ترجمه داستانی نمادین از محمدرضا سرشار به زبان عربی
سرشار در «اصیلآباد»، داستان جوامع سنتی را روایت میکند که مورد تهاجم فرهنگی قرار میگیرند و رفتهرفته از داشتههای خود فاصله گرفته و پوستاندازی میکنند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «اصیلآباد»، نوشته محمدرضا سرشار، قرار است به زبان عربی ترجمه و برای مخاطبان عربزبان توزیع شود. سرشار که نامش با ادبیات انقلاب اسلامی گره خورده است، این کتاب را پیش از پیروزی انقلاب در سال 57 نوشت؛ داستانی نمادین از جامعهای سنتی که با دیدن ظواهر مدرنیته، سنتها را رها کرده و میل به پوستاندازی دارد. در واقع نویسنده با طرح این داستان، به موضوع تهاجم فرهنگی در یک جامعه سنتی که در این کتاب «روستا» انتخاب شده است، میپردازد. از سوی دیگر، نویسنده به جایگاه نهاد دین در مقابله با این تهاجم با شخصیتپردازی «ملا» روستا توجه داشته است.
جامعه مورد اشاره در کتاب را میتوان گستردهتر از این نیز در نظر گرفت. هرچند تاریخ کتاب سرشار مربوط به دهه 50 است، اما روایتی که او در این داستان ارائه میدهد، داستان زندگی بسیاری از جوامع سنتی شرق است که در مواجهه با زرق و برق غرب، داشتهها و میراث گذشتگان خود را رها میکنند.
این کتاب در سالهای گذشته با اقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه بوده است؛ به طوری که در سال 1402 و بهار 1403، تجدید چاپهای 24، 25، 26، 27، 28 و بیست و نهم کتاب از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب داستان تمثیلی که برای گروه سنی نوجوان نوشته شده است، نخستین بار در بهار 1357 یعنی هشت ماه مانده به پیروزی انقلاب با تصویب دکتر محمدجواد باهنر (بعدها، نخست وزیر شهید دولت محمدعلی رجائی) توسط انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر شد و از همان زمان، به عنوان یک داستان انقلابی، مورد استقبال وسیع مخاطبان و گرتهبرداری برخی نویسندگان قرار گرفت و به تجدید چاپهای مکرر رسید.
در صدای جمهوری اسلامی ایران، از روی آن نمایش شب تهیه و پخش شد، و در قالب نمایش صحنهای، در برخی شهرهای کشور، به اجرا درآمد. مجموع شمارگان این کتاب تا کنون 187 هزار و 400 نسخه و تعداد دفعات چاپ آن به 29 بار رسیده است.
«اصیلآباد» سرشار داستان روستایی به همین نام است؛ روستایی نمونه که کار مردمش به سامان، بچههایش بانشاط و سرزنده و اجاقها و تنورهایش همیشه بهراه است. خلاصه همهچیزش عالی است تا زمانی که پیلهوری به روستا پامیگذارد. پیلهوری که با خودش شهر فرنگی میآورد که همه را به خود جذب میکند و این شهر فرنگ کم کم زندگی همه را تغییر میدهد.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
«خیلی سالی نمیگذرد. شاید هنوز هم بشود با انگشت شمرد و گفت چند سال. خلاصه چندی پیش کنار یک رودخانه بزرگ و پرآب، توی یک دشت حاصلخیز و خوش آب و هوا دِهی بود. دِهی بزرگ و آباد به نام اصیلآباد.
اصیلآباد بین روستاهای دور و برش، از هر لحاظ نمونه بود: گاوها و گوسفندان و بقیه چارپایان ده، چاق و چله و سالم. بچهها خوشحال و بانشاط، مردها قوی و کاری، و زنها سالم و شاداب و زرنگ…».
انتهای پیام/