روایت دلدادگیهای یک شهید از زبان برادرش؛ نوجوان کم سن و سالی که حضرت امام (ره) را «قلب» خود میدانست
گروه استانها- شهید محمدرضا علیزاده برمی نوجوان پانزدهسالهای که روایت زندگی او از زبان برادرش بیانگر دلدادگی عجیب او به ایثار و شهادت و ولایت است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از سمنان، شهید «محمدرضا علیزاده برمی» از شهدای دوران دفاع مقدس استان سمنان شهرستان دامغان است که روایت زندگی کوتاه اما پرثمر او از زبان برادرش بیانگر دلدادگی عجیب او به ایثار و شهادت و عشق او به ولایت است.
علیاکبر علیزاده برمی که خود نیز از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس است از عشق و علاقه برادر شهیدش محمدرضا به حضور در جبهه با وجود سن بسیار کمش اینگونه میگوید: برادرم در زمان پیروزی انقلاب هشت سال بیشتر نداشت؛ اما با وجود همین سن کم به همراه من و دیگر برادرانم در مبارزات علیه رژیم ستمشاهی شرکت میکرد از پخش اعلامیه گرفته تا شعارنویسی روی دیوار.
او ادامه میدهد: محمدرضا بسیار ساکت، بیریا، باهوش، تیزبین و فوقالعاده شوخطبع و بانشاط بود؛ هنوز به سن تکلیف نرسیده بود اما اهل نماز و روزه بود و مقید به خواندن نماز شب و در کل روحیهای خاص و عجیب و حال و هوای معنوی ویژهای داشت.
این برادر شهید میگوید: محمدرضا پس از پایان تحصیلات دوره راهنمایی وارد حوزه علمیه حاج فتحعلی بیک دامغان شد و سپس راهی شهر قم و در مدرسه حقانی ادامه تحصیل داد و او در جبهههای حق علیه باطل در کسوت طلبه بسیجی داوطلبانه حضور یافت.
او اضافه میکند: برادر شهیدم بسیجی و طلبه بود و متولد 1349 نخستین باری که برای اعزام به جبهه به واحد بسیج سپاه دامغان مراجعه کرد؛ به دلیل سن کمش ثبت نامش نکردند؛ برای اینکه به هدفش که همان حضور در جبهه باشد برسد شناسنامهاش را کپی گرفت و تاریخ تولدش را از 49 به 47 تغییر داد تا بتواند در جبهه حضور پیدا کند و با این ترفند باید بگویم خود را به جمع دیگر رزمندگان رساند.
این برادر شهید میگوید: 352 روز مجموع روزهایی است که برادرم در جبهه و عملیاتهای گوناگون حضور داشت و سرانجام در دیماه سال 65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.
او اضافه میکند: پیکر پاک و مطهر برادر شهیدم 40 روز در صحنه نبرد بر زمین افتاده بود که سرانجام در عملیات غرورآفرین کربلای 5 به دست رزمندگان اسلام به عقب جبهه منتقل و در زادگاهش روستای برم شهرستان دامغان به خاک سپرده شد.
برادر این شهید از خصوصیات اخلاقی و رفتاری محمدرضا و علاقهمندیهایش اینگونه میگوید: به کتابت و نوشتن زیاد بها میداد دستنوشتههای زیادی از ایشان به یادگار مانده است از مطالب علمی و مباحث طلبگی گرفته تا اشعار و نامهها و مکاتباتش از جبهه به خانواده و دوستانش و خاطرات روزمرهاش.
او میگوید برادر شهیدم عشق و ارادت خاصی به اهلبیت عصمت و طهارت داشت و بسیار بر مصائب اهلبیت (ع) میگریست؛ او از دروغ و غیبت کردن پشت سر دیگران بسیار متنفر بود؛ با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود؛ اما در انجام واجباتش مثل نماز و روزه بسیار مقید بود.
این رزمنده دفاع مقدس اضافه میکند: چند روز قبل از شهادتش، برادر بزرگترم که راهی جبهه بود به قم رفته و دیداری با ایشان داشت؛ میبیند محمدرضا بسیار نحیف و لاغر شده، تعجب میکند میگه داداش جان مشکلی داری خدای ناکرده بیماری چیزی؟ میگوید: نه بحمدالله خوبم؛ در برابر اصرار به برادرش گفت روزها رو روزه میگیرم و شبها به عبادت و شبزندهداری مشغولم! با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود؛ و باید گفت شهدا شیران روز و عابدان و زاهدان شب بودند.
برادر این شهید ادامه میدهد: شهید بود قبل از اینکه شهید بشود؛ آنقدر عاشق شهادت بود که همواره در خانواده و حوزه و در روستای برم و در جبهه رفتار و کردار و گفتارش بوی شهادت میداد؛ جالب است که همه همحجرهایهای او هم به شهادت رسیدهاند؛ همچون شهیدان حسن صرفی، ابوالفضل خراسانی و محمد خراسانی.
او میگوید: ایشان در وصیتنامهاش نوشته بود: باید جنازه مرا در جوار قبر شهید حاج رمضان ملک برمی در قبرستان «برم» دفن کنید.
فرازی از وصیتنامه شهید: پدر و مادرم! اگر ناراحت نمیشوید میخواهم حقیقتی را به شما بگویم. الآن که در حال وصیتنامه نوشتن هستم در وجودم ظاهر شد؛ ای پدر و مادرم! این را بدانید که شما همانند چشمان من در زندگی بودید و امام همانند قلب من. بدون چشم میتوانم زندگی کنم اما بدون قلب هرگز ...! و این بیانگر آن بود که این شهید بزرگوار ذوب در ولایت بود و مطیع محض مرجعیت دینی و رهبری جامع الشرائط امام خمینی (ره).
گفتوگو از زکیه زکی
انتهای پیام/363/ ع