نگاهی به فیلم « آنها مرا دوست داشتند»| ایده مرکزی مناسب با رویکرد ملودراماتیک افراطی
فیلم علیرغم ایده مرکزی مناسبی که برای تاثیرگذاری جدی در میان مخاطب در اختیار دارد با رویکرد ملودراماتیک افراطی کارگردان و بی اعتنایی او برای طراحی میزانسنهای متناسب با صحنه در حال اجرا، کم رمق جلوه کرده و سروشکلی تلویزیونی به خود میگیرد.
خبرگزاری تسنیم-کمال پورکاوه
«آنها مرا دوست داشتند» پنجمین ساخته محمدرضا رحمانی تاکید دوبارهای است بر ملودرام سازی رواج یافته این سالها که میکوشد با حرکت دادن دوربینش در کوچه پس کوچههای تنگ و تاریک جنوب شهر، سویههای اجتماعی مد نظر خودش را هم به فیلم بچسباند. نویسندگان فیلمنامه ( محمد رضا رحمانی و محسن دین محمد به طور مشترک فیلمنامه این فیلم را به نگارش در آوردهاند) با تکیه بر تم جستجو و سفرنامه و به بهانه پیدا کردن والدین یک نوزاد چند ماهه، یک زن و مرد جوان متمول ساکن شمال تهران را به فضاها و مکانهایی میکشاند که در هرصحنه چهره مخوف و ترسناکی را از تهران امروزی به نمایش میگذارد. آشنایی گذرا با خانواده فقیری که از طریق اجاره دادن رحم زن روزگار میگذرانند تا زنی که در یک خانه قدیمی اقدام به زایمان و یا سقط جنین میکند و قهوهخانه عجیبی که شبها در آن نوزادان تازه به دنیا آمده را از طریق مزایده به فروش میرسانند، همه و همه چنان تصویر چرک و هولناکی از تهران به نمایش میگذارد که پرسه زنی در میان حلبیآباد و غوطه ور شدن زنی معتاد در لابلای زبالههای شهری در برابرش رنگ میبازد.
فیلم علیرغم ایده مرکزی مناسبی که برای تاثیرگذاری جدی در میان مخاطب در اختیار دارد با رویکرد ملودراماتیک افراطی کارگردان و بی اعتنایی او برای طراحی میزانسنهای متناسب با صحنه در حال اجرا، کم رمق جلوه کرده و سروشکلی تلویزیونی به خود میگیرد. استفاده بیش از حد کارگردان از موسیقی روی تصویر که شنیدن صدای نوای پیانو را در اغلب صحنهها برای تماشاگر گریزناپذیر کرده است( بسیاری از کارگردانان ضعف در فضاسازی و پرداخت صحنهها را با قرار دادن موسیقی روی صحنه جبران میکنند!) در کنار دکوپاژ کم اثر و میزانسنهایی که عمدتا با دوربین روی دست تمام التهاب و هیجان صحنه را از بین میبرند، باعث شده که « آنها مرا دوست داشتند» نتواند خودش را در حد و اندازههای یک ملودرام درگیر کننده و تاثیرگذار به مخاطب معرفی کند.( نگاه کنید به میزانسن کارگردان و کارکرد آزاردهنده دوربین روی دست او در گفتگوی سه نفره داخل ماشین و یا سکانس ملتهب ابتدایی فیلم که با به میان آمدن بحث تشکیک در خون پدر، میتوانست یکی از دراماتیکترین فصلهای فیلم را رقم بزند که با میزانسنهای خشک و تخت فیلمساز به هدر رفته است)
شاید در این بین بازی خشک و غیر قابل انعطاف بازیگران اصلی فیلم ( امیر حسین آرمان و مهسا اسماعیلی) که قرار است بار اصلی فیلم را بر دوش کشیده و تماشاگر را همپای با کشفیات خود با سویههای مختلفی از اجتماع آشنا کنند، مهمترین ضربه را به اثری زده که با ادعای روایت ملودراماتیک( که وابستگی زیادی با کاریزماتیک بودن بازیگرانش دارد) قصد همراهی مخاطب را داشته است.
زن و شوهر فیلم فقط از این مکان به مکانی دیگر میروند و کار مرد این است که مدام سیگار بکشد و گهگاه به شکل بامزهای عصبانی شود و زن هم با اشک و نالههایی که در موارد مقتضی از خود بروز میدهد، تمام خلافکاران جنوب شهر را تحت تاثیر قرارداده و وادار به همکاری نماید.
شاید در این بین تنها شهرام قائدی است که با شمایل عبوس و جدیاش نقش یک محافظ را به خوبی بازی کرده و با آن دیالوگگوییهای شمرده شمرده و با طمانینه و چشمان نافذش، صحنه و تماشاگر را به راحتی تحت تاثیر قرار میدهد.
پایان بندی ناقص و بی ربط فیلم که خودش میتواند آغازی بر یک ماجرای ملودراماتیک دیگر باشد، از آن دست پایان بندیهایی است که تنها به کمک دیالوگ: " بچه هدیه خدا است، بیا نگهش داریم" امکان وقوع پیدا میکند.
انتهای پیام/