آمریکا تاریخ را با خون رقم میزند
اگر رویدادهایی نظیر جنگ ویتنام، حمله آمریکا به افغانستان و عراق و همدستی با عربستان سعودی در حمله به یمن یا حمایت از اسرائیل در سرکوب فلسطینیان را به صورت یک فهرست منسجم کنار هم بگذاریم، به ندرت میتوان آنها را صرفا «اشتباهات غیرعمد» دانست.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، مرتضی کاکائی در یادداشتی نوشت: پرسش از نقش ایالات متحده آمریکا در تحولات جهانی، همواره موضوعی جنجالبرانگیز بوده است. رسانههای غربی این کشور را به دلیل توان نظامی و اقتصادی بالایش ستایش میکنند اما بخش قابل توجهی از متفکران روابط بینالملل آن را تهدیدی برای صلح جهانی میدانند. کتاب تازهای که به دست ناتان جی. رابینسون گردآوری و در اکتبر 2024 شده و به طور عمده متکی بر نوشتهها و گفتارهای نوآم چامسکی، استاد برجسته زبانشناسی و منتقد دیرپای سیاستهای آمریکاست، تصویری عمیق و انتقادی از این نقش ارائه میدهد. عنوان این کتاب، «افسانه ایدهآلیسم آمریکایی: چگونه سیاست خارجی ایالات متحده جهان را به خطر میاندازد»، به تنهایی گویای دغدغهمحوری کتاب است: بازخوانی روایت غالب درباره نجابت و خیرخواهی آمریکا در صحنه جهانی و نشان دادن ریشههای پیچیده و بعضا ویرانگر سیاست خارجی این کشور. نوآم چامسکی که خود دهههاست یکی از تأثیرگذارترین و صریحترین منتقدان هژمونی آمریکا به شمار میرود، در این کتاب بیان میکند آمریکا بارها و بارها در عرصه نظامی و سیاسی شکست خورده است اما هر بار، این شکستها یا به «سوءتفاهم» و «اشتباه» تعبیر میشود یا از آنها تحت عنوان «رفتارهای نجیبانهای که بد از آب درآمدند» یاد میشود. چامسکی به کمک اسناد تاریخی، نمونههایی همچون مداخلات نظامی آمریکا در ویتنام، آمریکای مرکزی، افغانستان و عراق را یادآوری میکند و سپس نقش این کشور در مناقشاتی مثل اوکراین، همچنین رقابتهایی را که با چین و روسیه دارد، تحلیل میکند. در مطلب حاضر خلاصهای از نکات کلیدی این کتاب و چشماندازی که ارائه میکند، میآید اما پیش از آن باید توضیح داد انتشار این اثر، بویژه زمانی که جهان درگیر تنشهای متعددی است -از جنگ اوکراین گرفته تا تهدید تشدید تنشها با چین- بسیار معنادار است. افزون بر آن، بهروزرسانی استدلالهای چامسکی برای سال 2024، نشان از استمرار همان پرسش بنیادینی دارد که او قریب به 50 سال پیش مطرح کرده بود: «آیا ایالات متحده واقعا حامل خیر مطلق در جهان است، یا همانطور که بسیاری از شواهد نشان میدهد، پای منافع و اهدافی در میان است که منجر به بدبختی ملتهای مختلف میشود؟»
* ایدهآلیسم یا پوششی برای جاهطلبی؟
چامسکی به نقل از ناتان جی. رابینسون خاطرنشان میکند اخلاقگرایی ظاهری ایالات متحده در سیاست خارجی، عمدتا پوششی است برای به کرسی نشاندن قدرت و منافع تجاری و راهبردی خاص. او مثالی از هنری کیسینجر (مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون) میآورد که در جریان مداخله آمریکا در شیلی پیش از کودتای 1973 و سرنگونی دولت سالوادور آلنده، به صراحت گفته بود: «من نمیبینم چرا باید بایستیم و نظارهگر باشیم که یک کشور به دلیل بیمسؤولیتی مردمش کمونیست شود». این جمله به وضوح نشان میدهد واژه «دموکراسی» برای برخی مقامات آمریکایی، انعطافپذیر است و هر وقت منافع ایالات متحده اقتضا کند، میتوان ملتها را به خاطر انتخابهایشان، هر چند دموکراتیک باشد، تنبیه کرد.
از نظر چامسکی، چنین دیدگاههایی به شکلدهی سیاست خارجی آمریکا انجامیده است؛ سیاستی که به طور ساختاری، حق تعیین سرنوشت مردمان در کشورهای دیگر را به رسمیت نمیشناسد. مهمتر آنکه، وقتی آمریکا دست به اقدام نظامی یا تحریمهای گسترده میزند و فاجعههای انسانی رخ میدهد، غالبا با این توجیه همراه میشود که «نیات ما خوب بود اما متأسفانه اوضاع وفق مراد پیش نرفت». چامسکی استدلال میکند این «نیات نجیب» فقط بخشی از یک تبلیغات سیاسی برای توجیه قدرتطلبی آمریکاست.
* آمریکاییها پایمال کردن حقوق دیگران را «اشتباهات غیرعمد» خود مینامند!
همانطور که در کتاب اشاره شده، اگر رویدادهایی نظیر جنگ ویتنام، مداخلات آمریکا در آمریکای مرکزی، حمله به افغانستان و عراق و همدستی با عربستان سعودی در حمله به یمن یا حمایت از اسرائیل در سرکوب فلسطینیان را به صورت یک فهرست منسجم کنار هم بگذاریم، به ندرت میتوان آنها را صرفا «اشتباهات غیرعمد» دانست. چامسکی به تفصیل نشان میدهد رهبران ایالات متحده در بسیاری از این عملیاتها، یا به روشنی از پیامدهای اقدامات مرگبارشان باخبر بودهاند یا پس از وقوع این بحرانها، باز هم به این باور ادامه دادهاند که هدف عالی «حفظ نظم جهانی به رهبری آمریکا» یا «پیشگیری از نفوذ کمونیسم/ تروریسم» چنان ارزشمند است که هر گونه تلفات انسانی را توجیه میکند.
به زعم چامسکی، این توجیهات همانقدر که در دهه 1970 برای جلوگیری از گسترش کمونیسم در شیلی به کار گرفته میشد، امروز برای پیشگیری از گسترش نفوذ اقتصادی چین یا «تضعیف ارتش روسیه» به کار میرود. برای او، این پدیده الگویی ثابت در سیاست خارجی آمریکاست؛ الگویی که میکوشد «دشمن» را هر بار با برچسبی جدید (مثل کمونیسم، بنیادگرایی اسلامگرا، تروریسم، تهدید هستهای، نفوذ چینی یا روسی و...) معرفی کند تا تداوم سلطه و نظامیگری ایالات متحده مشروع جلوه کند.
* چرا چین «دشمن» شده است؟
یکی از بحثهای مطرح شده در کتاب، دشمنتراشی ایالات متحده در قبال چین است. نویسنده میگوید چین برای آمریکاییها نه از جهت تهدید نظامی، بلکه از زاویه تهدید برتری اقتصادی و تکنولوژیکش خطرناک شمرده میشود. چامسکی بارها تأکید کرده نظامیان پنتاگون و شرکتهای بزرگ آمریکایی، زمانی موضع تهاجمی نسبت به کشوری میگیرند که احساس کنند جایگاه اقتصادی یا ژئوپلیتیک ایالات متحده را در خطر میاندازد. او به پروندههایی در تاریخ معاصر اشاره میکند که در آن حتی تلاش برخی کشورهای اروپایی برای ایجاد استقلال اقتصادی نیز با مخالفت شدید آمریکا روبهرو شده است؛ در واقع، کمتر کشوری میتواند بدون مزاحمت به قدرتی مستقل تبدیل شود.
از این منظر، نوآم چامسکی رقابت با چین را نه صرفا در چارچوب «اخلاقیات» یا «حقوق بشر» - که دولت آمریکا گهگاه آن را دستاویزی برای فشار بر چین قرار میدهد - بلکه بیشتر در بستر رقابت بر سر بازارها، تولیدات صنعتی پیشرفته، فناوریهای نوین و نفوذ در کشورهای در حال توسعه تحلیل میکند.
* جنگ اوکراین ناشی از جاهطلبی روسیه بود یا حاصل تحریک غرب؟
چامسکی و گردآورنده کتاب، ناتان جی. رابینسون معتقدند باید میان تهاجم روسیه به اوکراین و ریشههای این بحران که به رفتارهای تحریکآمیز ناتو و ایالات متحده بازمیگردد، تمایز گذاشت. از دید این منتقدان، چنانچه راهکارهای دیپلماتیک (برای مثال اطمینان دادن به روسیه درباره عدم گسترش ناتو به مرزهایش) جدی گرفته میشد، شاید این جنگ هیچگاه آغاز نمیشد. از سوی دیگر، استمرار جنگ اوکراین از سوی برخی مقامات آمریکایی به نفع تضعیف نظامی روسیه دانسته شده است؛ دیدگاهی که سناتور میت رامنی صراحتا بیان کرد. در کتاب، این ادعا مطرح میشود که اگر ایالات متحده واقعا به فکر ملت اوکراین بود، میتوانست هر چه سریعتر برای راهحل دیپلماتیک فشار بیاورد اما به جای آن، از طولانیشدن جنگ نیز بیم ندارد، زیرا بهانه و فرصتی برای محاصره بیشتر روسیه و تضعیف توانش در عرصه بینالمللی میبیند.
* «جمهوریخواه» و «دموکرات» در یک چیز مشترکند؛ جنگ و سرکوب!
یکی از نکاتی که چامسکی به کرات تکرار میکند، این است که نباید برچسب «جمهوریخواه» یا «دموکرات» را نشانگر تفاوتی بنیادین در سیاست خارجی آمریکا فرض کرد. او معتقد است بسیاری از «بدترین موارد نقض سیاست خارجی آمریکا» از جمله حمایت بیچون و چرا از اسرائیل در سرکوب فلسطینیها، حمله نظامی به عراق و تحمیل تحریمهای فلجکننده به کشورهای مختلف، با اجماع نسبی هر دو حزب شکل گرفته است. در کتاب آمده است جرج دبلیو بوش با بهانهجوییهای دروغین (مانند ادعای وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق) موجب ویرانی یک کشور و کشتار هزاران غیرنظامی شد اما در نهایت، باراک اوباما بود که عملا او را مورد بازخواست قرار نداد. اوباما اعلام کرد ترجیح میدهد «به جای نگاه به عقب، رو به جلو نگاه کند.» به اعتقاد چامسکی، این رفتار به مشروعیتبخشی به جنگهای پیشگیرانه میانجامد و نشان میدهد حتی رؤسای جمهوری که چهره لیبرالتری دارند، در بزنگاههای تاریخی از محاکمه همتایان سابق خود شانه خالی میکنند. از نمونههای دیگر، همسویی دونالد ترامپ و جو بایدن در قبال عربستان سعودی است. هر دو رئیسجمهور، برای تضمین منافع نفتی و راهبردی خود، با «رژیم سرکوبگر» سعودی روابط نزدیکی داشتند و حتی دولت بایدن نیز که در کارزار انتخاباتی سخن از «تجدیدنظر» در رابطه با عربستان میگفت، در عمل از «محمد بنسلمان» ولیعهد سعودی در پرونده ترور جمال خاشقجی حمایت حقوقی کرد.
* با روند «حذف وقایع ناخوشایند» از حافظه جمعی آمریکاییان وجدان عمومی را آرام میکنند
کتاب به این پرسش مهم میپردازد که چطور ممکن است در کشوری با فضای رسانهای بازتر نسبت به بسیاری از کشورهای دیگر، بسیاری از مردم آمریکا از ابعاد واقعی سیاست خارجی کشورشان بیاطلاع باشند یا انگیزهای برای تغییر آن احساس نکنند؟ پاسخ از نظر چامسکی، در کارکرد نظاممند پروپاگاندای دولتی، همچنین عدم تمایل بخش بزرگی از مطبوعات به «شکافتن زخمهای کهنه» نهفته است.
اصطلاح «اشتباهات نجیبانه» که در رسانههای غربی بسیار تکرار میشود، خود نمونهای از این پروپاگانداست: انگار همواره سیاستمداران آمریکایی با حسننیت وارد میدان میشوند اما دست بر قضا فرجام کارشان فاجعهبار میشود. این رویه باعث میشود مردم کمتر احساس مسؤولیت اخلاقی کنند و سیاستمداران نیز از پاسخگویی در امان بمانند.
رابینسون در یادداشتی که بخشی از آن در نشریه «کارنت افرز» منتشر شده، اینطور مینویسد: «چامسکی به من کمک کرد بفهمم چرا جنگ رخ میدهد و این پدیده را در بستر مجموعهای طولانی از تلاشهای ایالات متحده برای اعمال سلطه از راه زور برایم توضیح داد؛ او پیشینه مستندی ارائه کرد که هرگز به من آموزش داده نشده بود، مثلا اینکه ایالات متحده سال 1980 هنگامیکه ایرانیان دیکتاتور وحشیای را که ما بر سر کار آورده بودیم سرنگون کردند، از صدام برای حمله به ایران حمایت کرد». در کنار آن، روند «حذف وقایع ناخوشایند» از حافظه جمعی آمریکاییان نیز به تلطیف چهره سیاسی این کشور کمک کرده است. بسیاری از اقدامات خشونتآمیز، از بمباران لائوس گرفته تا نقش آمریکا در حمله وحشیانه ارتش اندونزی به تیمور شرقی، در کتابهای درسی و خاطرات رسمی بسیار کمرنگ است؛ گویی تاریخ رسمی آمریکا تمایل دارد تنها روایتهای قهرمانانه خود را برجسته کند و مسؤولیت فجایع را به گردن «خطاهای فردی» یا «دشمنان بدطینت» بیندازد.
* بسیاری از آمریکاییها نمیدانند دولتشان در خارج از مرزها دقیقا چه میکند
از جمله استدلالهای اساسی کتاب آن است که مردم آمریکا اگر با واقعیتهای سیاست خارجی کشورشان مواجه شوند، امکان دارد سیاستی «کاملا متفاوت» را بخواهند، چرا که بسیاری از آنها نمیدانند دولتشان در خارج از مرزها دقیقا چه میکند و همین عدم آگاهی موجب میشود نتوانند ظرفیت عظیمی برای فشار مدنی و اصلاحات به وجود آورند.
در تاریخ ایالات متحده، نمونههای مشخصی وجود دارد که نشان میدهد حساسیت افکار عمومی میتواند تا حدی جلوی اقدامات دولت را بگیرد؛ برای مثال، اعتراضات گسترده به جنگ ویتنام باعث شد دولت آمریکا تحت فشار اجتماعی عقب بنشیند. با این حال، چامسکی عقیده دارد ساختار رسانهها و نفوذ لابیهای سیاسی قدرتمند در واشنگتن، عملا دسترسی شهروندان آمریکایی به اطلاعات شفاف و دقیق را محدود میکند و هنگامی که آمریکاییها از ابعاد واقعی بحرانها (مثلا تلفات انسانی جنگ عراق یا جنایتهای انجام شده در خاورمیانه) باخبر شوند، اغلب به دلیل شوکه شدن یا ناامیدی، بهسختی میتوانند یک جنبش اعتراضی قدرتمند را پایهریزی کنند.
کتاب «افسانه ایدهآلیسم آمریکایی» یک فراخوان است به همه آنهایی که در درون یا بیرون ایالات متحده، خواهان صلح و عدالت جهانی هستند. چامسکی با صدایی که دههها پیش آغاز به هشدار کرد، اکنون با لحنی جدیتر میگوید اگر مردم، بویژه مردم آمریکا، از جنایتها و مداخلات کشورشان مطلع شوند و در برابر آن موضع بگیرند، میتوان مسیری متفاوت در پیش گرفت؛ مسیری که نیازی به «دشمنتراشی» همیشگی نداشته باشد و بتواند به جای تهدید و محاصره، به همکاری و همگرایی جهانی بینجامد.
گردآورنده کتاب میگوید: «ما نیاز داریم سیاستهای دولت خود را آنگونه ببینیم که دیگران در سراسر جهان میبینند. این دیدگاه شاید در ابتدا رادیکال به نظر برسد اما اگر سیاستمداران و رسانههای آمریکایی کمی سراغ آمار و ارقامی بروند که نشانگر قربانیان این سیاستها در جهان است، درمییابند نارضایتیهای گستردهای از سلطهگری آمریکا وجود دارد».
منبع: وطن امروز
انتهای پیام/