ادبیات داستانی و رئالیسم اجتماعی/ ادبیات اجتماعی در ایران تحت تاثیر ادبیات عرب
ما در ادبیات اجتماعی به غلط به ادبیات ناتورالیستی وابسته هستیم و آن را ادبیاتِ اجتماعی میدانیم. باید بدانیم ادبیات اجتماعی ما بیشتر تحت تأثیرِ ادبیات عرب و جنبش رماننویسی آنان بوده است.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری
گفت اول: ادبیات داستانی و رئالیسم اجتماعی
موضوعی که در جامعه ادبی ایران، به ویژه جامعه رماننویسی، داستاننویسی و به طبع آن نمایشنامهنویسی و حتی سینمای ما به عنوان خلط مبحثی بسیار بزرگ، اندیشناک و تاریخی روی داده، تفاوتِ بینِ دو واژه رئالیسم و ناتورالیسم است. یعنی اگر بتوانیم این دو واژه را در جامعه ادبی ایران تعریف و ارزیابی کنیم، خواهیم دانست بسیاری از ساختارهای ادبیمان در مفاهیم درونمتنیشان دچار تناقض هستند.
مکتب رئالیسم در قرن نوزدهم و در مبارزه با مکتب رمانتیسیسم شکل گرفت. رمانتیسیسم ادبیاتی شاعرانه و متکی بر احساس و فاقد لایههای اجتماعی بود که جنبه شخصیگرایی بالایی داشت. در این نوع ادبیات احساس در همه جوانب غالب بود.
به طور مثال: اگر بینوایان را بخوانید، میبینید به عنوان سر منشأ و بزرگترین شکل ادبیات رمانتیسیسم، شخصیتهایِ رُمان مانند: ژان والژان، کوزت و حتی ژاور مکتبی اختصاصی و مشربی اختصاصی دارند و با اینکه از لایههایِ اجتماعی نشأت میگیرند ولی از آنها کاملاً به دور هستند.
با ورود تولستوی به عنوان یک پدر و یک الگوی داستاننویسی این نوع نوشتن سروشکلی غیرتمندانه و هدفمندانه یافت. پس ناتورالیسم تعریفش طبیعتگرایی است و رئالیسم تعریفش واقعگرایی. ناتورالیسم حیوانیت انسان است و در حقیقت آن حیوانیتی که در درون نفس خود و پیچیدگیهای طبیعیاش ریشه دوانده، اما رئالیسم بازتابی شریف از مقولاتِ اجتماعی دارد.
باید توجه کنیم این دو کلمه در ورود به واژگان ما، به این صورت تعریف شدهاند:
ناتورالیسم:
ناتورالیسم، از ترکیب یک اسم طبیعت یعنی ناتورال natural و یک پسوند گرایش به طبیعت (ism) تشکیل شده است که در حقیقت میشود همان طبیعتگرایی. اگر بخواهیم طبیعتگرایی را به شکلی دیگر باز تعریف کنیم، شاید بهتر باشد که بگوییم: مکتبِ ادبی که در اواخر قرن نوزدهم اروپا پدید آمد. بنیانگذار این مکتب اِمیل زُولا، نویسندۀ فرانسوی بود. بر اساس این مکتب ادبی که حاصل ناتورالیسم فلسفی است، تمام پدیدههای هستی طبیعت در محدوده دانش علمی و تجربی جای گرفته و هیچ چیز در ورای ماده وجود ندارد. پس ما با طبیعت ناتورالیستی طرف هستیم که همان ادبیات بیخداست. ( زندگی اِمیل زُولا / ص53 )
اما تعریف رئالیسم:
مشاهده واقعیتهایِ زندگی در شهر و توضیح آنها، انتخاب قهرمانها و ساختن تیپهای مختلف است. به عبارت دیگر تحقیق در مسائل حیاتی که زیر ظواهر نهفته است و در عین حال جدا کردن این حقایق از تصورات و تخیلات که حرفه نویسنده رئالیسم و پیروان سبک رئالیسم است. ( الیوت 1345 / ص279 )
رئالیسم در ایران به عنوان مکتب ادبی همیشه نهضتی ایجاد کرده که در اعتراض به مکتب رمانتیک بوده است. اما اگر بخواهم تفاوت این دو مکتب را عرض کنم، باید این سؤال را مطرح کنم که در جامعه ادبی ایران نسبت به این دو دیدگاه چگونه رفتاری انجام گرفته است؟ ما چگونه آثاری تولید کردهایم؟ تنها راه نزدیک شدن به پاسخهای درست، روشهای علمی آن است که همراه با پرسشی دیگر است.
ما عموماً چه رُمانهایی را به عنوان رئالیسم و چه رُمانهایی را به عنوان ناتورالیسم میشناسیم؟
- در ناتورالیسم به تصویر کشیدن زشتیها اصلیترین مسئله ماست. در ایران میتوان از آثارِ اِمیل زُولا که ترجمه شدهاند نام برد و همچنین آثار صادق چوبک که نمونه مشخص آن، سنگ صبور است.
- هر چقدر رمانتیکها معتقد بودند که زیباییها را باید شمرد، ناتورالیستها معتقد بودند، هر چه زشتتر، بدیهیتر و درستتر.
- در آثار ناتورالیستی خیانت زن به شوهر بسیار نمود دارد.
- آثار ناتورالیستی سلب آزادی انسان را ویژگی میدانند.
- سلبِ مسئولیتِ اعمال از انسان بسیار مورد مسئلۀ این مکتب است.
- اعتقاد به جبر و تأکید در واقعیت توصیف زندگی همانطور که است، اصلیترین مقوله ناتورالیسم است. به صورت سادهتر میتوان گفت: انسان هیچ دخل و تصرفی در زندگیاش ندارد و زندگی به صورت پلشت و کثیف خودش همچنان در جریان است. در حقیقت ناتورالیسم بررسی و مطالعه انسان به عنوان حیوان مورد مسئله است و این یعنی انسان، حیوانی بیش نیست. این عامل تا جایی پیش میرود که قانون بقا و پیروزی قوی بر ضعیف در آثار ناتورالیستی به شدت مورد تشویق قرار میگیرد.
- توجه به جزئیات و توصیف دقیق آنها ویژگی دیگر این مکتب است. آنها معتقد بودند حقیقتی را که به دنبالش هستند تنها با مشاهده موشکافانه واقعیتها و ثبت دقیقِ امور میتوان به آن دست یافت. درباره سفرهای آنان همراه با دفترچه یادداشتی که به دست دارند در گوشه و کنارِ جهان داستانهای زیادی وجود دارد که در نمونههای اخیر آن میتوان به جنبش برزیلی کراوک و حتی پائلو کوئیلو اشاره کرد که به یک ادبیاتِ عرفانی بیخدا تبدیل شده است. جنبشهایِ برزیلی و سرخپوستی نیز از این نوع هستند.
با توجه به بحثی که انجام شد میتوان نتیچهگیری کرد:
ناتورالیسم کاربردِ علمِ جدید، بیخدایی و ماکیاولیستی بر ادبیات است. یعنی باندِ ناتورالیسم و حرکتِ ناتورالیسم به طورِ کل دارایِ چنین مقولهای است.
اینها را عرض کردم، تا به این نتیجه برسم که در رئالیسم اجتماعی ما چه سرشت و سرنوشتی داریم؟
- رئالیسم پیروزیِ بلامنازع حقیقت است بر همه چیز. اگر جنگ و صلحِ تولستویِ را بخوانیم، اگر آناکارنینا را بخوانیم، اگر شولوخُف و دن آرام را بخوانیم. تفاوت عظیمی را با جان شیفته، ژان کریستف، رومن رولان را درک میکنیم. عنوانِ جنبشهای کلاسیکی که در مکتب رئالیستی وجود داشته است بالاخره به گورگی بزرگ میرسیم. گورکی بزرگ خودش را فرزند بلامنازع ادبیات روس میداند که تولستوی پدر آنها میباشد. در حقیقت بزرگترین نویسندگانِ روس اعتقاد دارند، که یا در زیرِ شنلِ گوگول رشد یافتهاند یا در زیرِ سایۀ تولستوی.
- در تمام آثار شش ابر مرد بزرگ ادبیات روس، یعنی، چخوف، گورکی، ناباکوف، داستایوفسکی، پوشکین و تولستویِ بزرگ فقر به صورتِ چهرهای کاملاً شریف و گدایان نه پلشت که انسانهایی قابل تضرعی هستند. بنابراین این رویداد قرنِ نوزدهم است.
اما جنگ ناتورالیسم و رئالیسم همچنان باقی است.
اکنون اگر بخواهیم در ادبیات ایران خودمان بحث را ادامه دهیم، به اینجا میرسیم که بعد از روی کار آمدن پهلوی اول و فرنگ رفتن بسیاری از روشنفکرانِ ما، نهضت ترجمه نیز شکل میگیرد. ادبیاتی به وجود میآید که معجونی است از ادبیات ناتورالیستی. پس باید بدانیم ما فقدان ادبیات رئالیستی را از همان ابتدا شاهد هستیم تا به وجود آمدن "چشمهایش" از بزرگِ علوی. که به نظرِ بنده از اینجا نقطۀ طلایی بحثمان ایجاد میشود که میتوانیم اثبات کنیم که ما در ادبیات اجتماعی که به شکلی به ادبیاتِ رئالیستی و بازتاب آن مربوط است به غلط به ادبیاتِ ناتورالیستی وابسته هستیم و آن را ادبیاتِ اجتماعی میدانیم. باید بدانیم ادبیات اجتماعی ما بیشتر تحت تأثیرِ ادبیات عرب و جنبش رماننویسی آنان بوده که در گفت بعدی به آن خواهم پرداخت.
ادامه دارد...
انتهای پیام/