ماجرای خواندنی روستایی پر از جادو و جنبل
«بچه جن» روایتی از جهل مردم و تعصبات کورکورانه است. این داستان که توسط نشر معارف منتشر شده است، نگاهی دارد به خرافهپرستی در یک جامعه روستایی.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نرگس روزبهانی، مدرس دانشگاه، در یادداشتی به یکی از تازهترین آثار نشر معارف پرداخته و نوشته است:
سحر و طلسم و جادو، جفر و رمل، علوم غریبه، عرفان و طریقت و حتی فانتزی و تخیل پیوسته مورد توجه مردم بوده است؛ چرا که وقتی در درک رموز آفرینش با عقل و منطق درمیمانند، به وجود حقایقی که چندان قابل لمس و دیدن نیست پی میبرند. آنچه مورد بحث است، تمایل غیر قابل انکار انسانها به عالم ماوراءالطبیعه است.
«بچه جن» نوشته فاطمه رضایی برفوئیه داستانی از این قبیل ماجراها است. شخصیتهای داستان بچه جن در تکاپو هستند تا سفیدیهای روی پوست نوزاد یا زود دندان درآوردنش را به دلایلی فرازمینی نسبت دهند. این میتواند از میل آنان به رمز و راز باشد و یک جور ماجراجویی به حساب بیاید و هم میتواند نوعی تحیر و عجز در برابر مسائلی باشد که با عقل و منطق عینی جور در نمیآید.
عذرا و شیرعلی به مرز 40 سالگی رسیدهاند. این دو ساکن تقیآباد تا به این سن نتوانستهاند بچهدار شوند. در اکنون داستان، عذرا در حال وضع حمل است. قابله از علایم وضع حمل خبر میدهد و جادوگر روستا به عذرا فشار می آورد که هرطور شده زایمانش را به تأخیر بیاندازد. عذرا نه توان مقابله با قضای محتوم را دارد و نه توان روحی تحمل زایمان در ساعات نحس. خاور، جادوگر روستا زایمان در زمان خورشیدگرفتگی را نحس میداند: بچهای که در ساعت گرفتگی خورشید به دنیا بیاید شوم است و برکت را از مال همه برمیدارد.
نوزاد عذرا علیرغم همه این باورها به دنیا میآید. آسمان تاریک میشود و در همان لحظه بنچاق باغی که شیرعلی از کدخدا خریده است، گم میشود. وقتی خانه روشن میشود، بچه ناپدید شده است. عذرا و شیرعلی با گریه بر سر میکوبند، زیرا نوزادی را که در دوره نازایی و پیری به دست آورده بودند، از دست دادهاند. خاور به آنها میگوید که همان بهتر اجنه بچه شما را بردند و از شر این بچه نحس راحت شدید. این حرفها اگرچه عوام را فریب میدهد اما نمیتواند مرهمی بر داغ زن و شوهری باشد که تنها فرزند خود را از دست دادهاند.
در همین اثنا به ناگاه نوزاد که هنوز کسی فرصت نکرده بود درست صورتش را ببیند، پدیدار میشود. عذرا با خوشحالی نوزاد را در آغوش میکشد. این در حالی است که مولود آنها چهارتا دندان درآورده، چشمهایش فیروزهای است و برخلاف پدر و مادرش استخوانهایی کشیده دارد. خاور همه جا داد و فریاد میکند که این یک بچه جن است. او این طور حکایت میکند که اجنه نوزاد شما را بردند و نوزاد خود را برجا گذاشتند. برای شما بهتر است که هرچه زودتر این اجنه را از خانه بیرون بیاندازید. مردم روستا جمع شدند و میخواهند بچه را به طویله بیاندازند ولی عذرا مانع میشود...
«بچه جن» همچون دیگر آثار این چنینی، روایتی از جهل مردم و تعصبات کورکورانه است. خودباختگی و حرف شنوی مردم در برابر زنی عامی که ادعای جادوگری دارد، نمیتواند چیزی جز نادانی آنها را القاء کند.
«مثل اینکه آب جوش در حلقش ریخته باشند. از گلو تا سر دلش سوخت. به آسمان نگاه کرد. مثل هر روز آبی و خوش رنگ نبود. مه گرفته و دودی شده بود. هوا بوی آتش و دود میداد. دلش میخواست دستهای بزرگی داشت که میتوانست آسمان را بدرد و خورشید را از چنگال گاو سیاه نجات دهد. اما او ضعیف شده بود و دستانش بیرمق بودند. به سختی قدم از قدم بر میداشت. رو به آسمان از خدا کمک میخواست.»(ص18)
مردمی که سواد و ایمان کافی ندارند به سادگی تحت تأثیر حرف های کسی چون خاور قرار می گیرند: «برای همه سوال بود که چرا نصف روز این همه مو درآورده است. رنگ پوست نوزاد سیاه شده بود. پر از مو بود. هرکسی چیزی میگفت. شیرعلی نوزاد را به عذرا داد و از او خواست تا به او شیر بدهد. عذرا با چشم گریان و دستانی لرزان وزد را گرفت و به او شیر داد اما نوزاد سینه مادر را نمی گرفت. بعد از بالا و پایین کردن و تکان دادن های زیاد بلاخره کمی آرام گرفت. همین که شروع کرد به شیر خوردن، عذرا او را عقب زد و فریاد کشید. گریه کرد و گفت دندون، دندون داره!»(ص46)
عذرا مانده است و محبت مادری که برانگیخته شده و هیچکس حتی شیرعلی با او یار و یاور نیست. همه بر او هجمه آوردهاند؛ هجمهای از سر وهم و خرافه.
داستان در فضای روستایی، در زمان قبل انقلاب و در جغرافیای استان کرمان روایت میشود. اگرچه نویسنده در لحن روایت خود از گویش آن منطقه بهره نبرده است اما به اندازهای منطق و روابط و شخصیتها را برای ما پرورانده است که ما داستان را با جغرافیایی منحصر به فرد میشناسیم. در واقع نویسنده توانسته که زیست جهان خود را بسازد.
نویسنده در عوامفریبی و خرافهپرست بودن مردم ادعای شمول نمیکند. پیرمردی به روستا پا میگذارد با عقل و دین و منطق حرفهای بیاساس مردم را تکذیب میکند. او با قدرت تعقل و نگاه باز و جامع دروغهایی را کشف میکند و مرهمی بر آلام عذرا و شیرعلی میگردد: «با جوشاندههای هر روز پیرمرد کمکم عذرا حالش بهتر میشد. از کارهای خانه شروع کرد. ظرف میشست و به گوسفندها رسیدگی میکرد. روزی چندبار موهایش را با شانه چوبی شانه میزد تا شپشهایش تمام شدند. دیگر در سرش کرمها را احساس نمیکرد. کرمها مثل هر روز در مغزش جورجور نمیکردند. دیگر جیغ نمیکشید و کمتر عصبانی میشد. دوباره به دنبال پیرمرد به راه افتاد. میرزا و حسن هم به پیرمرد نزدیک شده بودند و از او نمیترسیدند.»(ص12)
پدیدآورنده «بچه جن» از روایت خطی بهره برده است. همه چیز را به سادهترین شکل ممکن و به دور از پیچیدگیهای معمول مینویسد. این مسئله رمان را برای همه قشری قابل فهم میکند. این اثر تازه از «نشر معارف» در زمره رمانهای دینی این سالها به حساب میآید؛ زیرا با خرافات و رواج آن به مخالفت برخواسته است و بر آن خط بطلان میکشد.
انتهای پیام/