بچه خیابان باغ بیسیم؛ فرمانده کاربلد جنگ/ «کوچه نقاشها» را به دور از تصنعات ادبی نوشتم
مرحوم کاظمی در کتاب «کوچه نقاشها» روایتی متمایز از آدمهای متفاوت در جغرافیای جنگ را ارائه میدهد. صبوری در این اثر کوشیده به دور از رنگآمیزیهای تصنعی مرسوم، نویسنده صادقی برای خاطرات کاظمی باشد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، راحله صبوری که از نویسندگان نامآشنای ادبیات دفاع مقدس است، در کتاب «کوچه نقاشها» روایتی متفاوت و جدید از جنگ و آدمهایی که هشت سال در آن حضور داشتند، ارائه میدهد. کتاب روایتگر خاطرات سیدابوالفضل کاظمی، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و فرمانده گردان میثم لشکر 27 محمد رسول الله(ص) است. آنچه «کوچه نقاشها» را از دیگر آثاری که در این سالها در حوزه تاریخ شفاهی جنگ نوشته شدهاند، متمایز میکند شخصیت متفاوت راوی است.
بچه خیابان باغ بیسیم؛ فرمانده کاربلد جنگ
سیدابوالفضل کاظمی از ناشناختهترین رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس بود؛ البته از این ناشناختههای بزرگ که دلاوران صحنه جنگ بودند، فراوان داریم. وقتی جنگ شروع شد، او تهران را به مقصد جبههها ترک کرد. او را اینطور معرفی کردهاند: «سیدابوالفضل کاظمی هم از آن فرماندهان قَدَر و کاربلد جنگ بود. بچه خیابان باغ بیسیم و تقریباً با اصغر ارسنجانی هممحلی بود. من از حوادث انقلاب با ایشان آشنا بودم و به کفایت و لیاقتش در فرماندهی ایمان و اعتقاد داشتم. در اردوگاه شهید بروجردی، حاجعبدالمجید همتعلی، مجتبی هادیان، حجت امیرصوفی، علی رمضانی، اکبر پشتکوهی، سعید طوقانی و... که همه از مشتیها و بچههای قدیم محلمان و تهران بودند، جمع صمیمی و یکرنگی تشکیل دادند.
روزگار اینطور رقم خورده بود که ناخودآگاه بچههای نترس و بیکله و اهل دل و عشق میآمدند گردان میثم. آن جمع، صفای خاصی داشت که من در هیچ یک از چادرها و گردانها ندیدم. البته همه گردانها خوب بودند. دل پاک داشتند و نیت خیر. ازجانگذشته و برای جنگ و شهادت آمده بودند. گردان میثمیها میبایست خلق و خویشان به هم میخورد تا زیر یک سقف جمع بشوند. بیشترشان بچهی تهران و داش بودند؛ جسور و شجاع و قاعدهناپذیر. همهشان اهل روضه و نوحه و سینهزنی و ارادتمند به اهل بیت(ع) بودند و اهل عشق و صفا. پی منصب و فرماندهی و مسئولیت نبودند. گردان میثم یعنی برای عشقت زندگی کن. رو این حساب، خودبهخود مداحان معروفی مثل محمود ژولیده، جذب گردان میثم شدند. ...»
آدمهای متفاوت جغرافیای جنگ
کتاب خواندنی «کوچه نقاشها» روایت خاطرات کاظمی، فرمانده گردان میثم در دوران جنگ تحمیلی از زبان خودش است. لحن ساده و بیپرایه کاظمی و به تعبیری ادبیات عامیانه او در کتاب سبب میشود مخاطب ارتباطی صمیمی با اثر برقرار کند. این اثر در واقع ماحصل سه سال تلاش صبوری و صبر کاظمی برای ارائه خاطراتش است.
شخصیت متفاوت راوی در کنار لحن و لهجه تهرانیاش که پر است از اصطلاحات و واژههای اصیل این شهر، «کوچه نقاشها» را برای بسیاری به یک کتاب خواندنی تبدیل کرد. هم خود راوی و هم دیگر دوستان و همراهان او، از آن دسته از رزمندهها نبودند که در عمده کتابها معرفی شدهاند. منش و روش آنها متفاوت بود و همین تفاوت در جغرافیای جبهه، بیشتر به چشم میآمد.
«کوچه نقاشها» را به دور از رنگآمیزی تصنعی نوشتم
صبوری در همین رابطه میگوید: راوی من، با لهجه اصیل تهرانی و با ادبیات پهلوانی سخن میگفت؛ لحنی آزاد، رها و بیپروا و به دور از تکلفهای ادبی زمان؛ چنان که در پایان مصاحبه، خود را در برابر انبوهی از اصطلاحات و واژههای خاص دیدم. گمان بردم کلماتش در چهارچوب ورقها و سطرهایم نخواهد گنجید و من نمیتوانم صدای او را در قالب کلمات، آنطور که شایسته است، به گوش خواننده برسانم، اما با این فرض که ایشان را نه به مثابه یک سوژه تحقیقی در تاریخ شفاهی جنگ، که به عنوان نماینده نسلی برگزیدهام که فرسنگها با ادبیات و فرهنگ آن فاصله دارم ... .
این سوژه که در یک جلسه مهمانی به ذهن صبوری رسید، تا به سرانجام رسیدن راه طولانی را طی کرد. نویسنده در این کتاب کوشید تا حوادث به دور از هرگونه رنگآمیزی خیالانگیز و تصنعی ادبی معمول در خاطرهنویسی نوشته شود تا امانتدار صادقی برای انعکاس فضا، شخصیت و لحن راوی باشد. کتاب، با معرفی محله کودکی و فضایی که کاظمی در آن رشد کرده بود، آغاز میشود:
تصویری بیروتوش از محلههای اصیل تهران
در محله «گارد ماشین دودی»، بین خیابان صفاری و خیابان خراسان، در کوچه نقاشها به دنیا آمدم. پدرم آسید ابوتراب کاظمی طباطبایی، از طایفه کلاه مخملیها بود. آقا، روزگار جوانی را در شهر زواره، نزدیک اصفهان گذرانده و جد اندر جد کشاورز بود. زواره، معروف به مدینه السادات بوده؛ چون بیشتر اهالیاش سید بودهاند. اینطور که وصفش را شنیدهام، آقا در شهر زواره و حومه به گذشت و بخشش و کوچکنوازی معروف بوده. با این که سری تو سرها داشته، اهل ریا نبوده. جوانمرد بوده و مهماننواز و سفرهدار و خانهاش همیشه پر از مهمانهای خوانده و ناخوانده. ...
آقا خانهای در محله گارد ماشین دودی میخرد و مادرم و همه خانوادهاش را به آنجا میبرد. حقیر در همان خانه قدیمی به دنیا آمدم. ما هفت بچهایم و من بچه پنجم هستم. آن سال که پا به این دنیا گذاشتم، یعنی سال 1335، مادرم مریض احوال بود و در بیمارستان بستری شد. در همان گیرو دار، آقا یکی از اتاقهای خانه را به زن و شوهری داد تا موقتی در آن زندگی کنند. آن زمان رسم بود که اگر کسی اتاق اضافه داشت، بیهیچ طمع و طلبی به آدم آبروداری میبخشید و گاهی میشد که آنها سالها مجانی و همه مثل یک خانواده با هم زندگی میکردند.
اسم اصلی زن، معصومه آینهدار بود؛ اما در خانه پری صدایش میزدند. او و شوهرش مش بهرام، تا قبل از اینکه به خانه ما بیایند، در خانه یکی از کاروانسراها کار میکردند و دست روزگار به پست آقا خوردند. پری خانم، 42-43 ساله، میانه بالا، مؤمن، دست و پادار و زرنگ بود. آمدن پری خانم که مصادف شد با مریضی مادرم، باعث شد که من ناخودآگاه به ننه(پری خانم) وصل شوم و ارتباطم با او روز به روز بیشتر شود. از آن به بعد، پری خانم، مادر دوم من، یا به نوعی، دایه خداییام شد. بزرگتر که شدم، به او میگفتم: «ننه پری»... .
کاظمی در این بخش از کتاب، به فضای فرهنگی و اجتماعی یکی از محلههای اصیل تهران پیش از انقلاب اشاره میکند. خاطرات او تصویرگر زندگی قشری از مردم پایتخت است که عموماً جای خالی حرفهای آنها در میان خاطرات پیش از انقلاب خالی است. مردمی از طبقه متوسط و ضعیف که پایبند به سنتها و آداب و رسوم بودند و هنوز روحیه مشتیگری در میان آنها زنده بود؛ برخلاف مردمان بالادست که مزه شهرنشینی و روزگار جدید، زیر دندانشان نشسته و سبک زندگیشان را تغییر داده بود.
اما نقطه ثقل و اصلی کتاب «کوچه نقاشها» همانند بسیاری دیگر از آثاری که در حوزه تاریخ شفاهی نوشته شدهاند، مربوط به خاطرات دوران دفاع مقدس است. کاظمی در این بخش از گردان میثم و همراهانش یاد میکند، از کردستان و چمران و همت و ... . روحیه متفاوت گردان میثم، این گردان را به یکی از گردانهای متمایز در جنگ تبدیل میکند. در بخشی از خاطرات کاظمی از این بخش میخوانیم:
قانون مشتیگری
حاج همت گفت: «میخوام یه چیزهایی ازتون یاد بگیرم. هرکس تو یه زمینه استاده و تجربه داره. قصه قلندری و مشتیگری و عیاریتون رو به من هم یاد بدین.»
من که همیشه جواب حاضر و آماده داشتم، قصهای را در قالب حقیقت برایش گفتم:
-یه نفر تو تهرون بوده، از گردنکلفتها و پهلوونهای تهرون. اسمش مصطفی بوده و چون دیوونه اهل بیت(ع) بوده، بهش میگفتن «مصطفی دیوونه». این مصطفی، در عالم جوونی با تیم داشها شب جمعه میرن باغ خاله، تو فرحزاد، دنبال یللی تللی. از اون طرف، آسید مهدی قوام که لنگه این روحانی رو تو این زمونه نداریم، به باغ خاله میآد. شاگردان آسید مهدی، مصطفی رو میبینن و میگن که امشب یه کم مراعات کنین. یکی از داشها، جلو میره و میپرسه: "مگه امشب چه خبره؟" تا میگن آسید مهدی قوام اومده، مصطفی بلند میشه و میآد خدمت آقا و پیشونی آسید مهدی رو ماچ میکنه و میگه: «ما نوکر سیدها هستیم.»
آسید مهدی میگه: «ما میخوایم مثل شما داش بشیم. قانونش رو برای ما بگو.» مصطفی میگه: «قانونش اینه که هرجا نمک خوردی، نمکدون رو نشکنی.» آسید مهدی میگه: «خب، این که تو قانون ما هم هست. اما شما حرف میزنی یا عمل میکنی؟» مصطفی سکوت میکنه. آسید مهدی میگه: «شما این همه نمک خدا رو خوردی، چرا نمکدون میشکنی؟» میگن این حرف، مصطفی را زیر و رو میکنه و میشه بسمالله کارش. مصطفی با آسید مهدی قاتی و عاقبت به خیر میشه. هیئت محبان الزهرا(س) تو محله پاچنار تهران، یادگار ایشونه. ...
کتاب «کوچه نقاشها» تاکنون با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه شده است. این اثر پس از موفقیت در ایران، به دیگر زبانها از جمله عربی و ترکی استانبولی نیز ترجمه و در کشورهای مقصد توزیع شده است؛ کتابی که میتواند به عنوان یکی از منابع اصلی در ساخت سریالهای جنگ مورد استفاده قرار گیرد.
انتهای پیام/