است که جامعه ادبی خیلی دیر به آن میرسد، یعنی شناخت دیرهنگامِ رضاشاه و حکومت پهلوی و خیلی دیر - هنر برای هنر - را کنار میگذارد.
شعر مثل خیلی از اَشکالِ هنر، با مردم مشارکت اجتماعی دارد، اما شاعران و بسیاری از کسانی که قبل از این دوران، اداهای انقلابی یا ادعای انقلابیگری داشتند، با ترس و وحشت از رضا خان، از این ستیزگری میگذرند. اما برای هنرمندانِ معترض و مخالفِ حکومت، مرگهای بسیار تلخی در دوران ِ این شاه قلدر اتفاق میافتد، مثل ترور محمد مسعود، دوخته شدن لبهای فرخی یزدی، و مرگ شیخ احمد بهار، که دایی ملک شعرای بهار است و در مطبوعات با نام هنریِ - غلومی - شعر میگوید. شیخ احمد بهار چنان دیندار و عاشق اهل بیت است که وقتی رضاشاه به مشهد و زیارت حرم امام رضا(ع) میآید، برخلاف َسلفِ خود که چهرهای ضد رضاشاهی دارد، از چکمههای رضاشاه عکس میگیرد و تیتر روزنامه نوبهار میشود - با این تیتر شورانگیز که " شاه هم در برابر سلطان خراسان کرنش کرد " و شور عجیبی در میان مردم مشهد شکل میگیرد.
او در مراسمِ هزاره فردوسی که قبل از کشتار مسجد گوهرشاد برگزار میشود، با همین چهره معترض در هزاره فردوسی شرکت میکند و در مدح رضاشاه شعر میگوید. رضاشاه به او میگوید که در قبال سرودن این شعر، چه میخواهد، شیخ احمد بهار تنها یک گذرنامه میخواهد برای حج. شیخ به حج میرود و در نبود او کشتار فجیع مردم در مشهد و واقعه مسجد گوهرشاد رخ میدهد، دستگیریها شروع میشود و بسیاری اعدام میشوند. شیخ ماهها بعد از کشتار از سفر بر میگردد و به دستور پاکروان استاندار وقت خراسان در یکی از روستاهای ورودی شهر مشهد به اسم طُرُق، در یک طویله زندانی میشود و یک خر مرده همراهش در طویله میگذارند و پاکروان به او میگوید تو برای ما مُردهای و باید مثل این خر بپوسی و شیخ احمد بهار همراه جنازه متعفن خر در طویله جان میدهد. این تراژدی تمام عیار و مرگ موحش هیچگاه توسط ملک الشعرای بهار به شعر و داستان تبدیل نمیشود و تنها به شکل یک سند شفاهی بین مردم باقی میماند.
وقتی میگویم هنر اجتماعی که دچار کلیشههای سیاسی شده باشد، راهش را تغییر میدهد و بلندگویی میشود در خدمت یک حکومت جبار، مقصود همین است.
میبینید که در این دوران چنان کشتار عجیبی رخ میدهد که هرصدایی خاموش میشود و این خاموشی صداها تا پایان جنگ جهانی دوم و تبعید رضاشاه به جزیره موریس همچنان ادامه دارد، که با این تبعید دوباره یک فضای باز ایجاد میشود و ما هربار با چنین فضایی رو به رو میشویم، جای اینکه یک هنر وارسته و رابط میان سنت و تجدد، ایجاد کنیم، بیشتر به پرخاشگری روی میآوریم و باز هنرمندان ما این فرصت تاریخی را از دست میدهند که در گام بعدی به این دوره خواهم پرداخت....
ادامه دارد...
انتهای پیام/