علمداری از تبار "غسیل الملائک"/ یادی از جانباز و آزاده شهید علیاحمد مؤمنی
نحوه شهادت علی احمد هم شبه شهادت غسیل الملائکه، حنظله بن ابی عامر است، این بار توسط یکی از نوادگان ابوسفیان، معاویه، یزید و شمر بهنام صدام حسین کافر از همان تبار و از همان نسل، خشنتر و بعثیتر.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، هفته دفاع مقدس یادآور همه شهدایی است که از جانشان گذشتند تا ما امروز آسوده زندگی کنیم. شهدای پاکبازی که عاشقانه پای در راه اربابشان اباعبداللهالحسین(ع) گذاشته و از خون خود برای حفظ اسلام و انقلاب گذشتند.
در زیر نوشتهای به شهید والامقام علیاحمد مؤمنی تقدیم شده است:
پیامبر اکرم (ص):
وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوِدِدتُ اَنِّی اُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللهِ ثُمَّ اَحْیَا ثُمَّ اُقْتَلُ ثُمَّ اُحیا ثُمَّ اُقتَلُ ثُمَّ اُحیا ثُمَّ اُقتَلُ.
سوگند به آن که جانم در دست اوست، دوست دارم که در راه خدا کشته شوم و سپس زنده گردم و باز کشته شوم و بار دیگر زنده گردم و باز کشته شوم.
هوالشهید
شهدا تفسیر مجسم باران، بر شورهزار غفلت زمیناند و راز جای ماندن شهداء چیزی جز جوشیدن از چشمهای به نام عشق نیست. شهادت، کلاس همیشه دایر حرکت است و شهداء، محصلان برگزیده این مدرسهاند. در گذر ایام، روزهایی پدیدار میشوند که حسابی با دیگر اوقات فرق دارند، روزهای به غایت زیبا و صدالبته ایامی نیز در نهایت تلخی. در حدود چهار دهه پیش از این، روزگاری در صفحه شطرنج این حیات خاکی پدیدار شد که کردگارش، دستهای برافراشته زمینیان را در آغوش گرم ستارگان جای داد. هشت سال، کیمیای معنویت و شجاعت جبههها دگرگونکنندهترین عنصر برای انسانها بود و سببسازترین عامل پیروزی، در راستای ادای دین به مقام شهداء، تنها کار ما جاماندگان سیهروی، زنده نگهداشتن یاد و مقام شهداء است تا همرزمان دیروز و میراثداران امروز شهداء، نسبت به شناخت و شناساندن اهداف و آرمانهای بلند آن مردان خدایی فراموشی نگیرند، آنها که بودند و چه خواستند.
شبی را به همراه چندین نفر از دوستان در منزل حاج شکرعلی آدینهوند که از افراد مؤمن و متدین شهر گراب بود از توابع شهرستان کوهدشت لرستان به همراه چند تن از دوستان بودیم، نگاههای معصومانه قاب عکس دو شهید بر دیوار منزل او مرا مرتب به فکر فرو میبرد. سحرگاهان صدای نماز و اذان حاج شکر علی، پیرمرد 85 ساله مرا از خواب بیدار کرد و راز و نیاز با اخلاص او با خدا مرا به فکر برد، دوباره نگاهم به عکس آن شهیدان افتاد و نگاههای معصومانه شهید جوان، انگار داشت با من حرف می زد، منتظر شدم که حاج شکر علی نمازش را خواند، از او پرسیدم این ها چه کسیاند؟ گفت برادرم سردار شهید ملک محمد آدینهوند که از مجاهدت و رشادتهای زیاد برادرش گفت او سیدالشهداء، شهداء این شهر است و عکس بعدی نیز گفت دامادم شهید علی احمد مومنی است که با هم قبل از شهادت سفر به مشهد داشتهاند، شهیدی که معصومیت و شجاعت از سر و رویش میبارید و پیرمرد انقلابی که هنوز به آرمانهای امام (ره) وفادار مانده و به شدت از شهداء انقلاب و ولایت دفاع میکرد و از مرحوم حاج عینالله پدر شهید علی احمد و خودش گفت که از سالهای قبل از انقلاب، طرفدار امام (ره) و انقلاب بوده و از سالهای بسیار دور منزل حاج شکرعلی و حاج عینالله محل انقلابیون قبل و بعد از انقلاب بودهاند و بعد از انقلاب نیز هم حاج عینالله و هم خودش (حاج شکر علی)، تمام فرزندان، برادران، پسران، برادرزادهها، خواهرزادهها همه بستگان را تشویق به حضور در جبهه کردهاند تا در راه دفاع اسلام و قرآن و اهل بیت با صدام حسین کافر بجنگند و به اندازه یک گردان جنگی تمام عیار، خودش و حاج عینالله از بستگانشان را به جبهه فرستادهاند و پیرمرد خودش نیز به جبهه رفته بود و هنوز یک مذهبی و انقلابی تمام عیار است.
حاجی به احترام برادرش و شهید علی احمد در آن سحرگاه، فاتحهای فرستاد و انگار به زبان بیزبانی به من میگفت: «ای شهیدان، چه سادهلوحاند ایشان که میپندارند عکس شماها را به دیوارهای خانهام آویختهام، اما نمیدانند که من دیوارهای خانهام را به عکس شماها آویخته ام.» و مظلومیت و معصومیت این شهید باعث شد که در هفته دفاع مقدس از شهید علی احمد مؤمنی بنویسم و بگویم او کیست. به رسم تبرک و توسل به ضریح چشمانش دخیل بستم، تا در روز حسرت مرا از شهد نگاهش بینصیب نگذارد، جوانی، از جرگه دل سوختگان مکتب اهل بیت (ع) که هنوز عطر نفسهایش در زادگاهش به مشام میرسد. جوانی که خصلت آفتاب داشت و بیدریغ بر همگان میتابید.
در پنجه ی این خاک فرومایه نجنگید از قید زمینی تا به فراسوی زمان رفت.
اکنون زندگینامه این شهید بزرگوار از زبان پدر همسرش حاج شکرعلی که خود از کهنه سربازان جنگ میباشد و پرسوجو از تعدادی از اهالی شهر گراب بیان میکنم، امید دارم که حفظ امانت کرده باشم:
شهید علی احمد مومنی روستایی فرزند مرحوم حاج عینالله از طایفه آدینهوند در سال 1343 در روستای گراب مرکز بخش طرهان شهرستان کوهدشت لرستان از پدری مومن و متدین و مقلد امام(ره) و مادری مومنه چشم به جهان گشود. پدر وی حاج عین الله مردی بسیار مهماننواز، اجتماعی و خوشنام بود و از لحاظ مالی وضع خوبی داشت. این شهید عزیز از شش سالگی وارد دبستان شهریار گراب شد و تا سوم راهنمایی ادامه داد با عنایت به پایبندی خانواده به احکام اسلام، از همان اول او اهل نماز، روزه و عبادت بود و به مسجد روستا می رفت. بعد از انقلاب مکرر به پایگاه مقاومت شهید حسن قبادی و به سپاه پاسداران منطقه رفت و آمد داشت. در این مسیر برادر بزرگترش فرجالله و برادر کوچکترش فضلالله نیز همراه وی بودند. با شروع جنگ تحمیلی ، وی نیز در سال 1361 به همراه برادرانش و تعداد زیادی از بستگان عازم جبهههای حق علیه باطل شد و وارد منطقه پاسگاه زید آبادان به همراه شهید ملک محمد آدینهوند شدند و بعد از آن نیز چندین بار عازم جبههها شد و هنگامی که در مرخصی بود نیز به پدرش که کشاورزی مینمود کمک میکرد، شهید عزیز در سال 1362 با دختر حاج شکرعلی که از اقوام پدراش بود و هر دو از مدافعین سرسخت انقلاب و امام (ره) در منطقه طرهان بودند، ازدواج نمود. وی در سال 1363 صاحب فرزند دختری شد که به یاد رقیه امام حسین(ع) نامش را رقیه نهاد. این شهید عزیز در سال 1364 به تیپ زرهی 72 محرم که از نیروهای بسیجی استان لرستان و خوزستان تشکیل شده بود پیوست. شجاعت، ایثار، فداکاری و عشق وی به آرمانهای امام و دفاع از میهن، صبوری و استقامت وی زبان زد خاص و عام بود. او به فرمایش رهبر معظم انقلاب امام خامنهای عزیز شهادت یعنی مرگ تاجرانه را انتخاب کرده بود؛ «شهادت مرگ تاجرانه است یعنی در آن زرنگی هست، آنها که شهید میشوند خداوند متعال بیشترین لطف را به آنها میکند، بالاترین لطف را به آنها میکند.
شهید علی احمد مومنی بعد از چند بار مجروحیت و زخمی شدن در راه آرمان حسینی (ع) منتظر پیوستن به مولا و مقتدایش، حسین(ع) بود. او باید به آرزویش، به مولا و مقتدایش میرسید و به فرمایش امام(ره) او خود را آماده رفتن به «حیات عند الرب» و ورود به «ضیافت الله» میکرد. آماده شادی وصول «عند الربهم یرزقون» شده بود. او میخواست به بهشت برود، بسیار عجله داشت، چرا که پیامبرش حضرت محمد(ص) فرموده بود: اولین کسی که وارد بهشت می شود، شهید است. او خود را مانند حنظله بن ابی عامر معروف به غسیل الملائکه که در جنگ احد به شهادت رسیده بود دل از دنیا کنده بود، چرا که او نیز مانند حنظله تازه ازدواج کرده همسرش همانند همسر حنظله خوابی دیده بود و آن را به شهادت شوهرش تعبیر کرده بود، حنظله در میدان جنگ بر ابوسفیان چیره شد و ابوسفیان خواست سر وی را از تنش جدا سازد، اما شداد ابن اسود بن شعوب وی را به شهادت رساند؛ در این هنگام پیامبر اکرم(ص) فرمودند: فرشتگان او را غسل میدهند و از آن پس به غسیل الملائکه مشهور شد و فرزندانش بنو غسیل الملائکه مشهور شدند. نحوه شهادت شهید علی احمد داستان ما شبه شهادت غسیل الملائکه است، این بار توسط یکی از نوادگان ابوسفیان، معاویه، یزید و شمر بهنام صدام حسین کافر از همان تبار و از همان نسل، خشنتر و بعثیتر.
جانباز آزاده شمساللهزاده از همرزمان شهید نحوه شهادت وی را این طور توضیح می دهد: در زمانی که توسط نیروهای عراقی در منطقه چنگوله اسیر شدم چندین نفر از برادران رزمنده شهرستان کوهدشت، از جمله اسدعلی امرایی، نریمان امرایی، عزیز قبادی، علیمحمد پاپیزاده، محمد منتعلیوند به اسارت در آمده بودند که چندین نفر از آنها به شدت مجروح بودند، آزاده جانباز قهرمان دلاور مرد، شهید علیاحمد مومنی را دیدم در حالی که به شدت مجروح شده بود و تمام بدن مبارکش به جهت جراحتهای زیاد منجمله، سر و صورتش به شدت مجروح شده بود و به خاطر این جراحت و خونریزی شدید رمقی در توانش نمانده بود و تمثال مبارک حضرت امام(ره) بر روی جیب پیراهنش خودنمایی میکرد.
سرباز عراقی با دیدن عکس امام (ره) از وی خواست که بر روی عکس آب دهان بیندازد اما شجاعت و شهامت و وفاداری این علمدار قافله عشق و وفاداری او به ولایت هیچگاه چنین اجازهای را به او نمیداد و بالعکس با تمام شجاعت و شهامت و جوانمردیاش، آب دهان خود را بر روی عکس صدام ملعون انداخت و سربازان عراقی که تحمل چنین صحنهای را نداشتند در حالی که دستان مبارکاش را از پشت بسته بودند او را به رگبار بستند و وی را به شهادت رساندند که همه اسرا از این وضعیت ناراحت شدند. برادر عزیز شمساللهزاده در ادامه خاطرهای از شهید مومنی نقل میکند که: «در تعاون تیپ مشغول خدمت بود، شب قبل از عملیات به چادر محل تجمع ما مراجعه نمود، نامه هایی را که برای خانواده نوشته بودیم جمعآوری میکرد، نامه را به او دادم به خاطر دوستی که با برادرم در جبهه داشت مرا شناخت و احوالپرسی گرمی نمود و بعد از چند دقیقه از من خواست چون در این عملیات شهید میشود خبر شهادت او را به دختر خردسالش(رقیه) برسانم و به او عرض کردم مطمئنی من زنده میمانم و شما شهید میشوید، لبخندی زیبا زد و گفت مطمئن باش و با من خداحافظی کرد و رفت.
دیگر تا موقع شهادت او را ندیدم، لذا در اسارت اولین نامهای که برای ایران فرستادم خبر شهادت او را حسب وظیفه اعلام نمودم، در این عملیات که به عاشورای 2 معروف شد در تاریخ 24|5|1364 در منطقه عمومی چنگوله مهران در حالی که به شدت مجروح شده بود. ابتدا اسیر و سپس به روایتی که برادر بسیجی شمساللهزاده فرمودند به شهادت رسید تا غسیل الملائکه شود. در این عملیات چندین نفر از همرزمان وی در منطقه طرهان از جمله شهیدعلی محمد آدینهوند، محمدحسین عالیپور، چراغ بگ شیرزاد، جمشید عالیبیگی و... نیز به شهادت رسیدند و بعد از 12 سال پیکر مطهر این شهید توسط گروههای تفحص شهدا، پیدا شد و در مورخ 12|5|1376 در میان حزن و اندوه مردم عزیز کوهدشت در بهشت زهرا آن شهر در کنار همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد.
آغشته به خون عازم دیدار خدا شد از مسلخ خون تا به گلستان جنان رفت
اما مهمترین دلیلی که باعث شد که با نگاه معصومانه این شهید برای وی در ایام دفاع مقدس مطلب بنویسم، دفاع شجاعانه وی از حریم ولایت بود که اگر او در هر شهر و کشور دیگری بود از او و شجاعتش کتابها، نوشتهها و فیلمها میساختند و تندیس شرافت و مردانگیاش در جای جای شهر نصب بود ولی مظلومیت در عین شجاعت و جوانمردی خود اجر و ثواب دیگری است به قول سید شهیدان اهل قلم «تمامی اجرها در گمنامی است.»
مشتاق سفر بود که این گونه شتابان از دامنه این خاک چنان آب روان رفت
آری برادرم علی احمد:
آنروز که آتش در خرمنهای امید در افتاد، خرمن امید ما نیز سوخت و یأسآلود هم آغوش داغ بهیاد ماندنی هجران تو بودیم.
تو غریبانه در خون خویش غلتیدی و در آن عطش دردناک بیکسی، بر فراز قلهای از سعادت و وصال معشوق خویش رسیدی و ما جهولانه چه زود داغ نبودنت را در خاکبازی دنیا به فراموشی سپردیم.
آری برادرم:
ما لایق خاکیم، ما لایق خاکستریم. ما لایق لهو و لعب دنیایم تو لایق بالایی و بالاتر. تو لایق خدایی، تو هنوز خونابه تیر و ترکش جنگت خشک نشده بود که خود را به آتش دیگر سپردی. تو هنوز درد تیر و ترکش، استخوانهایت را میکاوند که دوباره سینه را سپر تیر دشمن کردی. تو هنوز زوزه ترکش دیروز در پردههای جانت طنین میافکند.چه شد که خود را به آتش و ترکش و زوزههای دیگر سپردی، مگر این عشق با تو چه کرد؟ مگر اخلاص چگونه از وجود خویش خالصت کرد و همه وجودت را خدایی کرد؟!
مگر در چه طلب بودی که حنظلهوار در پی کاروان روان گشتی و خود را لنگان، لنگان به لشکر عشق رساندی تا غسیل الملائک شوی؟ تو را چه کسی غسل داد؟ چگونه تو را به خاک سپردند، تو لایق خاک نبودی، تو را باید به آسمان سپرد و بر تو باید آسمان پوشید نه خاک، بر تو باید اشک افشاند نه خاک. بر تو باید باد ورزید نه خاک و خاک لایق ما خاکیان است.
علی احمد عزیز:
از حسین(ع) جسدی بیکفن ماند و از تو جسدی بیکفن، حسین(ع) در عطشناکترین صحرای خون به خون خویش غلتید و تو هم همچنین، از حسین (ع) رقیه ماند و از تو رقیه، تمام عرب شرمنده حسین شد، ما هم شرمنده تو.
آری شهید عزیز:
دخترت رقیه، 12 سال از بابا نشانی نداشت، نه گوری، نه پرچمی و نه نشانی از محبتی در خاک خفته و امروز باید پرچمی بر دوش گیرد و به جای مهر گرم بابا، بر گور سردش بنشیند، حیاتت مظلومانه، مرگت مظلومانه، برگشتت مظلومانه و ما مجبوریم همه را به مظلومیت حسین(ع) مظلوم توجیه کنیم. هر چند او در آسمانهاست، و مردم در آسمان شهر ما صدای نفس او را میشنوند که هنوز ما را دعا میکند. چرا که هنوز شهر ما به دعای او محتاج است. ملتمسانه از شهید مومنی می خواهم مرا در رسیدن به همان آرامشی که دست یافت یاری کند، آرامشی که به آن رسید و قبل از آنکه در میدان نبرد به شهادت برسد، در معرکه وجود خویش شهید شد. روحش شاد و یادش پر رهرو.
این مطلب را خالصانه به روح این شهید عزیز و پدر و مادرش که در بهشت برین خداوند در کنار علی احمدشان هستند، تقدیم میکنم.
ما سینه زدیم بیصدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند
وصال احمدی میانه
انتهای پیام/