سرنخ تحریف سینمای انقلاب در دهه ۶۰ و ایستادگی یک مدیر در مقابل آن
هنر انقلاب اسلامی در ابتدای راهش مورد هجمه ضدانقلاب و دشمنان آن قرار میگیرد. راه آنان ظاهرسازی و نفوذ در جریان مدیریتی کشور بود که آن را برخی مانند مهدی کلهر فهمیدند و در مقابلش ایستادگی کردند هرچند که تنها ماندند و هنر انقلاب ضربه خورد.
خبرگزاری تسنیم-محمدباقر صنیعی منش: سالهای ابتدایی انقلاب روزهای ملتهب و حساسی است و هر روز در گرماگرم این انقلاب بزرگ که پایههای تحول یک نظام سیاسی جدید را تغییر بنیادین داده است، اتفاقی در گوشهای دیگر در حال رخ دادن است. اما در میانه مسائل سیاسی و اجتماعی انقلاب و پیریزی جمهوری اسلامی ایران، فضای فرهنگ و هنر نیز دستکمی از دیگر حوزههای اجتماعی ندارد. هنر کشور خصوصاً در عرصه سینما تا قبل از انقلاب در فضایی بسر میبرد که با محیط اخلاقی و دینی چندان همسو نبود. همین موضوع باعث فاصله مردم متدین و انقلابی از سینما شده بود. اما برخلاف آنکه برخی از تندروها گمان میکردند که قرار است بعد از انقلاب بساط سینما برچیده شود و دیگر خبری از سینما و هنر نباشد، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و رهبر کبیر انقلاب در بهشت زهرا در سخنانی بیان میکند که ما با سینما مخالف نیستیم، ما با فحشا مخالفیم، سینما از مظاهر تمدن است.
همین جمله آب پاکی را روی دست افرادی که خیال میکردند انقلاب با مظاهر تمدن جدید مشکل اساسی و بنیادین دارد و نمیتواند این موضوع را در خود هضم کند، ریخت. اما این گفتههای امام یک جمعیت دیگر را هم دچار تشویش و نگرانی کرد و شاید بتوان گفت آنان را مجبور به طراحی و برنامهریزیهای دیگری کرد که باید از آن با عنوان تخریب وجهه فرهنگ و هنردوست انقلاب اسلامی نام برد. جماعتی که خیال میکردند میتوانند از فاصله میان انقلاب با هنر و سینما، فرصتی برای تخریب انقلاب با عناوینی چون ضد تمدنی بودن آن داشته باشند.
سینما در این ایام در یک بلاتکلیفی بزرگ به سر میبرد تا اینکه محمدعلی نجفی وارد جایی میشود که امروز آن را به نام سازمان سینمایی میشناسیم. معاونتی در وزارت ارشاد که بعد از انقلاب مدیر جدیدی ندارد. حالا نجفی بر سر کار میآید و اولین تصمیم مهمی که باید بگیرد این است که نگذارد سینمای بعد از انقلاب از سینمای قبل از انقلاب جدا بیافتد و هنرمندانش این احساس را نکنند که گویا قرار است دیگر خبری از هنرمندان قبل از انقلاب باشد. او با جمعی از آنان در محفلی گفتوگو میکند و آنان همین نگرانی را دارند. حتی آنان فکر میکنند که شاید باید چیزی دیگری به نام سینمای اسلامی درست کنند اما نجفی به همه آنان میگوید که چنین بنایی ندارد و تنها قرار است که سینما کار خودش را در مسیر اصلیاش انجام دهد منتها مضامین ضد اخلاق و دین دیگر در سینما جایی ندارد و باید تصویری جدید از ایران نشان داده شود. او به آنها میگوید که با هنرمندان مشکلی ندارد اما این تمام ماجرا نیست زیرا طبق گفتههای او فشارها از اطراف به او وارد میشود که یکی از آنها صحبتهای خلخالی است که حتی او را بهخاطر نمایش «قیصر» به اعدام محکوم میکند. البته خلخالی خود با سینما فاصله از زمین تا آسمان داشته و به نظر میرسد که بیشتر برخی از چهرههای ناپیدا او را تحریک میکردند. همان افرادی که بعدها نیز در دوره کلهر مدیر بعدی فرهنگ و هنر کشور، خلخالی را بار دیگر تحریک میکنند که در فرهنگ و هنر کشور را ببندد.
نجفی بهخاطر همین فشارهایی که باید آنها را محصول دستهای پنهان دشمنان انقلاب دانست، چندان در صحنه نمیماند و بعد از مدتی کنار میرود. البته نجفی بهطور کامل از صحنه سینما خداحافظی نمیکند و ارتباطش را با مدیران فرهنگی و هنری بعد از خود حفظ میکند اما وارد صحنه دیگر و البته ماندنی زندگی خود یعنی ساخت سریال سربداران میشود. بنابراین به تعبیری دیگر میتوان گفت که جریان تخریبگر توانسته بودند فشارشان را اثرگذار قرار دهند و به نتیجه خود تا حدودی برسند.
در این مقطع مهدی کلهر که مشاور فرهنگ وزیر آموزش و پروش یعنی شهید رجایی بود، همزمان با نخست وزیری او مسئولیت وزارت فرهنگ و هنر را میپذیرد. وزارت فرهنگ در آن دوران به علت حساسیتهایی که روی آن بود، در حال سقوط و حذف بود و در یک بلاتکلیفی بسر میبرد. از این رو آن را ذیل وزارت علوم وقت به نام وزارت آموزش عالی برده بودند. اما شهید رجایی به عنوان یک چهره اصیل انقلابی و علاقمند به فرهنگ و هنر ( که در دوره وزارتش در آموزش و پرورش با راهاندازی دفتری به عنوان نمونهسازی هنر به این مهم توجه میکند) مهدی کلهر را برای ساماندهی به وزارت فرهنگ و هنر میفرستد تا زمینه لازم برای بازگشت وزارت فرهنگ و هنر را به یک وزارتخانه کامل و جامع ایجاد کند.
در چنین مقطعی که یک چهره انقلابی و متنفذ در بیت امام خمینی وارد این وزارتخانه میشود، دست و پا زدن جریان ضدانقلاب و تخریبگر بیشتر میشود. باز هم سیستم شایعهسازی، حساسیتزایی و انگ زدن به نام هنر و فرهنگ انقلاب شروع میشود. اینجا است که کلهر متوجه ورود این هشت پا هربار از یک طرف عرصههای هنری مانند موسیقی، سینما، تجسمی، نمایش و... وارد میشود تا به نوعی بتواند میدان را از دست انقلابیون اصیل و واقعی بگیرد. خاطرات این مدیر قدیمی فرهنگ و هنر نشان میدهد که آنها راههای سریع رسیدن به مقاصد خود را به خوبی میدانستند. از تماس با نزدیکان بیت امام گرفته تا حاشیهسازی و جوسازی در وسط مساجد و مجالس عزاداری. مانند ماجرای وجود فساد و فحشا در تالار رودکی (وحدت امروز و معاونت هنری فعلی) که خلخالی آن را روی منبر فریاد میزند تا تماس کاملاً طراحی شده و مشکوکی که با داماد امام مرحوم آقای اشراقی با همین موضوع یعنی فساد در تالار میگیرند.
اما در این میان یک خط نامرئی میان برخی افراد و مسئولین دیده میشود که آنها را نسبت به بدبینی مدیریت انقلابی فرهنگ و هنر حساس میکند و در این امر موفق است. زمانی که صحبتها و خاطرات کلهر را میخوانیم میبینیم که یکبار بیژن زنگنه و یکبار بهزاد نبوی به او نامه میزنند یا با تماسها او را میخواهند وادار کنند که تالار رودکی را به دست جریان مخملباف در حوزه هنری بدهد. بعد از مدتی میبینیم که این کارگردان تازهکار تسلط عجیبی روی نخست وزیر وقت پیدا کرده و گویا تمام سرمشقهای هنری ممکلت را او به مهندس میرحسین موسوی میگوید. این موضوع را تنها او بیان نمیکند بلکه عموم منتقدین و فعالین سینمایی در آن دهه از علاقه و ارتباط عمیق موسوی با مخملباف میگویند. ارتباطی که تا 30 سال بعد خود را در ایام حوادث سال 1388 نشان میدهد و کاگردانی که روزگاری فیلمهای دینی میساخت و حالا در آن سوی آب فیلمهایی با مضامین خلاف عفت و اخلاق میسازد، در یک نشست رسانهای این نامزد انتخابات را بیدلیل و مبنا به عنوان رئیس جمهور معرفی میکند! به نظر میرسد که معلوم است که سر نخ این تسبیح دست چه کسی بوده است.
در این مقطع کلهر از سویی در حال ایستادگی برای حفظ تالار رودکی و فضای هنری در شاکله انقلابی و اسلامی خود با سرودهای انقلابی، نمایشهای آئینی و هنرهای تجسمی دینی و انقلابی است که همگی آئینه هنر و مطلع فجر انقلاب بود، در عرصه سینما متوجه میشود که کارگردان ظاهرساز آن سالها تلاش مثمر ثمری کرده تا نخست وزیر را که برای مدتی سرپرست وزارت فرهنگ شده بود، نسبت به یک فیلم بشوراند؛ فیلم «برزخیها» که مثل خاری در چشم مخملباف بود باید زمین میخورد. این فیلم مجموعه زیادی از هنرمندان و بازیگرانی را داشت که از قبل انقلاب در ایران مانده بودند و حالا در یک فیلم با فضا و اتمسفر جنگی و جبههای بازی میکنند. بازیگران قبل انقلاب در یک فیلمی که با تفکر انقلاب فاصلهای ندارد. چیزی که به ذائقه مردم و انقلاب نیز جور است و حتی بچههای جبهه برای کلهر نامه میفرستند و از فیلم تعریف و تمجید میکنند.
در این شرایط موسوی با فشار روی کلهر از او میخواهد که جواز فیلم را لغو و عملاً فیلم را توقیف کند تنها به خاطر بازیگران فیلم. اما کلهر به صراحت میگوید که ریشه این موضوع به چه کسی و چه دیدگاهی بازمیگردد: مخلمباف. او به موسوی میگوید که شما مدعی هنر و فرهنگ هستید اما تنها به خاطر اینکه مخملباف که میخواهد خودش دیده شود، این فیلم را از پرده پایین بکشید. البته برای او صرفاً دیده شدن مطرح نبوده بلکه بازیگران قبل انقلاب سرمایه و فرصت بسیار بزرگی برای گردآوری هرچه بیشتر انواع طیفها برای جمهوری اسلامی بود و همین با نگرش این چهره که طبق برخی گفتهها از سرشاخههای فرهنگی مجاهدین خلق بوده همسان است.
اما این فقط فیلم برزخیها نیست که مورد تاخت کارگردان سکس و فلسفه و باغبان (فیلمی که مخملباف به همراه پسرش در حیفا اسرائیل آن را میسازد و تقدیم به بهائیت میکند) قرار میگیرد بلکه در دوره مدیریت بعدی کلهر و زمانی که او عزل شده است، هنرمندانش یک به یک به حاشیه میروند. از سعید راد گرفته تا ایرج قادری و فردین. انوار و بهشتی دو مدیر فرهنگی و سینمایی آن دوران، رسماً مجریان منویات فرهنگی دولت اصلاحاتی آن سالها یعنی خاتمی و در رأس آن موسوی قرار میگیرند و هنرمندان فیلم فارسی قبل انقلاب را به حاشیه و ممنوع الکاری میبرند. تا جایی که سعید راد ساندویچی باز میکند و فردین فرش فروشی. هرکدام یکجور از پا در میآیند و سالهایی که میتوانستند بهترین فیلمهای کشور را بازی کنند یا بسازند بیکار و آواره میشوند. آیا مدیران سینمایی آن سالها نباید در اینباره پاسخگو باشند؟
باید با کمال تأسف گفت سادهلوحانی چون مدیران فرهنگی آن دوران و افرادی چون مخملباف جریان سینمای انقلاب را که میتوانست با وسعت بسیار بیشتری فروغ فجر انقلاب را ساطع کند، به فیلمهای روشنفکری اروپای شرقی سوق دادند و تاریخ انقلاب و مسائل مهم آن محدود به چند فیلم شد که آن هم توسط جریان علاقمندان این حوزه با همفکری و دوراندیشی مرتضی آوینی (به عنوان پرچمدار سینمای انقلابی در آن سالها در مقابل جریان مقابل) با هزاران مشکل ساخته میشد.
خاطرات مرحوم رحیم رحیمیپور به خوبی نشان دهنده تفکرات آن مدیران است که با بیشتر فیلمهایی که جماعت بسیجی و انقلابی میخواست بسازد یک جور سر ناسازگاری میگذارند که یا آخر سر ساخته نمیشود یا با ایستادگی به منصه ظهور میرسد. مانند ماجرای ساخت فیلم زندان «دولهتو» که دیگر دولت پول ادامه ساخت را نمیدهند و لاجرم کارگردان جوانش به شبکه دو سیما رو میزند که البته آنجا نیز مدیر آن شبکه با او برخورد سردی میکند و باز با ایستادگی و اصرار سرمایه باقی ساخت فیلم تأمین میشود. نتیجه آن که این فیلم توسط رئیس جمهور یعنی آقای خامنهای تحسین میشود و سفارش میشود که فیلمهای دیگری نیز بسازد. اما اولین فیلم دیگر او با سنگاندازی مدیران فارابی قرار میگیرد تا اینکه اصلاً ساخته نمیشود.
این میشود که در پایان مسیر این آقایان مدیر، سید مرتضی آوینی به عنوان مطرحترین چهره منتقد-فیلمساز کشور، در یادداشتی مدیریت 10 ساله آنان را زیر سؤال میبرد و میپرسد که نگرش و تفکر شما چه نسبتی با انقلاب داشت؟
در هر حال، کلهر در پایان این جریان ایستادگی خود را نشان میدهد تا اینکه احساس میکند گویا قرار است برای همیشه توسط مدیران فرهنگی آن دوران حذف شود. او از این عرصه کنار میرود اما صحبتهایش اسناد مهمی برای تاریخ فرهنگ و هنر جمهوری اسلامی ایران، ناظر بر جریان نفوذ و انحراف در مدیریت فرهنگ و هنر این کشور بعد از انقلاب اسلامی است که باید همواره خوانده شود و توسط اصحاب رسانه مورد مطالعه قرار گیرد.
البته امروز مدیران و دلسوزان فرهنگ و هنر انقلاب که برآمده از جوانان متعهد و پرانگیزه این کشور است، مسیری را طی میکنند که اندیشه و مسیر سید مرتضی آوینی را میپیماید. هرچند که در این مسیر سخت فراز و نشیبهای فراوانی در سر راه آنان است که امکان دارد با در مواقفی با اشتباهاتی همراه باشد.
انتهای پیام/