یادداشت| روایت سازی تهذیبی در ادبیات نیایشی
روایتهای نیایشی عمدتا به این دلیل موفق اند که نویسندگان در این روایتها دست به ترکیب بدیعی زدهاند، یعنی کار کلاژ و چسباندن و مونتاژ انجام نمیدهند، برعکس کار بدیع و از نو سازی را انجام میدهند.
خبرگزاری تسنیم؛ سعید تشکری:
ادبیات نیایشی ـ گفت بیست و هشتم
دو کتاب از ادبیات غرب در این گفت مورد مبحث من است از دو نویسنده خوب ادبیات داستانی. دوکتابی که در غرب در انعکاس معنویت ادبی داستانی منتشر کردهاند. کتابی وجود دارد از فرایرا دو کاسترو به نام"دیر راهبان" و کتاب دیگری وجود دارد از مارک تواین به نام "زندگی سخت" که در حقیقت نگارش بخشی از زندگی خود مارک تواین است به عنوان یک طنزپرداز، طنزپردازی که آثار بسیار زیادی را به ادبیات داستانی ما هدیه کرده است، مثل ونوس کاپیتول، شاهزاده و گدا، تام سایر ،هاکلبری فین، نامههای ادم و حوا، خاطرات شخصی ژاندارک. اما در کتاب شاخص مارک تواین، به نام "زندگی سخت" است که نویسنده نگاهی دیگر به شخصیت خود دارد و درباره اینکه چگونه توانسته است مارک تواین شود صحبت میکند. نام اصلی او سمیوئل لنگهورن کلمنز است، او در میسوری فلوریدا به سال 1835 در شهری به نام هانیبال به دنیا آمد.
این نویسنده آثار بسیار زیادی را خلق کرده است اما در کتابی که مورد مسئله من است، از یک زندگی صحبت میکند که این زندگی تنها و تنها بین خودش و خداوند طی شده است و درون مایه آن درباره گذران یک زندگی سخت است. آدمی که در زندگیش احساس میکند همه آدمهایی که پیرامونش هستند غریبهاند و ساعتهای زیادی که در روی کشتی کارگری میکند و به رود می سی سی پی زُل می زند و آن جا با خدای خودش گفتوگو میکند - بعد از مدتی متوجه میشود که درباره خودش باید یک نظم کیهانی بوجود بیاورد و تصمیم میگیرد ساعتهایی از شب را به عنوان کارگر روی کشتی کار کند، هرجا که کشتی لنگر می اندازد، دعای شکر میخواند، و هربار بعد از دعای شکر ایدههایی به نظرش میرسد که در کتاب میگوید این ایدهها را همانجا در ذهنش مینویسد، چون کاغذ و قلم ندارد و آن قدر این کار را تکرار میکند و از خدا می خواهد تا ذهنش اینها را تثبیت کند، و وقتی که در یک روزنامه فکاهی مشغول به کار میشود، شروع میکند به بازیافت ایدهها.
مارک تواین اثری دارد که در ایران چندان شناخته شده نیست و توسط آقای کاظم انصاری سالها پیش ترجمه شده است، به نام ونوس کاپیتول، این داستان سرنوشت یک هنرمند بخت برگشته است که هیچ پیشنهاد کاری ندارد و برای مشورت به نزد یک انسان سوداگر میرود. سوداگر به او می گوید: این اصلا کار سختی نیست، میرویم و یک کیسه گچ را به شکل عجیب غریبی در میآوریم و آن را درگودالی در صحرا میاندازیم، بعد میرویم و اعلام میکنیم که قطعهای گمشده مقدس را، پیدا کردهایم و قطعه را به قیمتی گزاف از تو میخرند و در یک موزه میگذارند و به تو پولی میدهند که میتوانی با آن زندگیت را بگذرانی. هنرمند بخت برگشته میپرسد: خوب اسم قطعه را چه بگذاریم؟ سوداگر میگوید: ونوس کاپیتول. کاپیتول به مفهوم کاپیتالیسم است و این در زبان طنز مارک تواین کاپیتول خوانده میشود. این قطعه به موزه برده میشود. وقتی افراد مختلف جمع شدهاند و مشغول عکاسی از این قطعه هستند، خودِ حقیقتِ این هنرمند که آن قطعه را ساخته بیدار میشود و در موزه اعلام میکند که چون خداوند را دوست دارد میخواهد اعتراف کند و می گوید: این مجسمه گچی را که می بینید و برای تماشایش پول داده اید و از آن عکس می گیرید، ونوس کاپیتول نیست و من خودم آن را ساختهام. اما هیچ کسی حرفش را باور نمیکند و او را از موزه بیرون میاندازند و دیگر راهش نمی دهند این قطعه بسیار باشکوه، در حقیقت هنر غرب را به تمسخر میگیرد، و در آن نگاهی جدیدتر را واردِ مضمونش میکند، این همان چیزی است که ما در ادبیات نیایشی به دنبالش هستیم، یعنی نقد موقعیت کاپیتالیزم به واسطه یک هنرمند، که به نظر میرسد در کتاب "زندگی سخت"مارک تواین خودش را به خوبی طرح میکند.
مثلا یک جایی از کتاب میرسد که میگوید: شتاب، رمز عملیات ادبیات من است، من هربار که در جایی لنگر میاندازم، نباید وقتم را تلف کنم و بهترین کسی که میتواند وقت من را تلف نکند، خداوند است.
عین همین شخصیت را در ادبیات غرب، در اثری از فرایرا دو کاسترو میبینیم، به نام - دیر راهبان - این اثر جز آثاری است که سال ها پیش ترجمه شده است و برای درک بهتر این اثر باید فرایرا دو کاسترو را بهتر بشناسیم. او یکی از نویسندگان بزرگ ادبیات پرتغال است که در خانوادهای فقیر به دنیا میآید و پدرش را از دست می دهد و تا دوازده سالگی نزد مادرش زندگی می کند و بعد به کلیسا می رود و مدتی آنجا زندگی می کند، و بعد با یک کشتی مسافرتی راهی برزیل میشود. این مسافرت آن قدر سخت و تمام نشدنی است، که تنها نقطه امنیتاش، همان مدتی است که در کلیسا زندگی میکرده، و به واسطه آن میتواند این سفر سخت را در دوازده سالگی از سر بگذراند. تاثیر این مسیر زندگی در اثر - دیر راهبان - به شدت شکوفا میشود.
همچنین او به واسطه زندگی شخصیش، اثر دیگری به نام - دور جهان - مینویسد که در جزوههای مصور منتشر شد، و کتاب بزرگی دارد به نام - شگفتیهای هنری جهان- که در این کتاب، معابد و مکانهایی را که در این سفرها دیده است طرح میکند. داستان دیر راهبان یکی از نیایشی ترین ادبیات پرتغال است، که در آن سرنوشت چند کشیش در یک دیر مورد نقد و بررسی قرار میگیرد.
حالا میتوان گفت، با طرح همه این موضوعات، ما در حقیقت به یک کتاب معلم و به یک دریافت معلم گونه میرسیم ،که اساسا وقتی این گونه آثار را میخوانیم، چطور می توانیم بازیابی کنیم که به گونه ادبیات نیایشی وابسته است یا نه؟
این در حقیقت به روایت برمیگردد، اصولا تعریفی که ما از روایت داریم این گونه است که احساس میکنیم راوی هربار که یک عنصر روایت را برگزیند و با آن روایت کند، فکر میکنیم کار روایت نویسی انجام شده است ، درصورتی که آن چه مطرح است روایت سازی است، یعنی همه این نویسندگان در دل آثارشان، اول روایتهای منحصر بفردی را انتخاب کردهاند و بعد به شیوهای آن را بیان کردهاند که آن شیوه، شیوه متداول نبوده است، چگونه است که ما آثار شاخصی مثل جنایت و مکافات داستایوفسکی را به عنوان ادبیات نیایشی به کار میبریم یا گوژپشت نتردام را یک اثر نیایشی میدانیم، یا مثلا ویکتورهوگو که چه مشقتی را متحمل میشود که میتواند از دل این مشقت بینوایان زاده شود، یا تولستوی چگونه است که بعد از جنگ و صلح کتاب اعتراف نامه را مینویسد و روایتی را مطرح میکند که شرح مسلمان سدن خودش است و نقدی تند علیه کلیسا است، با تمام روایت های قبلی نوشته شده او فرق دارد،چون این بار روایتها حقیقی مانند هستند، کوچکاند و بسیار فشرده و کپسول گونه است. به این دلیل که درون همه این آثار حقیقت وجود دارد، یا بهتر است اینگونه بگوییم که دانستن نویسنده درباره سوژهای که میخواهد از آن بگوید و تعریف کند، با قهرمانی که در داستانش قرار است این بار را به دوش کشد، متفاوت است، دانستن در آثار نیایشی، برای نویسنده، اصلی ترین مسئله است، و نسبت به آن موضوعی که طرح میکند آگاهی کامل دارد و برای این آگاهی، خودش را هم تربیت کرده است، تربیت شخصی ِ خلوص و تهذیب نفس . پس اگر بلاغتی در اثر نیایشی وجود دارد، این بلاغت حاصل یک تصادف نیست، بلکه حاصل یک تربیتِ تهذیب است.
روایتهای نیایشی عمدتا به این دلیل موفقاند که نویسندگان در این روایتها دست به ترکیب بدیعی زدهاند، یعنی کار کلاژ و چسباندن و مونتاژ انجام نمیدهند، برعکس کار بدیع و از نو سازی را انجام میدهند. وقتی میگوییم حضرت یونس(ع) آغازگر ادبیات نیایشی است، حضرت یونس(ع) وقتی در دهان نهنگ میافتد شروع میکند به گفتوگو، با کی؟ با خداوند، در چه لوکیشنی؟ در شکم نهنگ، و وقتی از شکم نهنگ بیرون میآید و زیر بوته کدو بیهوش میافتد خداوند با او گفتوگو میکند و میگوید: ما تو را نجات دادیم. عین این کار را با حضرت موسی(ع) میکند. حضرت موسی (ع) با خاندانش راهی میشود، در جایی میگوید شما اینجا صبر کنید تا من بروم و خبر بیاورم و زیر درخت سدره المنتهی میرود و در آنجا خداوند به او میگوید جلوتر بیا نترس ما تو وخاندانت را نجات دادیم.
ببینید همیشه در این حقیقت نگاری در قرآن کریم با گفتوگو و روایت انجام میشود. گفتوگو فرد با خداوند و خداوند با فرد.یعنی مونولوگ نیست دیالوگ است و در آثار نیایشی ما عمدتا به دیالوگ نیاز داریم نه به مونولوگ. به قول شکسپیر مونولوگ از آن ستمکاران است، و دیالوگ از آن خردمندان.
ادامه دارد....
انتهای پیام/