یادداشت|پرسشهای هویت در ادبیات نیایشی
سعید تشکری در یادداشتی مینویسد: در هنرهای نیایشی ما کلامی را اعطا میکنیم. یعنی احیا میکنیم، در حقیقت سنت الهی را احیا میکنیم، با تولید هر اثر نیایشی یک اثر به سمت احیا شدن میرود.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
ادبیات نیایشی ـ گفت بیست و چهارم
در انواع هنر و ادبیات، خاصه ادبیات نیایشی ما به عنوان هنرمند و نویسنده با پرسشی مهم مواجه هستیم. نوشتن برای چیست؟ فیلم ساختن برای چیست؟ آیا صرفاً برای لذت بردن است؟ یا قرار است از دل این لذت به تهذیب برسیم؟ الن سیکسو معتقد است نردبانهای نوشتار، وسیلهای است برای رساندن ما به اهدافی که آن را باور داریم.
در حقیقت بهتر است بگوییم پاسخ به این سؤال، اولین اصل هنر نیایشی است، پرسشی که اگر به آن پاسخ ندهیم در دومی قطعاً به نتیجه نخواهیم رسید. اولین پرسش همان سوال بنیادینی است که در ابتدای این مبحث مطرح کردیم، برای چه مینویسی؟ برای رضایت چه کسی مینویسی؟ آیا این اثر مابه ازای شهرت است؟ یا یک وظیفه دینی را انجام میدهی و به دنبال تولید دینی هستی؟
وقتی درباره امام زمان(عج) صحبت میکنیم، میگوییم جامعه امام زمانی جامعهای است که همه آدمها فقط برای خداوند کار میکنند. یعنی هر اثر هنری برای گفتوگو با خداوند صورت میگیرد. برای چه کسی؟ برای بندگان. ما برای این صحبت نمیکنیم که با خداوند خداحافظی کنیم، برای این صحبت میکنیم که به خداوند و پدیدههای او با نگاه علمیتر و دینامیکتری نگاه کنیم.
اگر از این زاویه به مسئله نگاه کنیم، وقتی متن یا موضوعی را انتخاب میکنم در حقیقت احضار میشوم یا برای خواندن یا برای نوشتن. نوشتن به مفهوم تولید اثر نیایشی و خواندن به معنای بازتاب اثر نیایشی. احضار متون خاص را لبیک میگویم یا سایر متون من را طرد میکند. متونی که من را احضار میکنند صداهای گوناگونی دارند، اما یک صدای مشترک در همه آنها وجود دارد، همه آنها با همه تفاوتها یک موسیقی خاص دارند که من آن را کوک میکنم، این نظریهای مطرح شده از جانب آلن سیکسو است و معتقد است، روشهایی که هر هنرمند در هر گوشهای از جهان برای نوشتار و تولید استفاده میکند، پدیده مشخصی دارد و جمعی را احضار میکند برای آنکه تفکر خود را به آنها نشان دهد. ولی ما همین امر را در ادبیات خودمان در ایران نداریم. ادبیات ما و هنرهای ما اصولاً به سمتی پیش میرود که ما کسی را احضار نمیکنیم، تهذیب نمیکنیم، دعوت هم نمیکنیم؛ میگوییم این فرآیندِ تولیدِ هنرمند است، تو به عنوان مخاطب، خودت هر برداشتی میخواهی میتوانی داشته باشی و این غلطترین شیوه در تولید هنر است. پس رنجی که هنرمند نیایشی برای این احضار میبرد، باید با خلوص و صداقت همراه باشد و در آن تهذیب صورت گیرد، آن وقت دیگر ما شاهد یک اثر مبتذل نخواهیم بود. هر اثر نیایشی ولو که عاشقانه باشد در آن تهذیب انجام میشود و این اصلیترین گمان است.
نظریهای دیگر که هنر نیایشی را تهدید میکند، میگوید برای تولید اثر مذهبی و دینی به یک مرد یا زن مرده نیاز داریم؛ یعنی ما برای تولید اثر اقتباسی بزرگ به یک قدیس مرده نیازمندیم، او را مورد کنکاش قرار دهیم، زنده کنیم و با میرا کردن او بگوییم دوره و عصر او و تمامی قدیسها و اساساً عصر هنر نیایشی تمام شده است؛ در حالی که همان طور که در گفتارهای پیشین مطرح شد، هنر نیایشی عصری تمام نشدنی است، پیامبران انسانهای فردا هستند و نامیرا، برخلاف آثاری که الان داریم؛ این همه بنیانیترین بحث هنر نیایشی است که همان امر ابتذال گونه است و میگوید عصر آنها تمام شده است و همان گونه که عصر یخبندان، عصر فئودالیته و عصر مدرنیته تمام شده است، حالا میگوییم عصر خداحافظی با آسمان هم رسیده است.
الن سیکسو میگوید، شما از هر مسیری که بروید آن مسیر مشخصاتی دارد که مخاطب به واسطه آن مشخصات دعوت شما و احضار شما را میبیند. عین همین را ما از زبان پوپر و گادامر هم میشنویم، که میگویند راههایی که ما میرویم راههای تثبیت شدهای است و اگر این راهها را کهنسال تصور کنیم مخاطب متوجه میشود که دیگر نباید از این راه برود و راه کهنسالی است. در حالی که ما این نظریه فلسفی را قبول نداریم و معتقدیم که دین کهنسال نمیشود، دین ماندگار میشود و ماندگاری دارد.
مثال دیگر مرگ پوشکین است. نویسندهای اخلاقگرا که در جریان یک دوئل عاشقانه کشته میشود و در پترزبورگ کلبهای به نام کلبه پوشکین ساخته میشود که کلبه عشاق است، عشاق بزرگ دنیا در مراسم ازدواجشان این کلبه را اجاره میکنند. در این لحظه کسی از دوئل پوشکین خبر ندارد، خشونت پوشکین و قربانی شدنش به یاد کسی نمیآید؛ همه او را با اشعار بزرگ عاشقانهاش مینشاسند. چرا کسی دوئل پوشکین را به خاطر نمیآورد؟ زیرا هیچ هنرمندی در مقیاس شاعری و ادبیات پوشکین شکی ندارد.
تولستوی در آخرین سالهای عمرش مسلمان شده است، ولی قدرت اعلام آن را ندارد و بعد از مرگش صندوقچهاش را حکومت تزار قفل میکند و به موزه منتقل میکند، بعدها که آن را باز میکنند یک قرآن کوچک در جیب پالتواش پیدا میشود، کسی درباره این صحبت نمیکند، اما خود تولستوی در کتاب اعترافات من همین را توضیح میدهد. سؤال اینجاست که چرا کتاب اعترافات من را کسی نمیخواند و در عوض همه کتاب آناکارنینا را میخوانند؟ چون در آن بخش آناکارنینای تولستوی، امری وجود دارد که دارای گسترش ابتذالی است، اما در کتاب اعترافات من امری وجود دارد که برخوردار از یک سنت تهذیبی است و میگوید من اشتباه کردم، من به عنوان یک ملاک در تمام عمرم به زیردستان خودم ستم کردم، اگر آیینی که از آن پیروی میکردم درست بود باید جلوی ستم مرا میگفت. چرا آیینی که به آن باور داشت جلوی ستمش را نگرفت؟ چون آن آیین اشتباه دارد. ببینید این دقیقاً همان مسئلهای است که اثر را در برابر تروما حفاظت میکند یعنی صداقت.
در هنرهای نیایشی ما کلامی را اعطا میکنیم. یعنی احیا میکنیم، در حقیقت سنت الهی را احیا میکنیم، با تولید هر اثر نیایشی یک اثر به سمت احیا شدن میرود. وقتی احیا میکنیم مثل یک شب قدر است، مثل یک عاشورا است که در این احیاگونهگی نه تنها کهنگی نداریم که مدام نو میشود و عاشورای هر فرد و قدر او به قدر گذاشته میشود. مصداق این حرف شعری از مولانا است که میگوید: تو لیلةالقبری برو تا لیلةالقدری شوی. این نمونه کاملی از ادبیات نیایشی است از فردی به نام مولانا. حافظ هم اینگونه است، هربار که حافظ را بخوانید قدرت لسان حافظ شما را به روز میآورد و علیرغم اینکه حافظ صدها سال پیش زندگی میکرده است، احساس کهنگی در شعرش نمیکنید. چطور این اثر هنوز زنده است؟ چطور این اثر هنوز میتواند شما را احیا کند؟ و رابطه عاطفی شما را با حافظ احیا کند؟ چون در آن یک طلب، یک نیایش وجود دارد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/