توریست دانشگاه مکگیل در ورودی کربلا
«نشانههای آفتابی برای سرزمینهای ابری» عنوان سفرنامهای از همراهی با توریست کانادایی دانشگاه مکگیل در سفر اربعین است که در مجموعه رهیده منتشر شده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، یکی از مجموعههای خوب منتشر شده در سالهای اخیر مجموعه کآشوب از انتشارات اطراف است. انتشاراتی که در همان سال نخست تاسیس، نخستین جلد از این مجموعه را با همین عنوان منتشر کرد.
در چهارمین سال تاسیس این انتشارات چهارمین جلد این مجموعه نیز با عنوان «رهیده» در ابتدای ماه محرم منتشر شده است. مجموعهای که شامل 18 روایت از گروههای مختلف اجتماعی با گرایشهای فکری متفاوت درباره رابطه خودشان و محرم است
تفاوت سبک زندگی و دغدغههای نویسندگان باعث شده که هر کدام از زاویهای به این ماجرا نگاه کنند. محرم در اردوگاههای رژیم بعث، سفر اربعین با توریستی کانادایی، عزاداری پاکستانیها در حاشیه پایتخت، آماده کردن یک تعزیه به همراه کودکان روستایی در تربتحیدریه، گشتوگذار توریستی در مجالس سخنرانی پایتخت و سفر غیرقانونی به عراق بخشی از موضوعات متفاوتی است که در کتاب چهارم مجموعه کآشوب روایت شده است.
در مقدمه کتاب آمده است: «شاید هیچوقت نشود فهمید عاشقانههای گرم حسینی، روضهخوانیهای سوزناک و ابراز ارادتهای شاعرانه و آتشین، پیش حضرتش پذیرفتهترند یا روایت دستهای لرزان جوانی که اعتراف میکنند همه زندگی تلاش کردهاند با محرم و کربلا ارتباط بگیرند ولی هنوز در سفرند، هنوز گوشه خودشان را در این واقعه نیافتهاند. کسی چه میداند کدامشان به لمس روح کربلا نزدیکترند. برای ما که روایتهای کتاب را جمع میکنیم، اتفاق غافلگیرکننده همیشه آنجا است که به نیت زلال و کوشش بیمنت این جستوجوگران مردد و گوشهنشینان عزاداری بر میخوریم. حتی اگر نوشتن خیلی برایشان سخت باشد، دلشان میخواهد در کاری مربوط به حسین علیهالسلام سهیم باشند و به بهترین شکل نقلِ تنهاییشان در محرم را بنویسند. در پیشکش آوردن شرحِ شکها و فاصلهها، در اعتراف به دور بودن و در ثبت برداشتها و تجربههای نامطمئن و سرگردانشان همانقدر مصمم و مخلصاند که پدرانشان در هدیه کردن برنج و زعفران و کتیبه و پرچم به هیئت.»
یکی از داستانهای این مجموعه با عنوان نشانهای آفتابی برای سرزمینهای ابری سفرنامهای است از همراهی با یک توریست کانادایی در سفر اربعین که به قلم عباس طهرانی نوشته شده است. روایتی جالب از نگاه غیرمسلمانان به تجربه سفر اربعین.
در بخشهایی از این سفرنامه آمده است:
« هنوز در تاکسی درست جای نگرفته بودیم که معلوم میشود، برایان از چیزی که تصور میکردیم، خونگرمتر است.«به خانواده گفتم مدتی به خلوت نیاز دارم. وای، اگه بدونن الان بغدادم، از حیاط خونه با موشک دور برد منو نشونه میگیرن.» ... برای نماز صبح بیدار میشویم، چشممان درست باز نمیشود بعد از نماز تازه میفهمیم برایان سرجایش نیست چشم میچرخانیم میبینیم گوشهای از مسجد بزرگ، عبا انداخته و نماز میخواند اما به شیوه اهل سنت. ترس فوری جایش را به تعجب میدهد. کمیل میگوید «کار خدا با همون دو قاشق قیمه بدون گوشت امام حسین مسلمان شد». نماز که تمام میشود به طرفمان میآید و از دور لبخند میزند به ما که می رسد، میگوید شرط میبندم داشتید بحث میکردید، مسلمان شدم یا نه. کمیل میگوید: «مسلمان باشی و شرط بندی کنی» برایان انگار از چشمهای کمیل میخواند که مشتاق است بداند دینش چیست؟. توضیح میدهد که به هر کشوری میرود سعی میکند در مود مردمش باشد. ماه رمضان گذشته هم که با هزینه دانشگاه رفته بودم مصر، مرتب نماز میخوانده.
.... با صدای نگران «عباس پاشو بدبخت شدیم» از خواب میپرم. خیس عرق شدهام و کمی طول میکشد تا یادم بیاید کجا هستیم. برایان و کمیل و چند مرد دیگر دارند لابهلای وسایلمان دنبال چیزی میگردند، یکی از مردها از من میپرسد «قبل خواب موبایل این دوستمون رو ندیدی؟» حیرتزده به کمیل نگاه میکنم.«نیست؟» خشکم میزند. برایان بغض کرده و زیر حصیرهای موکب را نگاه میکند. میگویم «دستت بود که». میگوید «تو هم دیدی دستم بود؟ پس چرا لنزها را نبرده» و بعد بدترین سوالی را که کسی نمیخواهد به زبان بیاورد میگوید «چطور میخوایم تو این جمعیت دزد را بگیریم»
خبر دردناک گم شدن موبایل، آن هم موبایل یک خارجی چهل پنجاه نفر زائر خوابیده در چادر بزرگ را بیدار میکند. وحشت خراب شدن تصویر باشکوه اربعین در ذهن شاهد غربی همه را به تکاپو انداخته و هر کسی سعی میکند سهم خود را در ترمیم این تصویر ادا کند.
... بعد از نماز میآید سمتمان و آرام میگوید«برویم خواست خدا این بود که به جای دوربین خودم ببینم» ادامه راهمان تا دو سه ساعتی به سکوت میگذرد. میگویم هر جا سوژهای دیدی بگو که دوربین را بدهم دستت. تشکر میکند اما هیچ جا از من دوربین نمیخواهد.
شب زودتر میخوابیم. نصف شب بیدار که می شوم، میبینم برایان بیدار است و به سقف خیره شده. وقتی متوجه میشود بیدارم بی مقدمه میگوید «میدونی عباس دزدی که موبایل منوبرده دنبال پول نبوده و گرنه هم لنز تو اونجا بوده و هم موبایل گرانتر کمیل شاید منو زیر نظر داشته» نفس عمیقی میکشم «بله حق با توئه.» تاییدم را که میگیرد ادامه میدهد «به هر حال پیدا کردن حقیقت هزینه داره. دوروبر هر چیز هزینهداری هم دزد هست شبت بخیر.» گیج خواب و حرفهای برایان شب بخیرش را جواب میدهم.
... روی پلههای مسجدی قدیمی میایستیم که درش را برای نماز باز کردهاند. هنوز پنج دقیقه تا اذان مانده. کمیل روی گوشی سابق حاج فرهاد زیارت اربعین را با ترجمه انگلیسی برای برایان باز میکند و بعد خودش با صدای بلند میخواند «السلام علی ولی الله و حبیبه» صدای به هم خوردن لیوانها، روضههای عربی، لبیک یا حسینها و حتی کشیده شدن پاها روی زمین پس زمینه صوتی مناسبی برای فهم زیارتمان میسازد. میبینم که برایان ترجمه زیارتها را با دقت میخواند. کمیل میخواند « و بذل مهجته فیک» برایان چفیه کاظمینیاش را روی صورتش میاندازد و سرش را روی زانو میگذارد. با خودم میگویم لابد خسته است یا میخواهد در حال خودش باشد. بعد حس میکنم دارد گریه میکند گریهای که در صدای اذان ظهر گم میشود.
... میخواهیم برگردیم سمت خانه تازه میفهمیم اوضاع تاولهای برایان دوباره وخیم شده سه چرخهای کرایه میکنیم اما تکانهای سه چرخه در مسیرهای خاکی آنقدر زیاد است که اعضای سالم بدنمان هم درد میگیرند. راننده متوجه خنده ما میشود سرعتش را زیاد میکنند تا هیجان بیشتر شود و ما را چند بار تا مرز واژگونی پیش میبرد. برایان داد میزند «دوچرخه سواری باید به مسابقات ورزشی دانشگاه مکگیل اضافه بشه» من هم فریادزنان میپرسم «حالا قبل از اینکه تو این رشته ورزشی جدید دانشگاهتون بمیریم بگو این مراسم چقدر شبیه والت دیزنی بود؟»
برایان میگوید: «چیزهای زیادی برای گفتن هست این احتمالاً تنها مراسم جهانه که آدمها را بدون جشن گرفتن خوشحال میکنه» موتور قدیمی سه چرخه تکان دیگری میخورد و برایان میگوید «البته از این هیجانات هم توی دیزنیلند خبری نیست»
بعد اضافه میکند که «هنوز تحلیل روانشناختی نکردهاند و تا اینجا مطمئنم که این حال و هوا ریشه جامعه شناختی یا سیاسی ندارد» کمی فکر میکند و همانطور که حواسش به حرکت سه چرخه است شانه بالا میاندازد یعنی نظر من است و برای فهم و توضیح بعضی چیزها به زمان نیاز دارد.
انتهای پیام/