چله عزت|روایت شهادت محافظ شهید بهشتی در والفجر مقدماتی
شهید وحید کاظمنژاد عضو حزب جمهوری بود و پای صحبتهای شهید آیتالله سید محمد بهشتی رشد کرد. در زمان جنایات و ترورهای متعدد منافقین جزو تیم حفاظت نامحسوس شهید بهشتی بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید وحید کاظمنژاد دیزجیدر سال 1344 در تهران متولد شد. او فرزند دوم یک خانواده مذهبی بود. از همان ابتدا طبق دستورات و احکام اسلامی تربیت یافت و از کودکی علاقه زیادی به نماز و روزه داشت و میتوان گفت که از سنین 10 سالگی نمازش را مرتب میخواند و روزه میگرفت. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد. در مبارزات انقلابی از پخش اعلامیههای امام خمینی(ره) گرفته تا بحث با دوستان و فامیل و آگاهی دادن به آنها مشارکت میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در انجمن اسلامی مدرسه خود و در حزب جمهوری اسلامی و همچنین بسیج مسجد امام حسین(ع) واقع در خیابان شهید کفایی عضویت داشت و فعالیت میکرد. عاشق شهدا و خانواده شهدا بود و در مراسم تشییع پیکر آنان و یادبودها با تمام وجود شرکت میکرد. به طوری که برنامههای دیگر خود را با آن تطبیق میداد. این در حالی بود که هنوز سن کمی داشت و در مقطع دوم دبیرستان مشغول به تحصیل بود.
عضو حزب جمهوری بود و پای صحبتهای شهید آیتالله سیدمحمد بهشتی رشد کرد. در زمان جنایات و ترورهای متعدد منافقین جزو تیم حفاظت نامحسوس شهید بهشتی بود. همیشه اسلحه همراهش بود و برای محافظت از آیتالله بهشتی تلاش میکرد. وحید از طرفداران سرسخت شهید بهشتی بود و با آن سن کم به صورت فعال با مجله عروةالوثقی همکاری داشت. آخرین نامهای که شهید در جبهه نوشته بود در مجله عروةالوثقی به چاپ رسید. در آن نامه به خوابی که دیده بود اشاره میکند که نوری آمد و مرا با خود برد، نامه وحید بعد از شهادت به دست خانوادهاش رسید. وحید در فتنهای که بنیصدر به راه انداخته بود با آن سن کم تشخیص داده بود که بنیصدر خائن است و در این مورد تلاش میکرد دیگران را آگاه کند.
با خانواده درباره اعزام به جبهه صحبت میکند اما آنها راضی نمیشوند. بعد از فرمان جهاد عمومی امام احساس کرد برای راهی جبهه شدن نیازی به رضایت والدین نیست. وقتی عزم رفتن میکند، خانواده پوتینها و کفشهایش را پنهان میکنند تا از رفتنش جلوگیری کنند. اما نهایتاً وقتی اهل منزل در خواب بودند بی سر و صدا با دمپایی از خانه بیرون آمده و راهی جبهه میشود. در واقع در ششم آذرماه 1361 به پادگان امام حسین(ع) برای دیدن آموزشهای نظامی رفت و پس از پایان آموزشهای لازم در 26 دی ماه عازم جبهه شد.
خودش در دفتر خاطراتش نوشته است:
«ساعت 7 وارد اندیمشک شده و ساعت 14 از آنجا به پادگان رفتیم. و در میدان صبحگاه پادگان جمع شدیم. سازماندهی شدیم و برادران سپاه صحبت کردند سپس فرمانده پادگان گفت که قرار است یک گردان مستقل تشکیل شود که واقعاً از خود گذشته باشد و در حدود 200 نفر نیرو در این قسمت لازم است. برادران با آغوش باز از عضویت در این گردان استقبال کردند. برادران گفتند که کار این گردان خیلی سخت است و کسانی که میتوانند عضو آن باشند بیایند و کسانی که نمیتوانند همین الان بروند. ولی هیچکس از جا بلند نشد و بالأخره مجبور شدند از 500 نفر فقط 280 نفر را انتخاب کنند.»
وحید کاظمنژاد نیز میان این 280 نفر انتخاب شد و خیلی خوشحال بود از اینکه توانسته در این گردان باشد. در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و آنجا کمک آرپی جی زن بود. وقتی آرپی جی زن همراه او شهید میشود، آرپی جی را برمیدارد و به سمت دشمن شلیک میکند که در اثر تیرمستقیم دشمن در 27 بهمن ماه 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت میرسد. اما به خاطر وضعیت تصرف منطقه توسط دشمن، پیکر او در همان منطقه ماند و مفقودالاثر شد. اما بعد از گذشت حدود 14 سال از شهادتش در ماه مبارک رمضان سال 1375 به خانه بازگشت و در 21 بهمن ماه سال 1375 مصادف با عید سعید فطر تشییع و در قطعه 27 ردیف 58 شماره 13 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
او در 24 بهمن 1361 سه روز قبل از شهادت در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه در نامهای برای خانواده مینویسند:
«از اولین ساعتی که پایم را به جبهه گذاشتم، رفتم به یک جای خلوتی و با خدای خویش تنها نشستم و از خداوند تقاضای توبه کردم و با خدا عهد و پیمانهای فراوان بستم به امید آن روز... یک شب در خواب بودم که خواب دیدم افتادهام زمین و چند نفر دورم جمع شدهاند ولی بعد از چند لحظه دیدم که یک نوری آمد و آنها را کنار زد و مرا برداشت و رفت... آیا واقعاً اینطور خواهد شد؟ آیا واقعا شهادت نصیب من گناهکار خواهد شد؟!»
مقاله شهید وحید کاظمنژاد راجع به شهید و شهادت در مجله پیام انقلاب که بعد از شهادتش چاپ شد:
بسمه تعالی
"ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون...(توبه 11)"
"براستی خداوند جانها و مالهای مؤمنین را از آنان خریده است به اینکه به ایشان بهشت را عطا کند. اینان در راه خدا کارزار میکنند. میکشند و کشته میشوند...."
در شکوه "شهید و شهادت" نوشتههای بسیار ارزندهای در دست است. بهویژه اکنون که شهید گل سرخ باغهای تمامی شهرها و روستاهای ماست و همه دشتهای ما لالههای خون شهیدان را میرویاند و ...
اما آنچه که تاکنون بیشتر به آن توجه شده است، تأثیرگذاری خون شهید و یا اثربخشی حماسه شکوهمند اوست و پیگیری کیفیت متعالی بسیار ارجمند و شگفتی که در زندگی شهیدان رقم میخورد. آن معیارهایی که از یک انسان معمولی و عادی، یک عظمت پر صلابت و پر جذبه و یک شهید میسازد، کمتر شناخته شده است. با توجه به آیات بسیار قرآن درباره فلاح و احادیث گوناگون و همچنین شعار بسیار عمیق و معروف رسول الله صل الله علیه و آله:"قولوا لا اله الا الله تفلحوا"که هدف انبیا را رستگاری و وارستگی معرفی میکند و آن را نیز در نفی همه الههها و طرد هرگونه رابطه و بند و پیوندهای شرکآلودمیداند، به روشنی مشخص میشود که راه تعالی انسان از دیدگاه مکاتب الهی،گسستن از بندها و زنجیرهای غریزی درونی و بیرونی است.
بر همین اساس مؤمن و متقی و... انسانهایی هستند که راه خویش را در رضای خدا میجویند. هر کدام از آن واژهها صفتی میشود برای انسانی خداجوی و مرتبه و منزلت او را در نزد خدا نشان میدهد. اما شهید چه؟ آیا شهید مؤمن است؟ متقی است؟ مصلح است؟ و ... و یا اینکه شهید اکمل و اتم همه اینهاست؟ به قول استاد (شهید)مطهری، شاید نتوان یک تعبیر همهجانبه و فراگیر از شهید ارائه داد زیرا که زبان و قلم اصولاً از بیان فلسفه شهادت و منطق شهید عاجزند و درک آن از طریق گام نهادن صادقانه در این مسیر امکانپذیر است.
صحنه جنگهای پیامبران و مسلمانان صدر اسلام پر از حماسه آفرینیهای عاشقان شهادت است و دیدیم که چه نقش مهمی در گسترش و عظمت اسلام ایفا کردند. در جای دیگر، عاشقان شهادت را در صحنه کربلا میبینیم که چسان بر یکدیگر سبقت میگیرند و دشمن را به زبونی میکشانند و حماسه میآفرینند و خط سرخ شهادت را زنده نگاه میدارند. اسلام برای زنده ماندن و بقای خود محتاج خونها بوده است و اگر نبود سیل خروشان شهیدان از بدر تا کربلا ... شاید اسلام را به گونهای دیگر میدیدم.
از نخستین شرارههای انقلاب اسلامی تا اوجگیری دامنه آن و تا پیروزی 22 بهمن و پس از آن نیز همواره این عشق شهادت بوده است که پیروزی ما را نمایانده و اکنون نیز در جنگ حق و باطل در جبهههای جنوب کشورمان این آتشفشان خشمهای جوانان انقلاب اسلامی است که دشمن را میراند و این خیل شهادتطلبان است که جهانیان را متحیر و متعجب کرده است.کودکانه است نقزنیها و شایعه پراکنیها،که این همه کشتند چرا؟ چه لزومی دارد این قدر جوانها کشته شوند؟ این دایههای دلسوزتر از مادر فراموش کردهاند که اگر نبود همین خروش و عصیان که از شوق شهادت آفریده شد، طاغوت هرگز سرنگون نمیشد.
ما در جواب به این سادهلوحان از آیه قرآن استفاده میکنیم که میگوید: «گفتند چرا بر ما حکم جنگ را واجب کردی که عمر ما را تا هنگام مرگ طبیعی به تأخیر نیفکنی؟ ای پیامبر به آنان بگو زندگی دنیا بسیار اندک و آخرت سرشار از نیکی است. برای آنانکه تقوا برگیرند .مسلماً بر آنان ستم نخواهد شد و (به گروه اول بگو) هر کجا باشید مرگ شما را فرا میگیرد اگر چه در برجهای بسیار محکم استقرار یابید.» (نساء 77و 78)
دشمن بداند این زمزمههای دلسوزانه را راه به جایی نیست، زیرا تمامی امت انقلابی ما آماده است تا سلاح برگیرد و به جبهه جنگ برود و از طرفی خروش انقلاب اسلامی جز با نبردی دائم با قدرتمندان میسر نیست و باید بدانیم که ظالم و مظلوم، حق و باطل، زشتی و زیبایی، هیچگاه با یکدیگر جمع نمیشوند و اگر روزی چنین شد، خدای ناکرده حق و باطل با یکدیگر آمیخته میشود.
"ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین"
با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و سلام به رزمندگان در جبهه حق علیه باطل و خوشامدگویی به دانش آموزان عزیز والسلام علیکم و رحمة الله
انتهای پیام/