امیرخانی: شیپور نگارش داستان انقلاب با کندن تابلوی خیابان نوفل لوشاتو نواخته شد
خبرگزاری تسنیم: رضا امیرخانی در نشست « ۱۷ دقیقه حرف حساب، تاریک و روشن داستان انقلاب» گفت: ۱۳ روز پیش شیپور نگارش رمان انقلاب به ناهنجارترین شکل ممکن نواخته شد. همان روزی که دوستان انقلابی ما تابلوی خیابان نوفل لوشاتو را کندند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، رضا امیرخانی در نشست « 17 دقیقه حرف حساب تاریک و روشن داستان انقلاب» که در بنیاد ادبیات داستانی برگزار شده بود، با این پرسش که آیا داستان انقلاب داریم یا نه؟ گفت: 13 روز پیش شیپور نگارش رمان انقلاب به ناهنجارترین شکل ممکن نواخته شد؛ همان روزی که دوستان انقلابی ما تابلوی خیابان نوفل لوشاتو را کندند.
وی در ادامه گفت: معمولاً وقتی میگوییم داستان انقلاب نداریم، داستان انقلاب با داستان جنگ مقایسه میشود و ما خیلی سریع با تعدد داستانهای جنگ و دفاع مقدس از زمان شروع جنگ، شروع به مقایسه میکنیم و به درستی درمییابیم که این اندازه که داستانهای جنگ موفق داشته و داریم و خواهیم داشت، داستان انقلاب نداریم.
وی ادامه داد: یک سؤال جدی این است که چرا این اتفاق میافتد؟، چرا داستان جنگ داشتیم و داستان انقلاب نداشتیم؟. در جنگ ما تقریباً با آمار نیمهرسمی حدود 200 هزار شهید داشتیم که البته آمار غیر رسمی عدد بیشتری را ذکر میکند. در کل انقلاب اسلامی به نظر میرسد بیش از 10 هزار شهید نداشتیم، در حالی که در ابتدای انقلاب در آن سندی که در قانون اساسی به آن ارجاع داده شده است، تعداد شهدا را بیشتر میدانند. آیا این موضوع میتواند باعث این تغییر نگرش باشد؟ یعنی بگوییم که چون تعداد کشتههای جنگ بیشتر بود، طبیعتاً ما داستان جنگ بیشتری به نسبت داستان انقلاب داریم؟ من فکر نمیکنم این موضوع خیلی درست باشد. من فکر نمیکنم داستان به تعداد شهدا و یا به تعداد خونهایی که ریخته میشود، فرصت ظهور پیدا کند، اگر اینگونه بود احتمالاً داستان درباره تصادف و سرطان در این روزها بیشتر میداشتیم که به هر دلیلی آن را کمتر میبینیم. فکر نمیکنم این تنها دلیل موضوع باشد.
این نویسنده گفت: نکته دیگر این است که جنگ ما مثل انقلاب به عنوان یک جنگ مردمی شناخته میشود، یعنی ما همواره در تعریف جنگ گفتهایم که ما به شدت یک جنگ مردمی داشتیم. من با این عبارت اتفاقاً مشکل دارم. هیچ وقت فکر نکردم که ما یک جنگ مردمی داشتیم. گفتن اینکه جنگ ما یک جنگ مردمی بود را جفای به جنگ میدانم. برعکس دوست دارم تعبیر بهتری را به کار ببرم و بگویم که ما جنگ داوطلبانه داشتیم؛ یعنی بگویند که تعداد داوطلبان ما در جنگ تحمیلی علیه ما درصدش نسبت به تمام جنگهایی که در دنیا میشود پیدا کرد، احتمالاً درصد قابل توجهی است.
فکر میکنم که انقلاب مردمی بود و جنگ مردمی نبود و برعکس جنگ داوطلبانه بود
امیرخانی افزود: این موضوع را میشود راجع به عراق نیز مقایسه کرد. که مثل ما در حال جنگ بود. بیشتر از 80 درصد نیروهایشان طبق آمار رسمی یا نیروهای موظف بودند یا موظف شده بودند در حقیقت مجبور شده بودند تا به دعوت ارتش پاسخ بدهند، اما در مورد ایران این رقم کاملاً برعکس است و نیروهای رسمی و موظف تعداد بسیار کمتری داشتند. اگرچه این عبارت به خودی خود زیباست که ما یک جنگ مردمی داشتیم و یک انقلاب مردمی؛ اما من اتفاقاً فکر میکنم که انقلاب مردمی بود و جنگ مردمی نبود و برعکس جنگ داوطلبانه بود. میخواهم این تفاوت را باز کنم.
وی در ادامه با پخش یک فایل صوتی گفت: این صحبتهای یک بچه پنج ساله است که خیلی سواد ندارد و در یک خانه معمولی است. این صحبت برای همین دوران است و احتمالاً برای دی و بهمن 57 باشد. حال چرا ضبط شده است؟ دلیلش روشن است چرا که مدیومی که انقلاب در آن پیروز شد آن زمان با نوار کاست بود و آن زمان نوار کاست یک معنای انقلابی داشت. یعنی هر جایی که نوار کاست بود، یک بویی از انقلاب اسلامی میآمد. ضبط این موضوع برمیگشت به اینکه انقلاب در آن زمان از یک نوار کاست تسلی پیدا میکرد و رسانهای که انقلاب را اینطرف و آنطرف میبرد، نوار کاست بود.
نویسنده «من او» افزود: من فکر میکنم از این نوار شما میتوانید در خانه خیلی از ایرانیها پیدا کنید، یعنی احتمالاً همه بچههایی که هم سن و سال من بودند و سال 57، پنج سالشان بوده است، همچنین نوارها و خاطراتی دارند. قصه اینگونه بود که خانه ما مثل خیلی از خانههای دیگر نزدیک انقلاب بود و در فضای انقلاب بودیم، خیلی از این چیزها را من به چشم دیده بودم.
امیرخانی در ادامه سخنان خود گفت: عرض اصلی من از پخش این سخنرانی این بود که بگویم اتفاقاً انقلاب ما به شدت انقلاب مردمی بود. یعنی اگر من فرضاً یک ساواکی هم بودم، خاطراتی از آن دوران داشتم. میتوانم بگویم اگر جمعیت ایران در آن زمان 36 میلیون نفر بود، همه آن 36 میلیون نفر به یک معنا درگیر مسئلهای به نام انقلاب اسلامی بودند و فرقی نمیکرد در کلانشهر تهران زندگی کنند یا در یک روستا.
وی گفت: در روستا هم اگر با ژاندارمری دعوایشان میشد، مسئله انقلاب اسلامی محسوب میشد و دعوایشان با خان یا کدخدا میتوانست تبدیل به مسئله انقلاب اسلامی شود. در شهرها نیز همینگونه بود. آیا جنگ ما نیز به همین اندازه مردمی بود؟ آیا شما در همه خانهها میتوانید یک خاطرهای از جنگ پیدا کنید؟ جنگ برخلاف تصور ما کمتر از 35 درصد جغرافیای ما را در برگرفته است، اگر حملات هوایی و موشکی را اضافه کنیم، قطعا به 50 درصد جغرافیای کشور نمیرسد. یعنی 50 درصد جغرافیای کشور ما شاید چند باری آژیر قرمزی شنیده باشند، اما این آژیر قرمز منجر به هیچ گرفتاری و درگیری نشده است.
امیرخانی افزود: آمار رسمی که از جنگ داریم، 200 هزار شهید داخل جبهه است، که از این 200 هزار تا کمتر از 16 هزار شهید به جنگهای شهری برمیگردد، پس آن مقداری از مردم که واقعاً درگیر جنگ بودند، درصد اندکی به شمار میرفتند، از آن درصد کم عمده افراد داوطلبانه در فضای جنگ بودند، بر خلاف انقلاب که به خاطر ماهیت مردمی و فراگیر خود همه مردم درگیر آن بودند. هیچ کس نیست که بگوید سال 57 گازوئیل خانهمان مشکل نداشت. اما جنگ با همه گرفتاریها و زحمتهایی که برای مردم داشت، موضوع همه مردم نبود، فقط دغدغه بخش اندکی از داوطلبانی بود که بار زحمت جنگ را به دوش کشیدند.
وی ادامه داد: آن داوطلبان و آن تعداد اندک طبیعتاً احساس میکردند که در اخبار رسمی همه حرفهایشان زده نمیشود و در اخبار رسمی برحسب اتفاق همه زندگی آنها روایت نمیشود، بلکه بخشی از قصه آنها روایت میشود. این موضوع موجب شد که داستان جنگ تقریباً همزمان با تولد جنگ یا اندکی پس از آن متولد شود. اما به همین دلیل داستان انقلاب متولد نشد.
این نویسنده تصریح کرد : همه ما در آرشیومان بخشی از داستان انقلاب را داشتیم. هر کس داستان شخصی خود را داشت، اما همه ما از این داستان مطلع بودیم و به یک معنا سهامدار این داستان بودیم. در مورد انقلاب اسلامی به گمان من این تفاوت محوری با جنگ وجود داشت. در جنگ آدم هایی که درگیر بودند و جانشان را در کف دستشان گرفته بودند، احساس میکردند که مقداری از قصهشان هیچ جا شنیده و روایت نمیشود. هیچ کس نمیداند که آنها در سنگر چه کشیدند، اما همه ما میدانیم که کوکتل مولوتوف چگونه ساخته میشود. همه ما این فضا اطرافمان بود و در حقیقت تقریباً همه افرادی که در آن جامعه بودند، در هر ساختاری از اجتماع که بودند، نسبت به این موضوع درگیری داشتند.
هیچ نویسندهای احساس وظیفه نمیکرد که داستان انقلاب را بنویسد
وی گفت: این به نظرم دلیل اصلی است که داستان انقلاب نوشته نشد. هیچ نویسندهای احساس وظیفه نمیکرد که داستان انقلاب را بنویسد. همان طور که آقای فتاحی گفتند، جشنوارههای انقلاب به طور طبیعی به وجود نمیآمد تا این که احساس نیاز داشته باشند. من فکر میکنم که انقلاب اسلامی به این معنا بینیاز از داستان بود . یک روایت رسمی از انقلاب اسلامی در همه رسانهها وجود داشت و احساس میکردیم که این روایت اصلی همه فضاها را پوشش میدهد. حال مقداری را بیبیسی میگفت و مقداری را جمهوری اسلامی میگفت. در حقیقت حرفی وجود نداشت که پنهان شده باشد یا سعی در پنهان کردن آن وجود داشته باشد. برای مثال اگر من قصهای از حکومت نظامی تعریف میکردم، دیگری دو قصه دیگر بلد بود. اما اگر احمد دهقان یا محمدرضا بایرامی یک داستان درباره شکست یا عقبنشینی مینوشت، من فقط آن را شنیده بودم و در روایت اصلی هرگز چنین چیزی نشنیده بودم، یا در روایت اصلی من هیچ جا از فضای داخل سنگر نشنیده بودم. این موارد موجب شد که قصه جنگ زودتر از اینها به وجود بیاید.
ادبیات جنگ حتی از روایت فتح آوینی هم جلوتر رفت
امیرخانی در بخش پایانی صحبتهای خود گفت: فراموش نکنید که ادبیات جنگ تنها چیزی است که از صدا و سیما جلوتر است، یعنی ادبیات جنگ زمانی به صورت شخصی نگارش شده است که صدا و سیما هنوز به این نتیجه نرسیده بود. به این معنا ادبیات جنگ حتی از روایت فتح آوینی هم جلوتر رفت. درست در آن زمان ساخته میشد اما اقبال از روایت فتح بعد از آن بود که ادبیات جنگ به وجود آمد. اگر چه آن هم جزو ادبیات جنگ است. به این معنا به نظرم میآید ما هیچ نیازی به نوشتن داستان انقلاب نداشتیم البته تا 13 روز پیش.
انتهای پیام/