هنر و ادبیات انقلاب-۱۹| چرا تئاتر همانند ادبیات و موسیقی با ظهور انقلاب رشد نکرد؟
با پیروزی انقلاب اغلب هنرها از جمله موسیقی رشد کرد، اما تئاتر از عصر مشروطه عقبتر بود و ما در این برهه با نمایشنامههایی شعارزده نوشته آماتورها مواجه شدیم.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
ادبیات انقلاب اسلامی و سقوط استبداد شاهنشاهی ـ گفت نوزدهم:
با ظهور انقلاب اسلامی در سال 1357، جابه جاییها و تغییرات، تشدد آرا و رشد ناهمگون هنرمندان، باعث میشود نوعی شکاف و فاصله میان هنرمندان بارز شود و انعکاس این شکاف در میان مردم و هنرمندان به مرور آشکار شود. روشنفکران چپ فراموش میکنند که در یک دوره هم آوا با مردم بودند و ظهور انقلاب اسلامی نتیجه همین هم آوایی است.
این فراموشی، منجر به نوعی اعتراض نسبت به مردم از سوی روشنفکران چپ میشود که در بیشتر آثار منتشر شده روشنفکرانی مثل بهرام بیضایی و غلامحسین ساعدی و محسن یلفانی، علیاشرف درویشیان و بسیاری دیگر بعد از انقلاب نمایان میشود و مردم را مورد پرسشی بزرگ قرار میدهند که چرا دست به چنین تغییری زدید؟
در جریان انقلاب اسلامی، هنرها شانه به شانه یکدیگر رشد نمیکنند. بخشی از هنر که بنا به شرایط و امکانات، ارتباطشان را با مردم حفظ میکنند، رشد فزایندهای در این دوره دارند، هنر خیابانی نمونهای از این هنر است، که چون در میان مردم است، پیشتاز و باعث میشود جریان انقلاب اسلامی به سرعت فراگیر شود.
موسیقی خیابانی و زیرزمینی به عنوان یکی از زیرمجموعههای هنر خیابانی، عملکرد بسیار موفقی دارد که نمونه آن، سرود «الله الله» است که توسط «رضا رویگری» خوانده میشود و یا سرود «بهاران خجسته باد» که توسط «کرامت دانشیان» در زندان ساخته میشود. نقاشی خیابانی به عنوان یکی دیگر از زیرمجموعههای هنر خیابانی، در روزهای انقلاب، بیشتر به کلیشهسازی تصاویری چون مرگ برشاه، پنجه دست روی دیوارها و... بسنده میکند، انگار که شعارنویسی یک کار تیز و در حال گریز است. اما کاست و موسیقی، بسیار نرم و روشمند مسیرش را پیدا و طی میکند، ساخت سرود «برخیزید» نمونهای دیگر است.
پیشتازی هنرهای خیابانی، در مقوله سرودها و موسیقی، به قدری بالاست که اگر ما تصمیم بگیریم، انقلاب اسلامی را به نوعی از هنر تبدیل کنیم و خروجی بگیریم، خروجی بیش از آن که دیداری باشد، شنیداری و در قالب کاست است و در عصر کاست، بسیاری از هنرها زیرمجموعه و زیر متنشان را از دست میدهند.
در این سالها تئاتر و سینما دچار یک بلبشوی فرهنگی میشود. ساحت و ساختار بیشتر تولیدات نمایشی و سینمایی، دو نوع هستند. نوع اول ساواکبازی است که مجرمی توسط ساواک دستگیر شده و قرار است زیر شکنجه مقاومت کند و حرفی نزند، مثل نمایشنامه «حضور در آینه پریشان» و نمایشنامه «تُف» از آقای بهروز غریبپور. نوع دوم ساحتی روستایی دارد و با نوعی خان و خان بازی مواجه هستیم، این ساختار روستایی در تولیدات سینماییِ سالهای پس از انقلاب هم دیده میشود و سینما بیش از آنکه شهری باشد روستایی است و ما دوباره به سراغ نظام فئودالیته میرویم و مبارزه مردم روستا علیه خان را به تصویر میکشیم که قبل از انقلاب اسلامی این نوع سینما، با فیلم «سفر سنگ» ساخته آقای مسعود کیمیایی بروز کرد و بعد از آن «آفتاب نشینها» اثر آقای صباغزاده و فیلمهای زیادی از این دست ساخته شد.
در این بلبشوی فرهنگی، فیلمهایی بسیار مبتذل و بازاری هم ساخته شد و فیلمفارسی سازها شروع به کار کردند، مثل «محمد فیروز» که فیلم «فریاد مجاهد» را ساخت یا «مسعود اسدالهی» که فیلم «قرنطینه» را ساخت. «پرواز را بخاطر بسپار» و «برادرشی» ایرج قادری و «فصل خون» حبیب کاوش از این نمونه است.
اما هنر موسیقی در این دوران پرتلاطم، به شکلی خارقالعاده پیش میرفت و تغذیه خوبی برای مردم در روزهای انقلاب اسلامی فراهم کرد. کمکم نقاشیهای دیواری به عنوان بخشی از هنر خیابانی شکل گرفت. میخواهم بگویم هیچ کدام از اینها هنر روشنفکری نبود، بلکه هنر مردمی بود و مردم همچنان در این روابط حضور داشتند.
مرگ شریعتی و جلال آل احمد و نبود این دو ایدئولوگ، باعث شد بسیاری از انقلابیها، به قرائتهای نو و جدید این دو نفر هم بتازند و مدعی شوند که شریعتی و جلال در این قرائتهای نو دچار خطا شدهاند. این واکنش در حالی است که آثار جلال و شریعتی برای گروهکها به یک منبع تغذیهای، برای جذب سمپات تبدیل شده بود. در واقع میخواهم بگویم درباره شریعتی و جلال که حضوری جریانساز و مهم در مسیر انقلاب اسلامی داشتند، غفلت بزرگی اتفاق افتاد که شهادت شهید مطهری و مهدی عراقی و بسیاری دیگر بر این جای خالی افزود. سرعت این اتفاقات به قدری بالا بود، که برای بروز هنر جدی به این مفهوم که ما را به یک ماهیت برساند، امکانی وجود نداشت.
در این سالها کتابی به نام «لحظههای انقلاب» از محمود گلابدرهای در انتشارات سروش و دیگر آثار او در کانون پرورش فکری کودک و نوجوان، به چاپهای متعدد می رسد که فکر میکنم در حوزه ادبیات انقلاب اسلامی، تنها سند و کتابی است که از یک نویسنده شاخص و از شاگردان جلال آل احمد.
به واسطه همین کتاب «لحظههای انقلاب» است که بسیاری نویسندگان، از آقای خرسند گرفته تا خانم سیمین دانشور نقش گلابدرهای را به یک بیهقیِ زمان متمایز تشبیه میکنند. پس از آن نیز محمود گلابدرهای دست به چاپ کتابهای بسیار خوبی زد مثل «اسماعیل اسماعیل» و «حسین آهنی».
از سوی دیگر نویسندهای به نام «میثاق امیرفجر»، در انتشارات سروش قد علم کرد و رمانی شبه انقلابی به نام «نغمه در زنجیر» نوشت؛ رمانی رمانتیک با همان سبک و سیاق سنت پاورقینویسی و ادبیات طبقه مرفه که پیش از انقلاب باب بود و بعد از انقلاب با یک درون مایه انقلابی، در مجله سروش ادامه یافت.
همه اینها را گفتم که بگویم شکاف و صفآرایی هنرمندان علیه یکدیگر و علیه جریانی که سبب پویایی انقلاب بود، برای تشنگان ادبیات یک بلبشو به وجود آورده بود. تصور کنید کتابی به نام «جمعه» توسط سردبیر آن «احمد شاملو» علیه انقلاب منتشر میشود، کتاب «نامههای کانون نویسندگان» به شدت با روح ضدانقلابی رواج دارد، حزب توده تقریباً همه کتابفروشیهای جلو دانشگاه تهران را تصاحب میکند و وابستگان چپ چون چریکهای فدایی خلق با ایجاد کارگاه هنر ایران به سازمانی هنری تبدیل میشود و قرائت ِ چپ همچنان تئوری جنگ مسلحانه را در این کتابها ترغیب میکنند، انگار که از جریان انقلاب جا ماندهاند و میخواهند یک انقلاب دیگر با جنگ مسلحانه راه بیندازند و به وسیله هنر بنیانهای فکری خود را میان تودههای مردم مستحکم کنند و جالب اینکه حمله اینها، به دو سو است، هم به سمت سران جمهوری اسلامی، هم به سوی بدنه حکومت که مردم بودند و یک سو مطهری ترور می شود، سوی دیگر مهدی عراقی.
در چنین شرایطی، تعدادی از نویسندگان مسلمان جمع میشوند و حوزه اندیشه و هنر انقلاب اسلامی را پایگذاری میکنند و در ادبیات متعهد با چاپ جُنگی به نام «سوره» یا «کتاب سوره» اولین گام در حوزه انقلاب اسلامی برداشته میشود که به دو دلیل اتفاقی بسیار بزرگ در حوزه ادبیات انقلاب اسلامی است؛ اول اینکه نویسندگان جدیدی در زمینه شعر، داستان، نمایشنامه، فیلم تحلیل و نقد کتاب معرفی میکند و دوم اینکه، کتابهایی با نام «جنگ داستان سوره»، «جنگ نمایشنامه سوره»، «جنگ فیلمنامه سوره» چاپ میشود که پاسخی به هنر انقلابی داده شود.
اما در تمامی این تولیدات یک مشکل مهم وجود دارد که اینها اکثراً شبه هنرمندانی انقلابی بودند؛ مثلًا یکی سراغ ساخت فیلم میرفت، اما اصول فیلمسازی را بلد نبود و عمدتاً یک نوع حمله واکنشی بود به طیف مقابل که فیلمسازی و اصولش را بلد بود. اما در حوزه نقاشی، هنرمندانی انقلابی و نه شبه هنرمند، مثل حسین خسروجردی و کاظم چلیپا، ورود میکنند و ایده نقاشیهای بزرگ روی دیوارهای شهری را به جامعه هنری، پیشنهاد کرده و اجرا میکنند و این نقاشیهای بزرگِ دیواری، تبدیل به پوستر میشود و هنر پوسترسازی جای خودش را باز میکند.
به نظر من این دو هنر یعنی نقاشی و پوسترسازی در قیاس با سایر هنرها، شاهد پیشرفت و جهشی عجیب تا ظهور انقلاب فرهنگی است که در آن دانشگاهها و به دنبال آن تشکلات چپ بسته و سینماها هم تعطیل میشوند. در چنین شرایطی تئاتر و نمایش تنها هنری است که برای مردم باقیمانده تا به تماشای آن بروند. اما این تئاتر از تئاتر عصر مشروطه بسیار عقبتر است و ما عمدتاً با نمایشنامههایی شعارزده مواجه هستیم که توسط افرادی بسیار آماتور نوشته و اجرا میشود؛ نمایشهایی در صحنههایی وسیع با تفنگهایی چوبی که اصلاً قابلیت ماندگاری ندارند.
اجرای نمایش «مرگ یزدگرد» از بیضایی، «حسنک» از سلطانپور و «کله گردها و کله تیزها» از برشت توسط ناصر رحمانینژاد نتیجه همان بلبشوی هنریِ پس از انقلاب است.
در مساجد که قبل از انقلاب بدون هیچ بزکی تئاتر کار میشد و مردم به شدت از آن استقبال میکردند، بعد از انقلاب، کارایی خود را از دست داد و دیگر این نمایش ها از سوی مردم مورد استقبال واقع نشد. در واقع اگر نمایشهای بعد از انقلاب اسلامی را با نمایشهای عصر مشروطه قیاس کنیم، آنچه فقدانش ارتباط میان مردم و تئاتر را بعد از انقلاب اسلامی آسیبپذیر کرد، رنگارنگی نمایشها در عصر مشروطه و حضور نمایشنامهنویسان جدی که تحلیلی از اوضاع و شرایط داشته باشند و بتوانند نمایش را از نمایش روستایی به شهر بیاورند، بود. این فقدان چنان جدی است که بعد از ظهور انقلاب اسلامی ما کماکان، با ادبیات و نمایش روستایی روبهرو هستیم و نه ادبیات شهری. همچنان شاه، خان است و آثار خانزده.
در سال 59 با تعطیلی دانشگاهها و شروع جنگ، کل هنر انقلاب اسلامی که تازه رشد خود را آغاز کرده بود، تبدیل به ادبیات جنگ میشود که سه بخش دارد: تبلیغ، تشکل، تسلیح. مردم مسلح شوند و به جنگ بروند، مردم برای پشتیبانی در مساجد تشکل پیدا کنند، تبلیغ برای اینکه این جنگ، جنگ نابرابری است و در این میدان هم، آثارمان توسط فیلمسازهایی ساخته میشود که عمدتا هیچ تحلیلی از جنگ ندارند، مثلا فیلم «مرز»، «داد شاه»، «فصل خون»، اینها فیلمهای شاخص آن دوره است که با تماشای آن، سوالی در ذهنمان مطرح می شود: «فضای این فیلم چه تناسبی با فضای آن روز جامعه درگیر جنگ داشته است؟».
در حوزه ادبیات ما دچار همین مشکل هستیم. نویسنده بزرگی، مثل ناصر ایرانی، اثری چاپ میکند به نام «زندهباد مرگ» که در یک نظام اروتیک روایتگرِ ماجرای ترس یک نویسنده قبل از انقلاب است که توسط ساواک تهدید شده است. در یک سو انتشارات سروش ناصر ایرانی و میثاق امیر فجر را دارد، در سوی دیگر کانون پرورش فکری کودک و نوجوان، محمود گلابدرهای را دارد، نویسندگان چپ هم در مراکز مختلف مشغول تولید آثار خودشان هستند.
اسماعیل فصیح و نادر ابراهیمی پُرکارترین نویسندگان میشوند، چاپ «آتش بدون دود» که عملاً تبلیغ جنگمسلحانه است و آثار فصیح که همچنان سنت پاورقینویسی است. گلابدرهای که با آثار انقلابی چون «داستان چلچلهها» و «سرنوشت بچه شمرون» شناخته شده بود، ناگهان با تغییر 180 درجهای رمان «صحرای سرد» و «دال» را منتشر میکند. آثار ساعدی متناوب به صحنه میرود. چون چوب «به دستهای ورزیل» و بیضایی که یکهتاز تئاتر رشنفکری است.
اکنون ما در آستانه دوران مهاجرت هستیم، اکثر نویسندگان احساس میکنند در جامعه ایرانی جایی ندارند و صدایشان با صدای مردم ایران کاملاً مغایر و متفاوت است، مهاجرت آغاز میشود، جامعه ادبی ناگهان خلوت میشود و این خلوتی کمک میکند تا نویسندگان و هنرمندان جدی تصمیمات بزرگ و قاطعی بگیرند.
در همین سالها است که در حوزه انقلاب، بعد از «مرگ یزدگرد» اثر بیضایی، شاهد اجرای اولین نمایش جدی و به شکل حرفهای هستیم، بنام «آهسته با گل سرخ» نوشته اکبر رادی که در سال 65 منتشر میشود. این اولین نمایشی است که در دهه 60 روی صحنه میآید و استقبال شورانگیزی از آن میشود و این استقبال شورانگیز، اثبات میکند که اگر هنرِ تئاتر دستِ کارکنان بلدِ خود باشد و یک تحلیل غیرشعاری و جامعه شناختی، از جامعه ایران ارائه دهد، ما میتوانیم به یک دریافت برسیم و این ارتباط گسسته میان نویسندگان و جامعه را ترمیم کنیم.
در سوی دیگر همه مساجد دست به تولید نمایش میزنند، اما اثرشان انقلابی نیست و بیشتر در فضای جنگ تحمیلی است و بین هنرمند انقلابی و هنر انقلابی یک تصادم تاریخی اتفاق میافتد؛ یعنی عمدتاً هنرمندان انقلابی دست به تولید آثار انقلابی نمیزنند و آن طرف هنرمندان غیرانقلابی دست به تولید آثار انقلابی میزنند و دوباره ما شاهد همان چالش بین این دو گروه و تشدد آرا هستیم که به نظرم، ما را به تعریف بسیار درست ریچارد رورتی میرساند که میگوید، روشنفکران در پایان عصر سوسیالیسم هستند.
به زبان سادهتر در دهه 60، روشنفکران ما که بیشتر آثار غربی و ترجمهای تولید میکنند، در پایان عمر ادبی خودشان هستند، روشنفکرانی که بیشتر از آنکه گرایشات استالینی داشته باشند، گرایشات اروپایی و چپ آمریکایی دارند. اینکه میگویم چپِ آمریکایی، به این دلیل است که سوسیالیسم بعد از انقلاب در اروپای شرقی و مرکزی، وقتی به جناحهای آمریکا میرسد و در برابر کاپیتالیسم، شکل خودش را عوض میکند. کاپیتالیسم یعنی هنر سرمایهداری و سوسیالیسم یعنی هنر فقرا.
نویسندگان روشنفکر ما، با تفکرات سوسیالیستی، که باور دارند دیگر جایی در جامعه ایران ندارند و به پایان عمر ادبی خود رسیدهاند به امید هوای تازه دست به مهاجرت گستردهای میزنند و در جامعهای کاپیتالیستی، هنر فقرا را طرح میکنند و این اولین ریزش بزرگ روشنفکران ما بود که به یک سردرگمی و سرگیجه میرسند.
این سو در داخل ایران هم هنر انقلاب علاوه بر حوزه نقاشی و موسیقی، در شعر نیز با چاپ «این فصل را با من بخوان باقی همه فسانه است» از علی معلم و زندهیاد حمید سیزواری و قیصر امینپور به اوج میرسد. اما در باقی هنرها رشد انقلابی چندانی وجود ندارد. سمفونیهای عظیم تالار رودکی و تالار وحدت با آن عظمت شکل میگیرد. هنر کاست به شدت رشد میکند و در حوزه داستاننویسی هنوز در قدمهای اول خود هستیم. روزهای دفاع مقدس و شهادتِ بسیاری از مردم ایران، و سقوط شهرها، برای ما یک تراژدی را به وجود میآورد، تکهای گنج از سرزمین ما ربوده شده است و باید برای آگاهی بخشیدن در این زمینه ادبیات جدی تولید کنیم که آغاز ادبیات هنر انقلاب اسلامی است...
ادامه دارد...
انتهای پیام/