بوطیقا و اتوپیا در ادبیات نیایشی
اتوپیای جدید مدرنیته همین است که خردهفرهنگها باید از بین بروند. خردهفرهنگها به مفهوم دینداری هم هست. به همین دلیل است که در برابر ادیان الهی، عرفانهای جعلی مطرح میشود.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری، گفت چهاردهم؛
پس از ظهور داستایفسکی در ادبیات روس، نوع گسترشیافته او، در جهان عرب، بهشدت خودش را نشان میدهد و نویسندگان بسیار زیادی تحت تعالیم این متفکر روس، با تداخل در لوکیشن و اتوپیای عربی، شروع میکنند به نوشتن رمانهایی که زیر نفوذ نهیلیستیِ شکاکیتِ داستایفسکی هستند. ما این نویسندگان عرب را بهسبب عرببودنشان بهعنوان نویسندگان مسلمان هم میشناسیم و هر گاه از ادبیات عرب صحبت میکنیم، انگار که ادبیات عرب، معنای واژگانی برابر جهان اسلام نیز دارد که این یک تداخل بحث بسیار عجیب و غریب است.
بهعنوان نمونه نجیب محفوظ، جبران خلیل جبران، محمدحسین هیکل و میخاییل نعیمه، از افرادی هستند که بسیار تحت تاثیر داستایفسکی هستند.
این تأثیر چیست؟
اگر اتوپیای موجود در ادبیات عرب را بررسی کنیم، به یک بوطیقانامه میرسیم. در گفتهای قبل، اشاره کردم که بوطیقا مبنایی است که نویسنده برای ادبیت و ساختار متن خود میگذارد.
این چهار نویسنده، ادبیات درونمتنی خودشان را بر محور ادبیت داستایفسکی گذاشتهاند و اتوپیای آنها نیز جغرافیای عرب است. اما آن طرف، شخصی مانند غسان کنفانی که رژیم غاصب اسرائیل او را به شهادت میرساند نیز یکی از همین افراد است. او جدای از آنکه در سِمت مبارزاتی، عنصری قابلاحترام و شهیدی والامقام است، در حوزۀ آثارش، مثل «مردان در آفتاب»، بهشدت از ملت فلسطین انتقاد میکند. این در حقیقت همان اتوپیایی است که در درون متن وجود دارد.
غسان کنفانی چرا این کار را انجام میدهد؟ چون دانشآموختۀ دانشگاه گورکی است. جالب است که بیشتر نویسندگانِ بعد از غسان کنفانی، مانند هشام مَطر نیز در دانشگاه گورکی یا در دانشگاههای آمریکا درس خواندهاند. برای مثال در آثار هشام مطر، فرهنگ عربی و دینی بهشدت در معرض پرسش قرار میگیرد، مانند رمان «بازگشت: پدران پسران و سرزمین مابینشان» که دقیقاً واکنشی است به رمان «پدران و پسران» اثر تورگنیف.
بیایید بررسی کنیم که اتوپیا در آثار این نویسندگان عرب، چگونه جهانی را خلق میکند.
زمان زیادی جبران خلیل جبران بهعنوان نویسندۀ نیایشی تلقی میشد. کتاب «پیامبر» او در ایران بسیار شناخته شده است و تقریباً همه آن را خواندهاند. همه گمان کردند این کتاب دربارۀ پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است و بسیاری این کتاب را با همین تصور، تهیه و مطالعه کردند، اما در واقع اسم این کتاب «پیامآور» است نه پیامبر که در ترجمه، به پیامبر تبدیل شد و به چاپهای بسیار متعددی نیز رسید.
پس از آنکه روابط جبران خلیل جبران و ماری هاسکل در کتاب «دلواپس شادمانی تو هستم» برملا شد، بسیاری از آثار او در معرض پرسش قرار گرفت و این موضوع مطرح شد که آیا اینها اصلاً ادبیات نیایشی است؟ ادبیات دینی است؟ یا در حقیقت همان شکاکیت یا همان رمانیسیسم نهیلیستی داستایفسکی است؟
در بسیاری از آثار نجیب محفوظ نیز به همین شکل، زندیقگرایی گسترش بسیار زیادی دارد. او با تأثیرپذیری از هزار و یک شب، شبهای بغداد و... شباهتهای اتوپیایی در رمانهایش خلق میکند که بعضی از آنها در عصری دور اتفاق میافتد و برخیشان، مانند «گدا» در عصر حاضر. نجیب محفوظ به جایی میرسد که جایزۀ نوبل را میگیرد و این جایزۀ نوبل نشاندهندۀ ادامۀ آن رهیافتی است که علیه ادبیات نیایشی در آثار محفوظ و بسیاری دیگر از این دست نویسندهها شکل میگیرد.
اتوپیای گمشدۀ اینها، عربِ بدون اسلام است. اگر نشانی از اسلام هم در ادبیات و در کتابهای این افراد وجود دارد، بخش موردانتقادشان است، نه بخش موردپذیرششان. تفاوت نویسندۀ الهینویس، چون ویکتور هوگو در فرانسه، از همین جا نشئت میگیرد.
به نظر میرسد بین این کهنالگو و الگوسازی رایج یک اتوپیا اتفاق میافتد که اصطلاحاً به آن «مدرنسازی» میگوییم. در این فرایند، اتوپیای این نویسندگان تغییر هویت میدهد و بهسمت یک نوع جریان ذهنگرایانه سوق پیدا میکند که در آن، دینداران ذهنگرا هستند و ذهنهای بسیار مخوفی هم دارند، برخلاف آن، انسانهایی که فاقد این ذهنیت هستند، بسیار آدمهای مدرنی هستند.
به عبارت دیگر، اتوپیای جدید مدرنیته همین است که خردهفرهنگها باید از بین بروند. خردهفرهنگها به مفهوم دینداری هم هست. به همین دلیل است که در برابر ادیان الهی، عرفانهای جعلی مطرح میشود. بسیاری از نویسندگان ایرانی، معتقدند که پائولو کوئلیو تحت تأثیر عرفان مولانا کتاب کیمیاگر را نوشته است؛ درصورتیکه بعدها که جلو میرویم، عرفان برزیلی خودش را در آثار کوئلیو نشان میدهد. یعنی بعد از سهگانۀ: ورونیکا تصمیم دارد بمیرد، کنار رودخانۀ پیدرا نشستهام و گریه میکنم، شیطان و خانم پریمپ، آثار کوئلیو بهسمتی میرود که در آثاری چون زَهیر و الف و... کاملاً عرفان برزیلیِ منحط خودش را نشان میدهد. بهعبارتی یک نوع عرفان جعلیِ سرخپوستی جایگزین عرفان الهی میشود و واکنشهای مختلفی نیز به ادبیات شرق نشان میدهند و از ادبیات شرق، بهویژه از مولانا، برداشتهای بسیار الحادی، کفرآمیز و جنسیتگرایانه انجام میدهند.
دو جریان روانشناختی و رمانتیک در ادبیات مدرن، در آنِ واحد، با هم تلاقی پیدا میکنند، ولی با یکدیگر ترکیب نمیشوند. برای مثال کتابی وجود دارد به نام «سرزمین دیدار و انساندوستی» که از یویمات میشل سِرور، نوشتۀ میشل اَسمر یاد میکند که به مقولۀ نوسازی انسان حاضر در شرق میپردازد.
در شعر ابوشبکه و اشعار آزاد عبدالله قبرسی، مانند «مرگ مرغ باسترک» جنبۀ رمانیک بهشدت بر جنبۀ دینیاش غلبه پیدا میکند. در شعر شاعران سرایندۀ درد، بیشتر مقولۀ رمانیسیسم قرن نوزدهمی طرح میشود تا جهان قرن بیست و یکم. این تضادی است که در آثار تمام نویسندگان پیشگام عرب، بهشدت وجود دارد.
میرسیم به محمدحسنین (محمدحسین) هیکل، نویسندهای که سال 1956 فوت میکند. او نخستین نویسندۀ داستان کوتاه به سبک جدید در ادبیات عرب نیز هست. هیکل در آخرین رمانش، بررسی روانشناسی زن را بهعنوان موضوع برمیگزیند. این کتاب مایۀ نفرت پارسایان و سنتگرایان میشود. در سال 1995، محمدحسین هیکل سیره یا زندگینامۀ زنی مصری و غیبالاطفال را از زبان خود او نقل میکند که «هکذا خلقت» نام دارد؛ یعنی خداوند وی را بدین گونه آفرید و اگر چنین است، پس بیتقصیر است.
این اصلِ واگذاریِ شکل تفکر ادبیات کنونی عرب در آثار نویسندگانی است که ما آنها را به عنوان نویسندگان بزرگ عرب میشناسیم و نتیجه وابستگیشان به داستایوسکی و ادبیات روس است. داستایفسکی برای اینها معلمی محتوایی و حتی شکلی است.
مفهوم این نوع تغییرات از اقلیم به تکنیک، حذف ادبیات دینی است. یکی از موضوعات محبوب ادبیات عرب، داستان پسربچهای مسلمان در مدرسهای سُنتی به نام «مکتب حافظ» است. این موضوع داستانی را تقریباً همهجا میتوانیم پیدا کنیم، برای مثال در آسیای مرکزی در کتاب «ذکریات» یعنی خاطرات، نوشتۀ صدرالدین عینی تاجیک. این نویسنده در در سال 1950، برندۀ جایزۀ استالین شد.
آن چیزی که در ادبیات نیایشی به دنبالش هستیم این نیست که ادبیاتی شبهعارفانه یا عارفانه یا در حقیقت گفتگومحورهایی که بر مبنای شکلی ادبیات دینی خلق میشود، میتواند ادبیات نیایشی باشد؛ برعکس این روشی است که جهان غرب با آن به ستیز با ادبیات دینی و بهویژه قرآنی ما برخاسته است.
ما باید خیلی سادهنگر باشیم که تصور کنیم هر نویسندۀ عربی، اسلامی مینویسد یا هر نویسندۀ غربی ضداسلامی مینویسد. در اتوپیایی که عرض کردم، جامعۀ غربی بسیار کوشش میکنند که این خردهٰفرهنگها را به جنگ یکدیگر بفرستد و در حقیقت تأثیراتی که در درونمایۀ هر کدام از آثار هست، آنها را تا جایی جلو میبرد که اسلاوی ژیژک دربارۀ آن میگوید: «هر امر متعالی مبتذل است.» این زاییدۀ تفکری است که نگاه استعماریِ اتوپیایی به ادبیات دارد.
این یک سیستم که است که در آن، چون نمیتوانند ادیان الهی را قربانی کنند، در کنارش ادیان جعلی و روزاِنگار شکل میدهند تا نهایتاً خوانندهای که اطلاعاتی ندارد، گمان کند که عرفان سرخپوستی، عرفان برزیلی و دیگر عرفانهای کاملاً جعلی مسائل امروز او را بهتر بیان میکند. این همان سازوکار پروژۀ دینسازی جدید بهوسیلۀ ادبیات و هنر است که در سینما، در تئاتر، در مجسمهسازی و ... شکل پیدا میکند. شما نمونههای بارز این را میتوانید بهویژه در ادبیات عرب ببینید.
ادامه دارد....
انتهای پیام/