داستان ایرانی بر سر دو راهی سنت و تجدد/ نویسندگان را زیر هجمه ادبیات ترجمه له کردیم
حاجیعلیان با بیان اینکه ما دچار نوعی خودکوچکپنداری شدهایم، گفت: ما همه نویسندگانی را که این سالها تلاش کردند، به دلیل ایرانی بودن، اصلاً ندیدیم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نبود عطر و بوی ایرانی در داستانها از جمله ضعفهای موجود در آثار داستانی در چند سال اخیر است؛ موضوعی که تازگی ندارد و تنها منحصر و محدود به نویسندگان جوان نیست. مدتی است که داستانهای منتشر شده در ایران، بیش از آنکه ایرانی باشند، در قالب و محتوای غیر بومی نوشته میشوند. به تعبیر برخی از کارشناسان،گاه نویسنده به تغییر نام برخی از داستانهای غربی اکتفا کرده و فضا و داستان را عیناً همانند نویسنده غربی پیش میبرد؛ بیآنکه تلاشی برای ایجاد خلاقیت در اثر خود کرده باشد. گسترش انتشار آثار ترجمهای، نبود نظریهپردازی در حوزه داستان ایرانی و کمبود الگوی مناسب در این رابطه، کار را برای نویسندگان جوان سختتر کرده است. تجربه کشورهای همسایه در معرفی داستاننویسان جهانی نیز این موضوع را تأیید میکند که هرچه یک اثر هنری شخصی و بومی باشد، مجال بیشتری برای معرفی در خارج از کشور و ماندگاری مییابد.
محمد اسماعیل حاجی علیان، از جمله نویسندگان فعال در حوزه ادبیات داستانی است که تاکنون برخی از آثار او برگزیده جشنوارههای مختلف از جمله جایزه داستان کوتاه رضوی شدهاند. «آتوننامه»، «سی و یک روز و پنج انگشت»، «درست یک پا روی زمین»، «ایوار»، «آدمک چوبی سوت بلبلی» و «مقام گورخانه» از جمله عناوین آثار او هستند که در قالبهای مختلف از جمله داستان کوتاه نوشته شدهاند. را به واسطه آثار متعددش با نشر های مختلف می شناسیم، نویسنده پرکاری که کوشیده در عین پر کاری کیفیت آثارش را نیز حفظ کند. او معتقد است اگر به سابقه 100 ساله داستاننویسی ایران رجوع کنیم، میبینیم که اولین داستانهایی که نوشته شده رویکرد بومی داشتهاند، اما جدی گرفته نشدهاند. علیان افزایش خود کوچکپنداری در برابر ادبیات ترجمه شده را یکی از عوامل تأثیرگذار در فاصله گرفتن داستان ایرانی از زیست بوم خود میداند. مشروح این گفتوگو را میتوانید در ادامه بخوانید:
*اگر بخواهیم برای ادبیات بومی مختصات و شاخصههایی قائل شویم، از نظر شما این شاخصهها چه نکاتی میتواند باشد؟
بیاییم در مورد معنای بوم صحبت کنیم. ما بوم را به چه میگوییم؟ آیا منظورمان از بوم فقط مکان است یا انسانی که در آن مکان زندگی میکند؟ و یا منظور سوژه و موقعیتهای بومی است؟ یا داریم کل فرهنگ را تعریف میکنیم و منظورمان فرهنگی است که هم به مکان می پردازد و هم به انسانی که در آن مکان زندگی میکند و هم به گستره جغرافیای، فرهنگی و تاریخی انسان میپردازد. از نظر من تعریف بوم این است. یعنی همه این پتانسیلهای که وجود دارد و آن را معنا میدهد؛ و چون صحبت ما در مورد ادبیات است، انسانمحور میشود.
محوری که در آن فضا میچرخد و حرفهای زیادی برای گفتن دارد؛ یعنی زبان گفتنی دارد. قصه و حکایتهایی دارد که برآمده از دل تاریخ و فرهنگ و جغرافیایی است که در آن زندگی میکند و به گفتمانی میپردازد که در آن عصر رایج است.
*با توجه به تعریف شما، ما آثار بومی زیادی در ادبیات داریم؛ ولی به نظر میرسد آثاری که به این نوع ادبیات توجه نشان داده، تبدیل به جریان نشده است. علت را در چه میبینید؟
واقعیت این است که این حوزه از ادبیات را جدی نگرفتیم، در حالی که اگر به سابقه 100 ساله داستاننویسی ایران رجوع کنیم، اولین داستانهایی که نوشته
شده رویکرد بومی داشتهاند، اما این آثار جدی گرفته نشدهاند. حتی اگر به قلههای ادبیات نگاه کنیم، آثاری وجود دارند که ما بعد از چند دهه هنوز داریم در موردشان حرف میزنیم، این آثار از بوم خودشان نوشتند و خارج از آن نگفتند. حالا این بوم متأثر از فعالیت زمانه هم هست.
این زمانه اگر در دورهای، زمانه ایدئولوگ بوده و شعارهای ایدئولوگ در آن نقش اساسی داشته، این بوم به آن سمت کشیده شده است. به طور مثال کتابهای اول ما تحت تأثیر دعواهای ارباب رعیتی، افکار حزبی و تودهای هست و همینطور که جلو میآییم، میبینیم که این اتفاقات وجود دارد. به نظرم این از دید نویسندهها همیشه مهم بوده است. ضمن اینکه در این سالها توجه به آن بیشتر شده است. علتش هم اضافه شدن تجربه آثار بومی ترجمه شده است.
زمانی که ما اولین نمونه های کتابهای بومی آمریکای لاتین در کشور منتشر شد، خیلی حس غریبگی نسبت به آن نداشتیم. در حقیقت همه آن رئال جادوییها برای ما آشناست و گویی در کشور ما در حال وقوع است. از این دید این اتفاق از قبل هم بوده و هنوز هم وجود دارد. اما مسئله ای که باید به آن توجه شود سلیقه شخصی افراد است. اساساً علاقه شخصی هر نویسنده به مکان و موقعیت و فضای داستانی که دارد، بسیار تأثیرگذار است. اما اینکه چرا این مسئله عمومی نشده، این است که ما اجازه ندادیم هر نویسنده زبان و ادبیات خاص خودش را داشته باشد.
*به نظر میرسد برای ما، فرهنگ و بوم خودمان در مواجهه با فرهنگ غرب یک مرعوبشدگی دارد که باعث شده به این سمت نرویم.
واقعیت این است که خود کوچکپنداری شدیدی داریم. ما همه نویسندگانی را که این سالها تلاش کردند، به دلیل ایرانی بودن، اصلاً ندیدیم و آنها را زیر هجمه ادبیات ترجمه له کردیم؛ هرچند توانا بودند و کارهای خوبی در این زمینه نوشتند. گویی ما پسندیدیم حرف کم دیگران را به جای حرف خوب خودمان بشنویم. واقعأ ضرب المثل «مرغ همسایه غازه» در اینجا صدق میکند.
*به نظر می رسد پرداختن به ادبیات بومی در کشور ما زمانی پر رنگ شد که در ادبیات غرب هم خرده فرهنگها بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. با توجه به این که مسائلی از قبیل مهاجرت و غیره بیشتر رواج یافته است. نظر شما چیست؟
حقیقتأ من از روزی میترسم که چیز خوبی را بخواهیم گروهی و جمعی تبلیغش کنیم. اینگونه آن چیز خوب تبدیل به یک امر خُرد میشود؛ اما ما میخواهیم
«کلانپروژه» تعریف کنیم و از کیفیتش بزنیم، آن امر خوب را به یک امر دستمالی شده تبدیل کنیم؛ امری که عمومی شده و از ارزش و جایگاه اصلی خود فاصله گرفته است. شاید علت این امر، کارتونیزه شدن ماست. اما واقعیت این است که از روزهایی که ادبیات پستمدرن در غرب معنا پیدا کرد و خردهروایتها رشد پیدا کردند و به شاکله اصلی روایت تبدیل شدند، این اتفاقات هم در ادامهاش ناگزیر بوده است. اما مسئله این است که زندگی ما پر از خردهروایت است، ما تبعیت نمیکنیم، ما زندگی خودمان را داریم.
شما در ایران کسی را پیدا نمی کنید که در یک گفتو گو به یک خاطره، ضربالمثل اشاره نکند. روایتهای معمول مردم کشورمان هم روایتهای پست مدرن است.
*منظور شما این است که این موضوع به فرهنگ ما برمیگردد و از دل آن برمیآید؟
ببینید در ریشهدارترین حوزه ادبیات مکتوب ما که ادبیات تعلیمی است، عملأ ادبیاتی است که بر پایه خردهروایات ادبیات تعلیمی بنا شده است. یعنی هر
آن چه ما از تعلیم و تربیت داریم چه در حوزه عرفانی و چه در حوزه اخلاقی و سایر حوزهها، چیزی است که از گذشته به ما رسیده و همین خردهروایات است که به ما رسیده و چیزی از انسان امروز نیست.
انتهای پیام/