یادداشت|ابتذال در ادبیات و هنر نیایشی
در حوزه ادبیات نیایشی، ما بعد از گفتهای مختلف باید به یک تعریف مشخص از ابتذال در ادبیات برسیم، چیزی که در ادبیات نیایشی باید از آن پرهیز کرد. اصولاً چه وقتی ما در ادبیات و هنر دچار ابتذال میشویم؟
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
ادبیات نیایشی، گفت بیست و سوم
در حوزه ادبیات نیایشی، ما بعد از گفتهای مختلف باید به یک تعریف مشخص از ابتذال در ادبیات برسیم، چیزی که در ادبیات نیایشی باید از آن پرهیز کرد. اصولاً چه وقتی ما در ادبیات و هنر دچار ابتذال می شویم؟
ابتذال، مفهومی است که درباره آن صحبت نشده است و اگر صحبتی هم شده، بیشتر کلیگویی است، نه جزییات و همان طور که در گفتهای قبلی گفتیم، هنر وظیفهاش پردازش و پرداختِ جزئیات است نه کلیات. آیا ادبیات نیاشی میتواند دچار فقدان موضوع باشد و درباره کلیات حرف بزند؟ قطعاً خیر. حتی اگر بخواهیم درباره بنیانیترین مسائل الهی فیلم، رمان، تئاتر و موسیقی خلق کنیم باید اول حالت روحی ما در برابر ادبیات نیایشی به حالت تهذیب برسد، آن وقت میتوانیم ادعا کنیم درباره هرچیزی که میخواهیم حرف بزنیم، کاملاً صادق هستیم. عدم صداقت در فرآیند تولید هنری باعث میشود، یک اثر با وجود قاببندیِ به ظاهر نیایشگونه و دینی، به غایت ضد خود و ضد دین باشد. نمونه مشخصِ آن را میتوان در میان فیلمهای روز دنیا پیدا کرد، فیلمهایی متفاوت درباره زندگی حضرت مسیح(ع)، که در آثار اخیر تبدیل به یک ضد تابو شده است، اثری به غایت ضد خود. در این آثار قرائتهایی که درباره زندگی حضرت مسیح(ع) ارائه میشود، با اصلِ خود مغایرت دارد، زیرا مبنای حالت روحی تولیدکننده بر آن نیست که زندگی حضرت مسیح(ع) را به فیلم تبدیل کند.
نمونه دیگر، رمان مسیح باز مصلوب اثر نیکوس کازانتزاکیس است، این رمان دینی نیست بلکه یک رمان چالشی است که حتی گاهی دین را هم مورد تردید قرار میدهد. در حوزه ادبیات زوربای یونانی و مسیح باز مصلوب جز آثار درخشان رماننویسی است، اما نویسنده اثر نه دیندار است نه ادعای دینداری دارد. پس چرا سراغ این موضوعات میرود و اصولاً چرا کسانی که به قرائتهای دینی هیچ گونه وفاداری ندارند، در این حوزه دست به تولید اثر میزنند؟ زیرا چیزی علیه آن تولید میکنند؛ این همان حالت روحی است که گفتم، یعنی برای تولید یک اثر هنری دینی و نیایشی، قبل از هر چیز باید حالت روحی تعریف شود. برای تبیین این مسئله میرویم سراغ یکی از مفسران بزرگ امروز در فلسفه به نام آلن بدیو.
آلن بدیو میگوید ما هربار درباره حالت روحی حرف میزنیم باید معادلش را یک تراژدی فجیع بگذاریم، یعنی هر حالت روحی باید یک حالت تراژدی فجیع داشته باشد. از یکسو آلن بدیو این مسئله را مطرح میکند از طرفی نباید فراموش کرد، همه رسانههای روز دنیا علیه دین و انسان دینی تلاش میکنند، یعنی وقتی داخل سالن سینما به تماشای فیلم در ژانر مذهبی مینشینید یا کتابی را به عنوان ادبیات دینی میخوانید و در آنها قدیسان دینی طرح موضوع میشوند، شما منتظر هستید چیزی علیه آنها بشنوید، این علیه آنها شنیدن و خواندن و دیدن، پارادوکسی است که به شدت ادبیات نیایشی را تهدید میکند، زیرا در آنها تهذیب وجود ندارد و هنرمندی که خالق اثر است مهذب نیست. در غرب اصلیترین مقوله در خلق هنر دینی به ویژه هنر نیایشی این است که آن چه را که هنرمند خلق میکند، ربطی به ایدئولوژی هنرمند ندارد، یعنی هنرمند میتواند دیندار نباشد، اما تولید اثر دینی کند که در این صورت حالت روحی تهذیبی در فرد وجود ندارد و اثری که خلق میکند، در حقیقت یک اثر التقاطی است و آثار التقاطی هم علیه خود حرکت میکنند.
در اثر نیایشی ما واکنش احساسی نداریم، بلکه واکنش دریافت داریم، یعنی آن چیزی که ما به عنوان هنرمند به مخاطب ارائه میکنیم، دقیقاً همان چیزی است که مخاطب از اثر ما دریافت میکند، یعنی بین ارائه و دریافت یک توافق صورت میگیرد؛ حالا اگر این توافق به سمت تهذیب برود، با یک اثر نیایشی روبه رو هستیم، اما اگر به ضد تهذیب تبدیل شود، ولو که درباره زندگی یکی از برترین انسانهای دیندار باشد و به طرفداری از آن تولید شود، آن اثر هنری به ضد خود تبدیل میشود، زیرا خلوص در این اثر هنری وجود ندارد.
سؤال دیگری که در برابر آن باید پاسخگو باشیم این است که اساساً در جهانی پر از فشار برای جدا کردن انسان از دین، آیا میتوانیم با خواندن یک اثر نیایشی دچار تحول بشویم؟ آیا با خواندن یک اثر میتوانیم علیه آن حرکت کنیم؟
در جواب این سؤال باید بگویم با آوردن مصداق میشود. یعنی ما به وسیله تولید ادبیات نیایشی مخاطبمان را تربیت نمیکنیم بلکه به مخاطب پیشنهاد میدهیم که جهان را با صداقت ببیند؛ ادبیات نیایشی در حقیقت تولید صداقت است، که در این صداقت، دیانت هم وجود دارد. در حالی که در آثار نیایشیِ التقاطی، صداقت اصلاً وجود ندارد. این عدم صداقت در تولید هنری با خود مقادیر زیادی شک میآورد که خردمندی در آن وجود ندارد، در عوض سوالاتی را برای ما بوجود میآورد و چون پیش فرض ما این است که این اثر برگرفته از زندگی یک قدیس دینی است و مبنای تاریخی دارد، میگوییم پس حتما درست است. این همان شیوهای است که هالیوود به شدت آن را در پیش گرفته است، یعنی تولید آثاری که در جهان مدرن رقم نمیخورد و زندگی ظاهراً در جهانی غیر مدرن روایت میشود و در آن شکاکیت رشد میکند.
این مسئله تعریف سادهتری دارد به نام تروما. تروما به مفهوم مرگ مغزی. ما در شرایط مرگ مغزیِ تولیداتی هستیم که در آنها اساساً تهذیب وجود ندارد، به همین خاطر باید تعریفی مشخص از ابتذال ارائه بدهیم که به چه اثری مبتذل می گوییم. اثر مبتذل آیا تنها به اثری گفته میشود که به روابط بی در و پیکر مناسبات میپردازد؟
یکی از فیلمهای برتر تاریخ سینما، فیلمی است به نام 10 فرمان موسی که در این فیلم زندگی حضرت موسی(ع) را میبینیم. کیشلوفسکی هم یک سریال تلویزیونی تولید میکند به نام 10 فرمان که در آن انسان معاصر نقد میشود، در اولین اپیزود، ریاضیدانی که میگوید من خدا هستم و همه جهان با ریاضیات قابل تخمین است، قطر یخ رودخانهای را در فصل زمستان محاسبه میکند و میگوید یخ در طول سه ماه فصل زمستان برای پاتیناژ قطر کافی دارد. در نقطهای از همین رودخانه، یخ زیرپای دخترش میشکند، نقطه کوری که قطر یخ کم است و تحمل وزن افراد را ندارد و در آن لحظه فقط خداوند است که میتواند به این آدم کمک کند و در آن جا ریاضیدان از همه تئوریهای خود دست میکشد و به خداوند پناه میبرد. این همان قرائت دینی کیشلوفسکی از یک فرمان الهی است. در این اثر صداقت، دیانت و تهذیب وجود دارد؛ برخلاف فیلم 10 فرمان حضرت موسی(ع) که از آثار کلاسیک سینمای جهان است و فاقد دیانت است و روایتی به شدت مغلق و غلط است از زندگی حضرت موسی(ع). برای همین است که در فیلمهای هالیوودی با تمام پیرنگسازیها و غلوسازیهایی که صورت میگیرد، در اصلِ خودش دین داری را توزیع نمیکند و مخاطب را مجاب نمیکند که یک اثر دینی میبیند.
در واقع یک اثر، تنها با برگشت به هزار سال قبل، به دوران معاصرِ یک پیامبر یا یک امام معصوم تبدیل به اثر دینی نمیشود؛ مهم این است که دریافت شما چقدر صادقانه است و چقدر در تعالیم دینی کوشش میکنید تا این را معاصرسازی کنید.
وقتی میگویم تروما، یعنی چه؟ یعنی جدایی غیرقابل تحمل از رژیم متعارف زندگی؛ یعنی شما به یک نوع زندگی عادت کردهای، حالا وقتی دچار تروما میشوی در حقیقت آن رژیم متعارف از دست میرود. مثلاً آدمی که در حال دویدن قطع نخاع میشود، دچار تروما میشود، یعنی از حالا به بعد خاطرهای دارد از زمانی که میدوید است و حالا دیگر نمیتواند بدود و این حرمان و یأس او را وادار میکند که دچار روان پریشی شود.
در حال حاضر اکثر هنرهای ما دچار تروما هستند، یعنی روشی را که میخواهند درباره آن توضیح بدهند، روشی نیست که در اصلش وجود دارد، بلکه قرائت ترومایی آن را ارائه میدهند. این همان ابتذال است. یعنی ما از یک سنت الهی چشم پوشیدهایم، اما مداوم در آثارمان از این سنت الهی صحبت میکنیم که دست نیافتنی است، در حالی که هنر نیایشی میخواهد بگوید این سلوک این پرهیزکاری دست یافتنی است و باید به روزآفرینی شود. دربرابر این مسئله میشود ستیز کرد، ایستاد و ایستادگی کرد؛ میشود دربارهاش بحث کرد. اما در ادبیات نیایشی میخواهیم فرصتی برای مخاطب و هنرمند بهوجود بیاوریم که در یک امر صادقانه و غیر ابتذالی باهم گفتوگو کنند.
این همان حرفی است که به آن حالت روحی میگوییم؛ یعنی اگر ما درمورد بوطیقا حرف میزنیم درحقیقت درباره یک حالت روحی حرف میزنیم، اگر در مورد اتوپیا حرف میزنیم، درباره یک حالت روحی حرف میزنیم. اینها کلمات دهان پرکنی هستند که وقتی بخواهیم آنها را زمینی و در مقیاس هنر تولید کنیم باید تعریف مشخصی از آن داشته باشیم. یعنی در عین حال که بنیانهای علمیاش را حفظ میکنیم، از آن یک دریافت امروزی هم داشته باشیم.
حالت روحی در یک امر نیایشی یعنی چه؟ یعنی من در آن حالت چه به وجد آمده باشم، چه غمناک، چه شاد و چه افسرده خاطر باشم، یک چیز را باور داشته باشم که من خدا هستم پروردگار شما و این توحید را باور کنم؛ یعنی اگر امر توحیدی را از ادبیات نیایشی بگیرید، ولو که درباره زندگی هر بزرگی از دین باشد، اثر دیگر نیایشی نیست و به ضدیت با خودش تبدیل میشود.
ادامه دارد...
انتهای پیام/