نگاهی به نمایش «شهر ما»|حسن معجونی و شهری که میسازد
حسن معجونی در «شهر ما» منتقدتر میشود. او فرصت را در نمایشنامه تورنتون وایلدر مغتنم میشمرد تا جامعه امروز ایرانی را در وجه کمیک بازنمایی کند و نشان دهد چگونه در این روزمرگی غرق شده است.
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
حسن معجونی در سالهای اخیر در یک مسیر مشخص حرکت کرده است، انتخاب متنی خارجی، کمدستکاری در راستای اهداف ذهنی خود و گروهش، پیش بردن نمایش در مسیر کمدی، استفاده از نسل جوان گروه لیو و در نهایت جلب توجه مخاطب. این مسیر مشخص موجب شده است حسن معجونی همواره یک انتخاب مطمئن برای مخاطب باشد. او به همراه مهدی چاکری فارغ از تمرکزشان بر چخوف و آثارش، ذائقه خوبی برای امروزیسازی متون دارند. هر چند معجونی چندان مشتاق به کار کردن روی نمایشنامههای ایرانی نیست؛ اما با کمک دراماتورژی چاکری و خلاقیتهای کارگردانیش توانسته متون غیرایرانی را تا جای ممکن ایرانیزه کند. این ایرانیزه کردن متون در سالهای اخیر وجه انتقادی نیز به خود پیدا کرده است. انتقادهایی که میتواند ریشه در واقعیات جامعه ایران داشته باشد. در چند اثر اخیر معجونی نقد هنرمند جذابتر و تندتر شده است، به نوعی که میتوان گفت معجونی در حال پوست انداختن است.
در «قضیه مترانپاژ»، نمایش کمدی موفق و هیجانانگیزی که معجونی براساس نمایشنامه الکساندر وامپیلوف روی صحنه برده بود، برخلاف آثار چخوفی میشد وضعیت کنونی ایران را درک و فهم کرد. مدیر یک هتل در مواجهه با یکی از مشتریان نمیتواند تشخیص دهد شغل مشتری چیست. او تنها میداند او یک مترانپاژ است، شغلی که نه برای او و نه برای تمامی شخصیتهای درگیر نمایشنامه معنا و مفهومی ندارد. غامض بودن واژه کار را به جایی میکشاند که مدیر تصور میکند مترانپاژ شغل مهمی است و البته در ساختار نامنعطف شوروی کمونیستی، جایگاه ویژهای دارد، جایگاهی که میتواند کار مدیر هتل را بسازد و او را از زندگی ساقط کند. پس او مجبور است ریاکارانه به زندگی خود ادامه دهد؛ چرا که ترس او از شهروندان اکنون به بالاترین درجه خود رسیده است. کافی است کمی به ادبیات روزانه خود و مراودات اجتماعی خویش رجوع کنیم تا دریابیم نقد نمایش و البته برابرنهاد ایرانی آن به چیست. با این حال معجونی این کمدی سیاه روزانه ما را به مفرحترین شکل ممکن نشان میدهد و اجازه میدهد کمدی خود مخاطب را به سمت و سوی مدنظر بکشاند.
در عوض، در «شهر ما»، تازهترین اثر حسن معجونی، این لبه نقد اثر تیزتر هم شده است. انتقادهایی که هم به تئاتر روز ایران اشاره دارد و هم به جامعه کنونی ایرانی. این وجه انتقادی «شهر ما» کاملاً براساس شخصیت مرکزی نمایش تورنتون وایلدر است: مدیر صحنه. مدیر صحنه و حضورش در اثر وایلدر مهمترین خصیصه اثری است که کماکان از نمایشهای محبوب دنیا به حساب میآید. نمایشی که از 1938 تا به امروز اجرا میشود و در 2017 بابت اجرای مجددش جایزه تونی برای Deaf West Theater به ارمغان آورد. پس با متن مهمی روبهروییم که در آن برخلاف آثار مرسوم، یک مدیر صحنه در نقش راوی مخاطب را برای ورود به داستان راهنمایی میکند. شخصیتی شبیه معین البکا که شبیه را اداره میکند و شرایط را برای ایجاد فاصله زیباشناسی میان اثر و مخاطب مهیا میکند. در نمایش وایلدر مدیر صحنه آزادانه در صحنه میچرخد و داستان شهری خیالی در آمریکا را بیان میکند که مهمترین وجهش روزمرگی است. روزمرگی که از پرده نخست با عنوان «زندگی روزانه» تا پرده نهایی «مرگ و ابدیت» بازنمایی میشود.
در نمایش حسن معجونی مدیر صحنه با توجه به قدرت خداییش روی صحنه تلاش میکند از این شهر خیالی، جهان واقعی بسازد. جهانی که مردم را نسبت به وضعیت روزمرهاشان آگاه کند یا به لاله گوششان تلنگری حواله کند. اول نمایش هم، مدیر صحنه تکلیف اثرش را با دیگر آثار مطرح در جامعه مشخص میکند. زمانی که مدیر صحنه میگوید اگر قصد دارید دکورهای عظیم آنچنانی و در ابعاد واقعی ببینید بهتر است به هتلها سر بزنید نشان میدهد قرار است از دل ماجرا فانتزتیک «شهرما» نقبی به جهان واقعیت زده شود. جهانی که آرام آرام به تصویری از مردمان به ظاهر آرمانی مخاطب بدل میشود. مردمی که روزمرگی را بخشی از زندگی خود قرار داده است و براساس روزمرگیش حتی تئاتر میبیند. در این جهان روزمره شده، بررسی اخبار و دنبال کردن سوژههای سیاسی و دینی هم محصول این روزمرگی است، بدون آنکه در آن نظام اخلاقی قابلتأملی وجود داشته باشد.
تورنتون وایلدر طیف وسیعی از شخصیتها را در نمایشش معرفی و شخصیتپردازی میکند. هم با یک پرفسور روبهروییم و هم یک کارگر ساده که به ظاهر در زندگی به موفقیتی دست نیافته است؛ اما گویی همه در گروور کرنر دچار رخوتی فراگیر هستند، رخوتی که در نهایت در پرده پایانی به مرگ ختم میشود و این تصور نیز در میان مردگانش رایج است که سردی خاک، یاد گذشته را پاک خواهد کرد. معجونی روی همین مسأله دست میگذارد و نشان میدهد که مخاطبانش از جامعهای برآمدهاند که برای باورهایش یک نظام اخلاقی منسجم ندارد، در عوض خود را به دست روزمره داده است. در دیالوگی که میان جورج گیبز (داماد) و چارلز وب (پدر عروس) در نمایش شکلمیگیرد، معجونی با تغییرات عمده در دیالوگها، نشان میدهد چگونه یک باور قوی نمیتواند به یک کنش اجتماعی بدل شود. در حالی که وب میداند تمام خرافههای حول عروسی محصول روزمرگی است و ارزش بیرونی ندارد؛ اما برای آنکه زندگی روزمرهاش دچار خدشه نشود، حاضر به مخالفت با همسرش نیست. جالبتر اینکه وب مالک روزنامه شهر است و باید صریحترین و منتقدترین شخصیت شهر باشد.
در آن سوی صحنه دکتر گیبز که به ظاهر تحصیلکردهترین شخصیت شهر است در مواجهه با امور روزمره تمایل دارد «سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند» را پیشه بگیرد و نظامهای اخلاقی را زیر پا میگذارد و نوعی تربیت مبتنی بر پول را برای فرزندانش رواج میدهد. این مسائل برای شما آشنا نیست؟ آیا مردمان گروور کرنر، جایی در گوشه ینگه دنیا، یاد شما را به سمت و سویی نمیبرد؟ آیا رفتار خواهران روحانی برای شما آشنا نیست؟ آیا آنچه زن پولدار نمایش در مراسم افتتاح کارخانه بالشسازی میگوید ذهن شما را به سمتی نمیبرد؟ آری همه اینها برای ما آشناست. تصاویری است که در همان قالب روزمره خود از برابر چشمانمان رد میشوند و ما نسبت به آنها واکنشهای ثابت داریم. واکنشهایی که حال ما را ساخته است.
در نمایش وایلدر خبری از باران و وضعیت سیل در شهر نیست. فضای شهر آرام و ساکن است. او اما با قرار دادن ابری بر فراز شهر و بارش همیشگیش نقبی به بحرانهای موسمی جهان امروز ما میزند. شاید حداقل در چند ماه گذشته باران برای مردم ایران بحرانساز شده باشد؛ اما ابر و باران در نمایش یک مجاز از کل به شمار میروند. هر چند معجونی وضعیت شکل گرفته را به ظاهر سیاسی نمیکند و حتی میتوان در مواجهه با امر سیاسی او را محافظهکار نامید؛ اما او به شکلی از سیاست اشاره میکند که برساخته از جامعه و عموم مردم است. او نشان میدهد بحران شکلگرفته به چه میزان به مردمان شهر وابسته است. در فاصله زمانی 1901 تا 1913 باران میبارد و میبارد و اهالی شهر برای مشکلات پیش آمده هیچ کنشی از خود نشان نمیدهند. برای آنان کنش همان اعمال یومیهای است که روزگارشان را میسازد، اعمالی که در بهترین وجهش، میتوان در زندگی خانم گیبز و خانم وب جستجو کرد. زنهایی که در تمام زندگی خود پختن و پختن و پختن را پیشه گرفته و در این میان هر از گاهی در کلیسا آواز خواندهاند. خانم گیبز با اینکه سرمایهای برای گریز از این روزمرگی پس انداز میکند - قابلتوجه است که معجونی در نمایش نظام اقتصادی را به شدت در گرو روزمرگی نشان میدهد- بدون سفر به پاریس - هدف غاییش - از دنیا میرود و تازه زمان مرگ است که با جهانی آفتابی روبهرو میشود. جالب اینکه در نگاه معجونی مردگان نمایش، لمیده روی تخت تاشو، کماکان درگیر روزمره هستند و آفتاب میگیرند و سانشاین نوشجان میکنند.
معجونی برای جذابیت دراماتیک ماجرا به وجه خیالین شهر پناه برده است و با آن تمایلات فانتزتیکش، جهانی بامزه میآفریند. در جهان معجونی - که به شدت وامدار نگاه میکروتئاتری اوست - هر چیزی میتواند رخ دهد. در شهر چیزی ناشدنی نیست. به واسطه حذف بیشتر عوامل صحنه مانند دکور، موسیقی و نور، فرصت برای آفرینش و خلاقیت بیشتر میشود. بازیگران میتوانند براساس فرصت به وجود آمده عرض اندام کنند و کمی از خود خویش بگویند. آواز بخوانند و یک جا ننشینند تا دیالوگ بگویند. آنان خیالآفرینی میکنند و نشان میدهند زمانی که میشود راوی را حی و حاضر روی صحنه داشته باشیم، میشود با یک سوت زدن ساده، دهها موقعیت بامزه فراواقعی خلق کرد. این وضعیت اما به واقعیت بدل شده است و دیگر یک فانتزی صرف نیست. امری است که روی صحنه به شدن رسیده است و شاید پیام نمایش هم در همین مسأله نهفته است. اینکه رفتار عمومی ما موجب «شدن» امروز ماست.
حال بیایید کمی عقبنشینی کنیم و بگوییم شهر ترسیم شده توسط تورنتون وایلدر به هیچ وجه شهر خیالی نیست؛ بلکه تصویری از پیتربورگ در نیوهمپشایر است و در 75امین سالگرد نمایش، مراسمی در این شهر برگزار شد. حال به نمایش بازگردیم، نمایشی که یک کمدی کمال و تمام است؛ اما پایانش میتواند ما را نسبت به خود نمایش و ژانرش منقلب کند. اساساً کمدی Happy End است و در «شهر ما» مرگ جایگزین عروسی و تولد و وصال شده است. برخی با استناد به اینکه مدیر صحنه برآمده از سنت همسرایان یونان است، نمایش را یک تراژدی نامیدهاند و برخی با توجه به فاصله تاریخی شکل گرفته آن را یک اثر رومانتیسیسمی دانستهاند. در اثر معجونی وجوه رومانتیک برآمده از نوستالژی عملاً حذف شده است و شرایط تراژدی هم زدوده میشود. شاید برای مرگ امیلی کمی دلخور شویم؛ ولی او جهان اثرش را در یک شیرینی غوطهور میکند. او خود ما را نشان میدهد و فرصت میدهد پیش از آفتاب گرفتن در برابر خورشید قبرستان، دست به کنشی زنیم، کنشی برای اصلاح خویش که منجر به اصلاح جامعه میشود. با این حال این شهری است که ما میسازیم.
انتهای پیام/