یادداشت| صفبندیهای دوره سازندگی در هنر و ادبیات انقلاب اسلامی
جبهه انقلاب در پی این ریزشها و خیزشها هر روز تناورتر میشود. موضعگیریها شفافتر میشود و به تبع آن تولیدات هنری، شکل خودش را سادهتر نشان میدهد.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری ـ هنر و ادبیات انقلاب اسلامی گفت بیست و سوم:
اواخر دهه 60 و آغاز دهه 70 ما در حوزه ادبیات و هنر انقلاب اسلامی تقریباً به یک شفافیت میرسیم و به نظر میرسد، این شفافیت بیش از آنکه محصول یک اتفاق لحظهای باشد، حاصل یک پروسه است. پروسهای که ریشههای آن در پیش از انقلاب و امتدادش در سالهای پس از انقلاب و دوران جنگ تحمیلی و چند سال بعد از آن است. این پروسه چیست و چگونه پیش میرود؟
نویسندگان ما در طول سالهای اختناق قبل از انقلاب و آزادیهای بعد از انقلاب، به واسطه فعالیتهای حزب توده با وفور کتابهای ادبیات روسی مواجه بودند. در آن سالها ادبیات روس به مفهوم ادبیات انقلاب بود و اگر تاریخ انقلاب روسیه با «دُن آرام» نوشته شولوخف مثالزدنی میشود، برای تاریخ انقلاب ایران هم باید یک دُن آرام نوشته میشد.
به طور مثال رمان «کلیدر» نوشته آقای دولتآبادی از همین سبک و سیاق پیروی میکند. اما هر چه از روزهای انقلاب فاصله میگیریم، نویسندگان جدیدی وارد عرصه میشوند و آرام آرام ارتباط رئالیستی خود را با ادبیات روسی از دست میدهند و به فرم پناه میبرند. در پی این گسست و جدایی، یک فضای خالی و فرصت تاریخی پیش روی ما قرار میگیرد تا دست به واکاوی خود بزنیم و نویسندگان با گرایشات متفاوت شروع میکنند به خلق آثاری با موضوعات اجتماعی، انقلاب، دفاع مقدس، مهاجرت و اعتراض به شرایط اقتصادی.
با تمام شدن جنگ، رزمندگان و عکاسان و نویسندگانِ صاحبنظر در حوزه جنگ، متوجه میشوند مخاطبان آنها چیز زیادی در مورد جنگ نمیدانند و اندک آگاهی آنها حاصل ساختهای تجاری در طول هشت سال جنگ تحمیلی است. این واقعیتگرایی که هنر انقلاب اسلامی به نویسندگان نیازمند است، از یکسو به مدد وجود جشنوارههای موضوعی شروع به تربیت نویسندگانی میکند که نمایشنامهنویس و داستاننویس هستند و استعداد این نویسندگان جوان در جشنوارهها بارز میشود. اما در سوی دیگر نویسندگان و هنرمندان بسیار حرفهای هستند که در این دوره با ساختن فیلم دست به روشنگری درباره بنگاههای اقتصادی میزنند؛ بنگاههایی که در دوران پس از جنگ متولد میشوند و در دوران سازندگی به شکل افسارگسیختهای رشد میکنند، فقرا فقیرتر میشوند و جبهه فقرا نیازمندِ برخواستن علیه فساد اقتصادی است.
بسیاری از فیلمسازها در این جبهه قرار میگیرند و علیه فساد اقتصادی دست به تولید میزنند. تئاتر در این برهه عقب میافتد. داستاننویسی رشد بسیار فعالتری دارد. نقاشی به خصوص نقاشی دیواری که در دوران جنگ به رشد و بالندگی رسیده بود، در دوران سازندگی دچار نوعی تلخی و ناکامی میشود و دیوارهایی که قبلاً در اختیار این نقاشیهای دیواری بود، توسط بانکها و مؤسسات پاکسازی میشوند. بازتاب این حذف را در ادبیات و شعرِ این دوران به خوبی میتوان دید. مثل اشعار علیرضا قزوه که این حذف تلخ را به خوبی بازسازی میکند.
موسیقی در این دوره دچار بلبشو عجیبی میشود و همچنان ادامه دارد. در همین سالها است که موسیقیهایی غیر از موسیقی سنتی تولید میشود و موسیقیهای به اصطلاح عامهپسند شکل میگیرد و ما وارد دوره پدیده مک لوهان یا یک قبیله جهانی و ماهواره میشویم.
دوران سازندگی برای اهالی هنر دوران ریزش است. بسیاری از هنرمندانِ متصل به انقلاب که تا پیش از این در آثارشان دست به تبیین انقلاب اسلامی زده بودند، در پی رویکردهای دوران سازندگی، دلسرد و ناامید تبدیل به منتقدان سرسخت و بی چون و چرای انقلاب میشوند یا به سکوت پناه میبرند، در این باره مرتضی گودرزیدیباج نقاش، منتقد و استاد دانشگاه از لفظ جالبی استفاده میکند و میگوید: «اساساً یکی از دلایل متعددی که بخش زیادی از هنرمندان انقلاب بعدها از همراهی با انقلاب باز ماندند و در صف «معترضان خاموش» قرار گرفتند، همین بود که نه در شعار بلکه در عمل، خط کشیهایی ایجاد شد و برخی خودی و برخی غیرخودی و عدهای خودیتر و محرمتر و عدهای نامحرم تعریف شدند. چنانچه به قول جورج ارول برخی برابر و بعضی برابرتر شدند!»
در اواخر دهه 60 و اوایل دهه70، ویدئو در سراشیبی خود قرار گرفته است و رو به پایان است. فیلمها در شکل وی اچ اس و به شکل پنهانی وارد میشود و ما با سینمای دنیا آشنا میشویم و سینمای دنیا به ما نشان میدهد، کاری بسیار جدی در مورد سینمای انقلاب اسلامی پیش رو داریم. یکی از تفاوتهای عمده سالهای پس از انقلاب با سالهای پیش از انقلاب در شکل مواجهه با جهان است. نمونه بارز آن نحوه تأثیرپذیری سینما ایران از سینمای دنیا است. به نوعی تمام سینمای جهان را میبلعد و آنچه در توازن و ارتباط با جامعه و انقلاب اسلامی است بروز میدهد، همین مسئله سینمای آن سالها را از ابتذال دور میکند و در جهان به عنوان سینمای اخلاقگرا شناخته میشود؛ زیرا ارائهدهنده الگوهای انقلابی است و همین عامل نیز سبب شده نگاه به فیلمهای ایرانی، با احترام همراه باشد.
شاید ساختههای مسعود کیمیایی در آن سالها مثل «ضیافت» و «سلطان» بتواند نمونه تمام عیاری باشد از شب تهران و فضای بحرانزده تهران و پلها و بزرگراههایی که مداوم در حال ساخته شدن است و به دنبال آن حاشیه شهر فراگیرتر میشود و بحران حاشیه شهر تولید ادبیات میکند و طبیعی است که این نوع ادبیات کمی گرایش به نقد هم دارد.
در حقیقت میتوان گفت، در بازنمایی دوران ادبیات انقلاب اسلامی، نویسندگانی وجود دارند که در پی هر اتفاق دچار دگرگونی نمیشوند، اما متاسفانه بسیاری از هنرمندانی که بهره بسیار از هنر انقلاب اسلامی بردند با بروز یکسری اتفاقات، از جبهه انقلاب اسلامی میبُرند، اگرچه این رویداد تلخ است اما یادمان باشد این ویژگی ناب هنر انقلاب است که مدام در حال سره از ناسره گشودن است و یکی نمیتواند با نام دیروز نام امروزش را هم بالا ببرد.
مثلاً وقتی به مجموعه فیلمهای محسن مخملباف نگاه میکنیم، در حدود سال های 64 تا 69 به لیستی از فیلمهای شعاری میرسیم، مثل بایکوت، عروسی خوبان، مرگ دستفروش، شبهای زایندهرود و نوبت عاشقی؛ این لیست به ما نشان میدهد، هنرمند به دلیل خواسته خاصِ احساسی، تاب این را ندارد که به جای تاثیر پذیرفتن از جامعه بر جامعه خود تاثیرگذار باشد. این بزرگترین بحران هنرمندان، در این دوره از انقلاب اسلامی است و این بحران برای آن دسته از هنرمندانی که برحسب ویژگیهای مشترک و فراگیر انقلابها به انقلاب سال 57 متصل شدند، وضعیت شکنندهای را رقم زد و نتوانستند ارتباط خود با انقلاب اسلامی را تبیین کنند و به یک ساماندهی درونی برسند و آن را در آثارشان بروز دهند.
در پی این بحران است که هنرمندان بسیاری، به نوع دیگری از نوشتن و نگاه روی میآورند، و در عین حال که وامدار هنر انقلاب اسلامی بودند، خود را به عرصههایی دور از فضای متصل به انقلاب کشاندند. اما چهرههایی مثل محمدرضا سرشار، سیدمهدی شجاعی، مجید مجیدی، اتصال خود را با انقلاب حفظ کردند و بر جامعه خود تأثیرگذار شدند. داریوش مهرجویی با ساخت فیلم «هامون»، دست به نقد جامعه روشنفکریِ تأثیرپذیرفته از فلسفه «کییِرکِگور» میزند و سینمای فلسفی خود را با «پری» و «سارا» دنبال میکند و به نقد اجتماعی دلپسندتر و واقعگرایانهتری میپردازد.
اگرچه آثارش بسیار فرمگرا است، اما مخاطب به شدت با آنها ارتباط برقرار میکند. در همین دوران فیلمسازها و نویسندگان جدیدی هم ظهور میکنند، اما بسیاری از این هنرمندان دورههای بسیار کوتاهی دارند، آثاری خلق میکنند و دلخسته میشوند، یا به دلیل اینکه نمیتوانند بحرانها را میان خودشان با انقلاب پیش ببرند و حل کنند، به نیروهای منتقد بسیار تند و تیزی تبدیل میشوند.
به نظرم جبهه انقلاب، در پی این ریزشها و خیزشها، هر روز تناورتر میشود، موضعگیریها شفافتر میشود و به تبعِ این موضعگیریها دلالتها و تولیدات هنری، شکل خودش را سادهتر و آشکارتر نشان میدهد. این همان پروسه طی شده تا رسیدن به یک فضای شفاف هنری، در انتهای دهه 60 و ابتدای دهه 70 است.
شباهتهای ظاهری بسیاری میان همه انقلابهای جهان وجود دارد که به ایجاد شرایط اجتماعی و فرهنگی مشابهی در میان کشورهای انقلابی منجر میشود. این تأثیرپذیری، اتصال و تشابه میان انقلابها، در دورهای از آثار هنرمندانِ ما مشاهده میشود، اما سرانجام پایان میگیرد. این اتصال و تأثیرپذیری یک وضعیت خودآگاهانه نیست؛ بلکه به دلیل تسلط ویژگیهای عام انقلابها بر آثار هنری است.
میخواهم بگویم این پدیدهای که ما بعد از 10 سال از انقلاب اسلامی با آن روبرو میشویم، یک پدیده کاملاً طبیعی است و در تمام نیروهای انقلابی سطح جهان شکل میگیرد و در طول همه انقلابها دیده میشود، و منجر به پدید آمدن چهرههای نو یا چهرههای ماندگار میشود و به اصطلاح آن کفهای روی آب رودخانه که در پی تلاطم و انقلاب شکل گرفتهاند، سرانجام در یک بازه زمانی جاری میشود و در نهایت آن ریگ کف آب خودش را نشان میدهد و به شفافیت میرسیم. آنچه کفهای روی آب را کنار میزند و ما را به شفافیت میرساند، گفتمان است و این ضرورت هنر انقلاب اسلامی است.
در این سالها هنر انقلاب اسلامی در خود با دو گرایش عمده روبرو است، هنر سوسیالیستی و هنر غربی. گفتمان، اینجاست که به کار میآید. مادامی که گفتوگویی شفاف و واضح درباره هنر سوسیالیستی و هنر غربی نداریم، هر دو گرایش میتوانند هنر انقلاب اسلامی را خاصه خود بدانند و مدعی شوند آن دیگری ابداً سهمی ندارد یا سهم اندکی دارد. ما باید تفاوت این دو و نسبت این دو را به هم بشکافیم. پیش از این، درباره هنر سوسیالیستی و تأثیراتش پیش از انقلاب صحبت کردم و گفتم در آن دوران ما بیش از هر چیز متأثر از ترجمه و حزب توده، فراگیری چنگ چریک شهری و مکتب تشیع با آن پتانسیل قدرتمند، بودیم. اما این طرف و بعد از انقلاب یک اتفاق دیگر میافتد و پدیده «شبه غربی» شروع میکند به جولان دادن در هنر، یعنی درست همان چیزی که جلال آل احمد در کتاب «غربزدگی» مطرح میکند و با این اتفاق، هنر تجملگرا و هنر بورژوازی فراگیر میشود.
آدمهای سالنهای سینما، تئاتر، گالریها و نمایشگاههای هنری تغییر میکنند. سینماها و سالنهای تئاتر طبقهبندی و دچار نوعی تجملگرایی میشوند و اگر تئاتر شهر در دهه 60 محل بلوغ تئاتر دفاع مقدس و انقلاب و اجرای نمایشنامهای غربی با گرایش ظلمستیزی و علیه ثروت و زراندوزی بود، در دهه 70 کمکم شکل خود را عوض میکند و تبدیل میشود به نمایشهای پر زرق و برق.
در این سالها فیلمی به نام «آدم برفی» ساخته میشود، اما چند سالی توقیف است، این فیلم بحث مهاجرت را مطرح میکند و یک نقد بسیار جذاب اجتماعی است که در سالهای بعد سرانجام اجازه اکران میگیرد و خوشبختانه مخاطبان متوجه شدند مهاجرت چه تاوان سنگینی دارد. میخواهم بگویم هنرمندان واقعی انقلاب اسلامی وقتی چنین اتفاقاتی برایشان میافتد، پایدار میمانند و در یک حادثه تبدیل به اپوزیسیون مخالف و منتقد بی اما و اگر نمیشوند.
صرف نظر از بعضی شباهتهای ظاهری میان مکاتب هنری انقلابی مختلف در سراسر جهان، مسئله اصلی تفاوت ماهوی این مکاتب و جهانپذیری حاکم بر مبانی فکری هنر انقلاب اسلامی است، این تفاوت ماهوی باعث میشود در پایان دهه 60 و آغاز دهه 70 ما به یک نیاز جدی برسیم و آن کادرسازی است که ما را به یک پتانسیل در حوزه هنر انقلاب اسلامی میرساند و این پتانسیل کمک میکند واحدهای حوزه هنری، به واحدهای ادبیات، سینما و تئاتر تقسیم شود، این زیرمجموعهها روی شهرستانها زوم میکند و حوزه هنری در همه مراکز استانی تجدید قوا میکند. در واقع ما کمکم از کلیگویی دست بر میداریم و به جزئیات میپردازیم که منجر به یک بازسازی اصیل میشود و هنر انقلاب اسلامی را به رشد و نمو میرساند و در یک جبهه فرهنگی علیه آن جبهه دیگر که گرایشات خود را همچنان به هنر غرب و هنر سوسیالیستی حفظ میکند، وجود دارد.
درباره این مسئله میتوان دقیقتر و با کدهای بیشتری صحبت کرد، اما چون سالهای زیادی از آن گذشته، چندان به بحث ما کمک نمیکند و در مجموع میتوان گفت این تفکرات از دهه 70 شروع میشود و به یک رود پرخروش هنر ادبیات انقلاب اسلامی تبدیل میشود و در شعر، تئاتر، سینما و به ویژه در گرافیک و ادبیات کودک و نوجوان بروز میکند و به قول محمدکاظم مزینانی، روزنامه نگار و نویسنده کودک و نوجوان، سالهای پس از انقلاب همراه با توسعه و تعمیق در ادبیات کودکان است و ادبیات کودکان تا پایان دهه 60 از منظر نگاه کودکانه و مضمونیابیهای بکر و ناب، در اوج قرار دارد و شاهد بیشترین خلاقیت در ادبیات کودک هستیم.
به نظر میرسد ما در رقابت میان حوزههای مختلف هنر، در حوزه موسیقی عقب میافتیم و موسیقی ما فاقد آن تأثیرگذاری خاص است که در باقی عرصههای هنر دیده میشود. میخواهم بگویم آن شکل خاصِ موسیقی که در صدا و سیما ارائه میشود، بر مردم تأثیر نمیگذارد، اما در بیرون از این مجموعه، در بازارِ کاست، ما همچنان جایگاه موسیقی سنتی را داریم و بروز چهرهای مثل حسامالدین سراج در کنار چهرههای با فوت و قوت اصیل، یکی از نشانههایی است که اثبات میکند هنر موسیقی علیرغم شرایط خاصش به هر جهت، خود را بازیابی میکند. اما در مجموع موسیقی مثل باقی هنرها نمیتواند در این رقابت فراگیر، تأثیر وجدآور انقلاب اسلامی را طرح کند.
اما باقی هنرها مثل سینما و تئاتر به ویژه ادبیات و رماننویسی، به مناظر جدیدی میرسد. به طور مثال چاپ آثار داستانی، نمایشی، فیلمنامهها و نظریات سیدمهدی شجاعی بیشک تأثیرگذار بر چهار نسل تاکنون است. کتاب «کشتی پهلوگرفته» و «سانتاماریا» وی تیراژی تکرار نشدنی دارد. هنوز آغاز تولید ادبیات شفاهی است.
نگاه رهبر معظم انقلاب و ارتباط با هنرمندان باعث میشود ادبیات جبهه و جنگ به تولید فراگیر برسد. جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی با نویسندگانی چون زندهیاد زنوزی جلالی بازیابی میشود. در دهه 70 به یک نوع مکتب جدید در هنر انقلاب اسلامی می رسیم که در گفتهای بعدی عرض خواهم کرد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/