حماسه را مردم آفریدند، ایثار را شهدا/ ۲۵ آبان برای مردم اصفهان یعنی خون در کنار رشادت
من به عنوان یکی از اهالی اصفهان، هرسال با شنیدن نام سالروز حماسه و ایثار در اصفهان و تشییع ۳۷۰ شهید، تمام فکر و ذهنم مشغول حادثهای میشد که در آن روز اتفاق افتاده بود، به همین بهانه به سراغ مردمی رفتم که خودشان در این روز حماسه آفرینی کرده بودند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، امروز هم سه شنبه است؛ 25 آبان 1395، برای تصویرسازی و درک بهتر گزارش پیش رو برای مردمی که شاید 30 سال پیش هنوز پا به این دنیا نگذاشته بودند یا آنانکه دچار فراموشی شدهاند، از تشییع شهدای غواص شروع میکنم.
زمانی که خبر تفحص و پیدا شدن گروهی از رزمندگان شهید که در گوری دسته جمعی به خاک سپرده شدند به گوش ایرانیان رسید، همگی در تلاطمی روحانی فرو رفتند، هیچکس انتظارش را نداشت که خبری این چنینی بشنود؛ اینکه تعداد بسیار زیادی از نیروهای رزمنده را با دستان بسته زنده به گور کرده و به شهادت رساندهاند.
چند صباحی گذشت و بسیاری از خانوادههای شهدا در انتظار شنیدن اسامی شهدا در خود میسوختند تا اینکه اعلام شد 50 نفر از آنان متعلق به اصفهان هستند و بیشترشان هم شناسایی شدهاند؛ اینجا بود که مردم این شهر بار دیگر حماسه آفرینی خود در جنگ تحمیلی را با تمام وجود حس کردند.
کم کم مقدمات تشییع شهدا در شهر فراهم شد، خیابانها را آذین بستند و در همه جا به یاد این شهدا موکب زدند؛ اصلا هرکجا نامی از حسین (ع) و عاشورا برده شود همه چیز متفاوت خواهد شد؛ کربلای 4 و شهدای غواص که اینگونه مدال افتخار را دوباره بر گردن گنبدهای فیروزهای آویختند و عملیات محرم که 30 سال پیش این شهر را سرافراز کرده بود و هنوز خاطرهاش در اذهان زنده است.
مکانی که برای تجمع مردم انتخاب شد میدان امام(ره) بود، دقیقا همان جایی که 370 تن از شهدای عملیات محرم را نگه داشتند، مسیر میدان امام(ره) تا گلستان شهدا نیز به خوبی فضاسازی شده بود، از چند روز قبل از آغاز مراسم تشییع شهدا همه شهروندان و مسئولین درصدد برگزاری هرچه بهتر این مراسم بودند، نقشهها کشیده شده بود برای همرنگی بیشتر با شهدا؛ از پوشیدن لباس غواصی و بستن دستها توسط عدهای جوان گرفته، تا طراحی تریلرهای حامل شهدا به شکل قایق و آماده سازی قبور برای دفن غواصان خاک خورده!
و شاید همین پاراگراف بالا تنها نقطه تفاوت ظاهری در برگزاری مراسم تشییع شهدای غواص با تشییع 370 شهید 25 آبان سال 61 باشد!
جابجایی تابوت شهدا در مسجد سید، انسان را بیدار میکرد
من به عنوان یکی از اهالی اصفهان، هرسال با شنیدن نام سالروز حماسه و ایثار در اصفهان و تشییع 370 شهید، تمام فکر و ذهنم مشغول حادثهای میشد که در آن روز اتفاق افتاده بود، بارها و بارها نام این روز را شنیده بودم و امسال باز هم شنیدم، به همین بهانه تصمیم گرفتم به سراغ مردمی بروم که خودشان در این روز حماسه آفرینی کرده بودند.
کاغذ و قلم برداشتم و به راه افتادم در مکانهایی که میگفتند شهدا را در آنجا نگه داشتهاند؛ "مسجد سید" اولین مقصد من بود که به آنجا رفتم، در همان حوالی با خانمی حدودا 70 ساله روبرو شدم و از او درباره 25 آبان پرسیدم، به محضی که گفتم: «ببخشید خانم شما از 25 آبان سال 61 چیزی خاطرتان هست؟!» در جوابم گفت: «توی جنگ بوده درسته؟ همون روزی که خیلی شهید آوردند؟»
پس از تایید شدن حرفش از جانب من کمی در خود فرو رفت، آه بلندی کشید و گفت: خاطره آن روز دقیقا مثل روز برایم روشن است، مگر میشود آن را فراموش کردند، هرجا را نگاه میکردی پر از تابوت بود، ولولهای بود برای خودش، من اینهمه عمر کردم اما دیگر هیچ روزی را مثل آن روز ندیدم.
وی ادامه داد: من دقیقا یادم هست که با همسرم از مهمانی برمیگشتیم، نزدیک مسجد سید که شدیم متوجه بویی شدیم که تا آن زمان به مشامم نخورده بود، مدام این سوال را میپرسیدیم که این بو از کجاست و زمانی که به مسجد سید رسیدیم ناگهان با تریلی حامل شهدا و تابوت های بسیار زیاد کنار خیابان مواجه شدیم.
این خانم کهن سال بیان کرد: صحنه خیلی عجیبی بود و تازه فهمیدیم که این بو برای چیست، هرکس از خیابان رد میشد و این صحنه را میدید ماشینش را کنار خیابان نگه میداشت و به کمک میآمد، من و همسرم هم رفتیم، تعداد شهدا بسیار زیاد بود و عوامل اجرایی بنیاد شهید از پس کار برنمی آمدند برای همین مردم هم به صورت خودجوش کمک میکردند.
وی با خواندن این بیت محتشم کاشانی "باز این چه شورش است که در خلق عالم است / باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است"، خاطر نشان کرد: صحنه واقعا عاشورایی بود، زن و مرد سر تابوتها را میگرفتند و از تریلی خارج میکردند، دیگر کسی حواسش به بوی اجساد نبود همه با عشقی حسینی(ع) کار میکردند، از کف زمین مسجد تا سقف آن در راهرو و روی سکوها پر از تابوت بود، بعضی از خانوادههای شهدا هم آمده بودند چون اسامی تمام شهدا مشخص بود و روی آن برچسب زده بودند، میآمدند و به دنبال شهیدشان میگشتند و بعد از پیدا کردن و سلام دادن به شهیدشان مشغول کمک رسانی میشدند انگار نه انگار که خودشان داغدارند خانوادههایی که تازه از راه میرسیدند و بیتابی میکردند را دلداری میدادند.
کم کم اشک از گوشه چشمهای خانمی که با دست خودش تابوت شهدا را بر زمین گذاشته بود روانه شد، مشخص بود حال دلش کاملا منقلب گشته، با صدایی لرزان حرفش را اینگونه تمام کرد: من هرچه درباره آن روز بگویم بازهم کم است، کلمات هیچگاه نمیتوانند آن روز را وصف کنند، هرچند این واقعه بسیار تلخ و دردناک است اما انسان را بیدار میکند، ای کاش جوانان امروزی هم میتوانستند دوباره با همان حالی که ما داشتیم آن روز را تجربه کنند!»
با شنیدن تک تک کلمات این خانم در کنار مسجد سید و دیدن عکس های آن زمان، تمام تابوتهای شهدا جلوی چشمم ظاهر میشد، گویی خودم هم حضور داشتم و از دور نظاره گر این معرکه بودم.
در مراسم تشییع 370 شهید؛ نقش جهان، رنگ دیگری به خود گرفت
حرفهایم که با این خانم تمام شد به سمت میدان امام(ره) به راه افتادم؛ دومین مقصد شهدا پس از شهادتشان و محل تجمع مردم برای آغاز مراسم تشییع 370 تن از رزمندگان جبهه.
قبلا شنیده بودم که در سال 61 شهدا را در عالی قاپو نگه داشته بودند و مراسم از آنجا آغاز شده بود، در طول مسیر من به مراسم تشییع شهدای غواصی فکر میکردم که خودم هم در آن شرکت داشتم و ذهنم پر از تصاویر و سوالهای مربوط به شهدای عملیات محرم بود.
وارد بازار شدم و به سراغ یکی از فروشندگان که سن زیادی داشت رفتم تا شاید او هم بتواند کمی از این خاطره مبهم را برایم روشن کند، با هم به راه افتادیم و او دقیقا مرا برد به سمتی که تابوتهای شهدا را گذاشته بودند و شروع به صحبت کرد: صبح خیلی زود بود که تابوتها را آوردند اینجا، مردم هم تا حدودی از قبل متوجه شده بودند برای همین برای کمک آمده بودند، تابوتها را در اینجا خیلی منظم روی هم چیدیم و روی آن یک شاخه گل گذاشتیم.
وی افزود: جمعیت بسیار زیادی برای حضور در میدان امام(ره) آمده بودند، ما همچنان مشغول چیدمان تابوتها بودیم و اینکه اجازه ندهیم کسی به جز یکی دو نفر از اعضای خانواده هر شهید که عموما پدر و برادر او بودند به تابوتها نزدیک شود، اکثر خانواده های شهدا تا روز تشییع به مادر شهید خبر نداده بودند و همان روز متوجه شدند پسرشان هم در بین شهداست، مادرانی میآمدند که هم در چهرهشان را غم را میشد دید و هم شادی، با لبخند برای گل پرپر شدهشان اشک میریختند.
همراه این پیرمرد خوش سخن به سمت بیرون از بازار که میآمدیم از من پرسید: «روزی که شهدای غواص را تشییع کردند به میدان آمدی؟» و من سری به نشانه مثبت تکان دادم، لبخند زد و گفت: تشییع شهدای غواص چشمه کوچکی از تشییع آن 370 تا شهید بود، هرچند آن هم در جای خودش بسیار عالی بود ولی آن حس و حالی که 25 آبان سال 61 در میدان و در مردم حاکم بود، وجود نداشت.
وی تاکید کرد: در آن روز نقش جهان رنگ دیگری به خود گرفته بود، هرکجا را نگاه میکردی مملو از جمعیت بود که همگی شعار میدادند، هنوز روحیه انقلابی در مردم زنده بود و به خاطر اینکه این مراسم همزمان با جنگ بود و هنوز بمباران و جنگ ادامه داشت مردم شور بیشتری داشتند.
25 آبان ماه برای مردم اصفهان یعنی خون در کنار رشادت
این مرد موسپید خاطر نشان کرد: 25 آبان برای مردم اصفهان یعنی خون در کنار رشادت چراکه آن روز در کل اصفهان بوی خون شهدا به مشام میرسید، حاضرم قسم بخورم که هیچکس در خانهاش نبود؛ میدان و خیابانهای اطراف به حدی شلوغ بود که جای سوزن انداختن هم نبود، هیچکس نمیگفت هوا سرد است یا گرم، هیچکس به این فکر نمیکرد که خانواده شهید است یا نه، هرکس آمده بود نه با پای تن بلکه با پای دلش آمده بود و از اعماق وجودش اشک میریخت.
وی افزود: زمانی که تابوتها را برای تشییع آوردند مردم گلریزان به پا کردند، هوا پر بود از گل های پرپر شده؛ صحنه زیبایی بود گویی مردم گل را با گل تشییع کردند، همنیطور که اشک میریختند شعار هم میدادند، در طول مسیر هم هرکس به اندازه وسعش نذری پخش میکرد، در تمام خانه ها باز بود و هرکس خسته میشد صبر میکرد استراحت کند یا اگر آب و خوراکی میخواست مردم با کمال میل به او میدادند، آن روز همه چیزش مردمی برگزار شد برای همین حال وهوایش با همه مراسمها فرق داشت چون بوی ریا و تعلق نمیداد.
حماسه را مردم آفریدند، ایثار را شهدا
آخرین مقصد من برای پایان گزارش و شهدای عملیات محرم هر دو یکجا بود؛ گستان شهدا. گلستانی که براستی نامش برازنده این همه انسان آرمیده در آنجاست، چراکه به قول همان پیرمرد بازاری این مردان گلهایی بودند که برای این نظام و این خاک پرپر گشتند و اکنون نوبت ماست که جای خالیشان را با پایبندی به عقایدمان آبیاری کنیم.
همینطور که در میان قبور قدم میزدم و سنگ نوشتههای شامل وصیت، اشعار و مشخصات شهدا را میخواندم خانوادهای در کنار یکی از قبرها توجهم را جلب کرد، به سمتشان رفتم و با آنها به گفت و گو نشستم.
مادر خانواده به همراه یکی از پسرانش آنجا نشسته بود؛ از مراسم خاکسپاری شهدای عملیات محرم که پرسیدم لبخند تحویلم دادند و گفتند: «مگر میشود از کسی بپرسی 25 آبان چه اتفاقی افتاده و او نداند؟! مخصوصا که از یک اصفهانی بپرسی!»
پسر این خانواده گفت: من با وجود اینکه آن روز سن زیادی نداشتم اما به خوبی خاطرم هست که چه اتفاقی افتاد و مراسم چطور انجام شد، همراه با خانوادهام به میدان امام(ره) رفته بودیم و من از دیدن اینهمه جمعیت هم ترسیده بودم و هم تعجب کرده بودم اما چون میدانستم جنگ چیست و برادرانم هم در جبهه بودند خیلی با این مسئله غریبه نبودم.
وی ادامه داد: زمانی که مردم تابوتها را بالای دست و سرشان بردند و به راه افتادند هجمهای عظیم اتفاق افتاد، منظره جالبی بود مخصوصا برای یک پسر بچه 7،8 ساله، چشمم که به تابوت شهدا افتاد ناخوداگاه منم همراه مردم گریه کردم ولی آن لحظه دیگر خبری از ترس و تجعب چند دقیقه پیش نبود بلکه در وجودم هرچه بود آرامش بود و آرامش.
برادر شهیدان مثقالی از لحظه ورود شهدا به گلستان اینچنین گفت: قشنگ به خاطر دارم زمانی که رسیدیم به گلستان شهدا جمعیت به قدری زیادتر شده بود که دیگر نمیتوانستی هیچ چیز را تشخیص دهی اما مکانی که برای دفن شهدا آماده کرده بودند با حفاظ مشخص شده بود و کسی اجازه ورود به آن منطقه را نداشت.
وی افزود: کاملا مشخص بود که مسئولان با کمک مردم آن منطقه فقط توانستهاند با بولدوزر زمین را صاف کنند و قبر تهیه کنند، البته خانوادههای شهدا که میخواستند که شهیدشان در جای خاصی دفن شود از قبل مکان را مشخص کرده بودند اما اکثر شهدا در کنار هم و در یک منطقه دفن شدند.
از صبح تا شب با شهدا بودیم، تقریبا یک روز کامل!
در میان صحبتهای او، مادر شهید نیز گفت: درست است، آن روز هر اتفاقی افتاد به دست مردم بود، من خودم زمانی که شنیدم فردا در اصفهان تشییع شهداست و قرار است 370 شهید باهم تشییع شوند دلم ریخت و میدانستم برای خودش غوغایی خواهد شد، من خودم پسرانم را راهی جنگ کرده بودم و خوب میفهمیدم حال مادرانی که قرار است با جنازه فرزندشان روبرو شوند چگونه است.
وی بیان کرد: چون میدانستم در مراسم تشییعی که اینقدر عجلهای برگزار شده و این تعداد زیاد شهدا قرار است تشییع شوند، خبری از پذیرایی نیست، رفتم نان خریدم و با پنیر و خرما و شروع کردم به لقمه گرفتن، همه را در یک پلاستیک کنار گذاشتم برای فردا در مراسم که در بین مردم پخش کنم، صبح شد رفتیم میدان امام(ره)، مراسم تشییع به خاطر حجم زیاد جمعیت و تعداد بالای شهدا به طول انجامید از صبح تا شب، یک روز کامل را با شهدا بودیم!
برادر شهیدان مثقالی با اشاره به حال و هوای غریبانه مردم در گلستان شهدا گفت: به نظر من 25 آبان یک حماسه بود، حماسهای که مردم این شهر آن را آفریدند، البته نباید فراموش کرد این حماسه به خاطر ایثار و از خودگذشتگی شهدا بود که به وجود آمد و برای همیشه هم در تاریخ نصف جهان حک خواهد شد.
از این مرد میانسال که هر دو واقعه تشییع شهدای غواص و شهدای عملیات محرم را دیده بود درباره تفاوتهای این دو مراسم پرسیدم و او اینگونه جواب داد: مراسم تشییع شهدای غواص با مراسم 370 تا شهید اصلا قابل قیاس نیست هرکدام در جای خودش به خوبی برگزار شد و تاثیرگذار بود، هرکدام به فراخور زمان خودش! من در تشییع شهدای غواص که آمدم انتظار نداشتم مردم چنین استقبالی کنند، در آنجا افرادی را میدیدی که شاید به ظاهر اصلا اعتقادی به شهدا نداشتند اما آمده بودند و اشک میریختند و شهدا را واسطه میکردند و این نشان میداد که شهدا هنوز زندهاند و در روح تک تک مردم رخنه کردهاند.
25 آبان سال 61، نصف جهان را به یک جهان کامل تبدیل کرد
بهراستی که این دو مراسم هرکدام در جای خود از جایگاه ویژهای برخوردار است و تاثیر بهسزایی در روح مردم دارد، شاید هم شهدای غواص دنباله رو شهدای 25 آبان باشند که 30 سال بعد آمدند تا نسل من هم طعم چنین دیدارهایی را بچشد.
مطلع سخنم شهدای غواص بود، پایانش اما عملیات محرم؛ عملیاتی که عاشورای سال 61 هجری را در آبان ماه سال 61 شمسی تکرار کرد و کلام را در برابر عظمتش به چالش کشید.
هرچند تعداد شهدای عملیات محرم بیش از اینها بود و فقط تعداد شهدای اهل اصفهان این عملیات بیش از 700 نفر اما تشییع همزمان 370 نفر از آنها در یک روز نصف جهان را به جهان کاملی تبدیل کرد که در تاریخ بشریت و افتخار انسانها کافی است.
اجازه دهید پایان گزارش هم باز باشد، بدون نتیجه گیری؛ درست مانند "شهادت" که پایان باز بندگی است...
گزارش از فوزیه یکتاپور
انتهای پیام/