روایت محمدرضا بایرامی از شیعیان عراقی در دفاع مقدس جهانی میشود
ترجمه انگلیسی رمان «لم یزرع»، نوشته محمدرضا بایرامی توسط ساجده اثنیعشری توسط انتشارات شمع و مه منتشر میشود.
افشین شحتهتبار، مدیر انتشارات ایرانی انگلیسی شمع و مه، در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، از اتمام ترجمه رمان «لمیزرع»، نوشته محمدرضا بایرامی با ترجمه ساجده اثنیعشری خبر داد و گفت: رمان «لم یزرع» سعی کرده به نوعی مظلومیت شیعیان عراقی در طول هشت سال دفاع مقدس را نیز به تصویر بکشد. شیعیانی که اگر در جنگ حضور داشتند، ناچار از فشار حزب بعث بوده و اگر حضور نداشتهاند نیز زندگی و عرصه چنان بر آنها تنگ شده که توان فکری و جسمی برای زندگی باقی نمیمانده است.
شحنهتبار ادامه داد: همزمان با آغاز شیوع کرونا، با مشورت با نویسنده تصمیم به ترجمه این کتاب گرفتیم و اکنون نسخه اولیه ترجمه به اتمام رسیده و قرار است با طی شدن مراحل ویراستاری کار انتشار آن تا دی ماه به اتمام برسد. قرار است این کتاب را در نمایشگاه کتاب بارسلون به نمایش بگذاریم.
وی همچنین از استقبال خوب اسپانیایی زبانها از مجموعه هفت جلدی شاهنامه خبر داد و افزود: فروش کتاب در آمازون بسیار خوب است، علاوه بر آن سفارشهای قابل توجهی نزدیک به 400 مجموعه از کشور مکزیک برای این مجموعه داشتیم.
کتاب «لم یزرع» نوشته محمدرضا بایرامی توسط انتشارات نیستان منتشر شده است. نویسنده در این کتاب چهرهای تازه از ادبیات دفاع مقدس ارائه داده است. او با انتخاب یک سرباز عراقی به عنوان شخصیت اصلی داستان و روایت عاشقانه او سعی کرده تا روایتی متفاوت از جنگ تحمیلی ارائه دهد؛ به عبارت دیگر در این روایت، سیاهی جنگ از زاویه نگاه افرادی به تصویر کشیده میشوند که خود آغازکننده این رویداد بودهاند. رمان «لمیزرع» با چنین رویکردی نوشته شده و سعی کرده است به نوعی مظلومیت شیعیان عراقی در طول هشت سال دفاع مقدس را نیز به تصویر بکشد.
تم اصلی این رمان، ماجرای کشتار شیعیان منطقه دجیل در عراق است. شیعیانی که به خاطر سوءقصد و ترور ناکام صدام در روستایشان و نه توسط خودشان حتی، حزب بعث تمامی خانه و کاشانه و زمینهای کشاورزیشان را نابود میکند. راوی اصلی رمان سربازی جوان با نام سعدون است که از شیعیان دجیل است و دلباخته احلی، دختری از اهل سنت این منطقه است و سنتهای قبیلهای اجازه وصلت به آنها را نمیدهد.
سعدون در بن بست این رویداد تصمیم میگیرد داوطلبانه عازم جبهه شود و این آغاز فرجامی عجیب برای اوست؛ فرجامی که برخلاف تصورش نه در جبهه که در زادگاهش که از آن فراری شده رقم میخورد. در بخشی از کتاب «لم یزرع» میخوانیم: «بد شانسی که شاخ و دم نمیخواهد. همین که آسمان این طوری سوراخ بشود و سه شب یکبند برف روی برف ببارد، نشان میدهد که باید تف کرد به این شانس. اگر توی مرگ یکی باران ببارد، میشود معنیای بر آن بار کرد. میتوان گفت آسمان هم غمگین بود و میگریست. میتوان همه چیز را رمانتیک و پرسوز و گداز دید، اگر توی مرگ یکی توفان در بگیرد و یا باد بوزد، میتوان گفت...؛ اما توی برف و سرما حتی احساسات هم یخ میزند و شاید تنها کاری که میشود کرد، لرزیدن باشد. لرزیدن و ترسیدن! همین و همین!»
انتهای پیام/