نتیجه کُرنش در برابر دشمن ذلت و بیآبرویی است/ مرگ نصف جمعیت ایران نتیجه سازش با انگلیس بود
مدرس نهج البلاغه میگوید طبق آموزههای علوی نتیجه کُرنش در برابر دشمن، ذلت و بیآبرویی است. نتیجۀ سازش دولت قاجار با انگلیس کشتار ۱۱ میلیون ایرانی بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، یکی از اصطلاحات رایجِ سالیان اخیر جامعۀ ما، مسئله سازش، صلح و یا به طریقی دیگر، کُرنش در برابر جهان غرب به ویژه آمریکا است؛ تفکری که میگوید راه برونرفت از مشکلات فعلی جامعۀ ما اعم از اقتصادی، فرهنگی و روابط بینالملل در گروی سازش با غرب است؛ همانها که سالیان متمادی کمر همت به عداوت با کشور عزیزمان ایران و یا کشورهای منطقه بستهاند و به صورت مکرر عداوت خود را به منصۀ ظهور رساندند.
از آنجایی که حکومت چهار سالۀ امیرالمؤمنین علیهالسلام پر از حوادث سیاسی و اجتماعی است، واکنش آن حضرت در برابر تهدیدات دشمن، الگوی مناسبی پیش روی جامعه ما و مسئولان حکومتی قرار میدهد. در این باره با دکتر بخشعلی قنبری، پژوهشگر و مدرس نهجالبلاغه و عضو هیئت علمی دانشکده الهیات دانشگاه آزاد اسلامی به گفتوگو نشستیم.
نویسندۀ کتاب حکمت و معنویت (عرفان در نهج البلاغه) معتقد است امیرالمؤمنین علیهالسلام فردی جنگطلب نبود، اما زمانی که دشمن گستاخی خود را نشان میداد و بر پیمان خویش پایبند نمیشد، آن حضرت به شدیدترین وجه با آنان برخورد میکرد. ایشان هیچگاه اهل سازش با دشمنان سوگندخوردۀ اسلام نبود، اما در عین حال در اولین برخورد، به آنها مهلت بازگشت میداد.
وی همچنین میگوید بر اساس قاعدۀ عزت، مسلمان نمیتواند ذلیل زندگی کند و به مسلمانان اجازه داده نشده زندگی ذلتبار داشته باشند. به همین دلیل مجاز نیستیم در برابر دشمنی که مدام پیشروی میکند، کوتاه بیاییم و سازش کنیم.
مشروح این گفت و گو را در ادامه میخوانید
* از مسائلی که در فضای سیاسی کشور بارها در طول تاریخ شاهد آن بودیم، وادادگی یا کُرنش در برابر دشمنانی است که بارها با صراحت دشمنی خود را اعلام داشتهاند؛ به ویژه در عصر حاضر که شاهد تحمیل هشت سال نبرد ناعادلانه غرب و شرق با کشورمان بودیم و ماجرای تحریمهای ظالمانهای که علیه این کشور صورت گرفت و از همه فجیعتر، به شهادت رساندن سردار سلیمانی که توسط همین دشمنان صورت گرفت. میخواستیم مقداری در این باره صحبت بفرمایید با توجه به تخصص شما در مطالعات نهجالبلاغه، روش برخورد امیرالمؤمنین با دشمنانشان به چه صورت بود؟
اولین نکتهای که باید توجه داشته باشیم، مبانی عدم کرنش است؛ یعنی به لحاظ نظری چرا نباید کرنش بکنیم؟ پیشفرضها و مبانی اصلی ما در عدم کرنش کدام است؟ دوم: مرز دشمنی سوم: لوازم عدم کرنش، چهارم: آثار عدم کرنش، پنجم: شرایط عدم کرنش است.
اول اینکه با مطالعۀ تاریخ زندگانی امیرالمؤمنین در منابع دینی به ویژه نهجالبلاغه، درمییابیم که جنگ، دشمنی و خونریزی را فریضه و فضیلت نمیدانند؛ چرا که در دیدگاه دینیمان میدانیم که دین اسلام، دین سلم و صلح است و هیچگاه ابتدا به ساکن امر به مبارزه نکرده است؛ از این رو است که تمام جنگها در اسلام، تحمیلی است.
دشمن با زبان صلح آشنا نیست
* با این توضیح جهاد اصل نیست، اما زمانی که دشمن علیه ما قیام میکند، واجب و فضیلت میشود.
همین طور است؛ دینی که با کشتن و خونریزی مخالف است، در وقت خود فریضهای آسمانی میشود و خداوند نیز ابواب مختلف خیرات را به روی جهادگران و شهدای جهاد باز میکند. وقتی دشمن از جهات مختلف مقابل جبهۀ ما صفبندی کرد و به هیچ پیمانی متعهد نشد، هر اندازه کوتاهی و کرنش کنیم، به ضعف ما پی میبرد و پیشروی میکند. دشمن با زبان صلح آشنا نیست.
امیرالمؤمنین (ع) و نبرد جمل و خوارج
امیرالمؤمنین در جنگ جمل که اولین نبرد در دوران زعامتشان بود، از مدینه به سمت کوفه رفت. معاویه به اصحاب جمل نوشته بود، بصره را اشغال کنید، وقتی اشغال کردید، من شما را به عنوان دولت مستقل به رسمیت میشناسم تا از دل حکومت علی، دو حکومت به وجود بیاید. برخی از دوستان امیرالمؤمنین غافلگیر شدند؛ از این جهت خیلی از آنها به امام نامه نوشتد به مبارزۀ آنها نرود، اما ایشان فرمود من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید. بعد لشکر خود را بهسوی فتنهگرانِ جمل سوق داد، سپس آنها را شکست داد بعد فرمود من چشم فتنه را درآوردم. یعنی در زمانۀ نبرد، امیرالمؤمنین دیگر با کسی تعارف ندارد. شگفت اینجاست که پس از پیروزی سر سوزنی اجازه اجحاف به همین دشمنان نداد؛ یعنی پس از پیروزی، همان رفتار رسولالله صلی الله علیه و آله در آزادسازی مشرکان قریش در مکه را در کوفه اجرا کرد؛ پس همه را بخشید و مجروحان را تیمار کرد. حتی جناب عایشه را که از سرکردگان فتنه جمل بود، با عزت و احترام به سر جای خودش بازگرداند.
در جنگ خوارج همین کار را کرد. ایشان قبل از نبرد، با آنها بسیار صحبت کرد تا کوتاه بیایند. تا زمانی که خوارج دست به شمشیر بردند و ابن خباب و همسرش را که حامله بود، کشتند. بعد امیرالمؤمنین علیهالسلام سخنرانی کرد و فرمود اینها اهل گفتوگو و صلح نیستند و حجت را پایانیافته دید. سپس بهسوی آنها لشکرکشی کرد و تار و مارشان کرد. شخصی در شب نبرد یعنی در نهروان به امیرالمؤمنین فرمود خوارج قرآن میخوانند و با خداوند راز و نیاز میکنند، چرا باید با آنها بجنگیم؟ فرمود من میجنگم چون اینها عناد میورزند و باطل بودن خود را توجیه میکنند و به راه راست باز نمیگردند. اگر تسلیم نشدند، با اینها میجنگیم.
منافقان عزت را از خدا نمیدانند
* وقتی صحبت از عدم وادادگی در برابر دشمنان و تجهیزات آنها میشود، مفاهیمی مثل عزت، خودباوری، ایمان به وعدۀ خدا و سایر مفاهیم دیگر در ذهن انسان تداعی میشود که عمدتاً از فطرت او سرچشمه میگیرد. چطور میشود که گاهی تن به تسلیم برابر قدرت دشمن داده میشود در حالی که با کمی تلاش در توانمندسازیِ منابع انسانی و حمایت از نخبگان میتوان به دستاوردهای زیادی دست یافت.
قرآن تصریح دارد «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُون؛ عزّت از آنِ خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است؛ لکن اهل نفاق نمىدانند.» بر اساس قاعدۀ عزت، مسلمان نمیتواند ذلیل زندگی کند و به مسلمانان اجازه داده نشده زندگی ذلتبار داشته باشند. به همین دلیل مجاز نیستیم در برابر دشمنی که مدام پیشروی میکند، کوتاه بیاییم و سازش کنیم. بنابراین اولین مبنای ما در کُرنش و سازش، مبنای انسانشناختی است؛ یعنی زیست عزیزانه مبنای عدم کرنش است. از این جهت امیرالمؤمنین در خطبهای میفرماید «أَلَا وَ إِنِّی قَدْ دَعَوْتُکمْ إِلَی قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَیلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَکمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یغْزُوکمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِی قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاکلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّی شُنَّتْ عَلَیکمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِکتْ عَلَیکمُ الْأَوْطَانُ»
یعنی «من به راستی در شب و روز و نهان و آشکار، شما را به نبرد با این گروه (یعنی معاویه و یارانش) دعوت کردم و به شما گفتم: پیش از آن که آنها با شما به جنگ برخیزند، بر ایشان حمله ببرید» این استراتژی جهاد امیرالمؤمنین با معاویهای است که بارها علیه حکومت توطئه کرده بود. بعد امام علیه السلام در ادامه به عاقبت کُرنش در برابر دشمن اشاره کرده، فرمود «به خدا سوگند هیچ گروهی در میان خانه (و در خاک) خود گرفتار حمله دشمن نگردیدند، جز اینکه خوار و سر افکنده شدند، اما شما وظیفه جنگ را به گردن یکدیگر انداختید و برای یاری کردن به همدیگر برنخاستید و یکدیگر را در میدان نبرد تنها گذاشتید، تا (کار به جایی رسید که) غارتهای پی درپی و پراکنده بر شما فرود آمد، و مهاجمان سرزمین و محل سکونت شما را مالک شدند.»
نتیجه ذلت ما در برابر انگلیس فوت نصف جمعیت ایران بود
* تاریخ هم به اثبات رسانده که دشمن هیچگاه از موضع خود کوتاه نمیآید و همواره به دنبال رخنهای است تا از این طریق زهر خود را بر ملتهای مستضعف خالی کند.
به قول شما ما اگر تاریخ گذشتۀ ایران را مقداری نگاه کنیم، واقعاً ثابت میکند تا چه حد از ذلت آسیب دیدیم. شما و مخاطبانتان این نکته را توجه داشته باشند که فقط کافی است مخاطبان ما حوادث دهۀ 90 قرن سیزدهم هجری شمسی ایران را مطالعه کنند. در سال 1294 تا 96 شمسی ببینید در این جامعه چه اتفاقی افتاد. ذلتی که دولت ایران در آن زمان به خرج داد، آیا به نفع ایران تمام شد؟ نه؛ ما آن زمان ذلیل شدیم. نتیجۀ ذلت ما این شد که در آن زمان، 11 میلیون ایرانی از گرسنگی مردند؛ یعنی جمعیت ایران نصف شد. دلیلش این بود که انگلیسیها که وارد ایران شدند، مواد غذایی را از همهجا خریدند و برای سربازان خود احتکار کردند و ایرانیها یک لقمه نان پیدا نکردند و دولتهای بیعرضه که در برابر دشمن کرنش کردند، هیچ کاری نکردند.
طبق آموزۀ علوی، نتیجه کُرنش برابر دشمن ذلت و بیآبرویی است
از این جهت اینچنین نیست که برخی فکر میکنند اگر برابر دشمن کوتاه بیاییم، آنها دلشان برای ما میسوزد. آیا وقتی انگلیسیها دیدند که گروه گروه از مردم ما کشته میشوند، قدمی برداشتند؟ یک لقمه نان به ایرانیها ندادند. بنابراین امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید خودتان را مجهز کنید، قاطعانه جلو بروید. در جای دیگر که از مردم کوفه ناراحت میشود، میفرماید «قُبْحاً لَکُمْ وَ تَعْساً حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِین...» رویتان سیاه باشد، نامتان ننگآلود باشد؛ خودتان را برابر آماج تیرهای دشمنان قرار دادید، آنها بر شما میتازند، غارتتان میکنند، اما از جایتان تکان نمیخورید. جالب است در جای دیگر بیان میکند اینها حمله کردند، غارت کردند، حتی یک سنگ هم به دشمن پرتاب نکردید تا زخمی شوند و بعد برگردند.
بنابراین اگر به آموزههای علوی در نهجالبلاغه دقت کنیم، میفهمیم که نتیجۀ کرنش در برابر دشمن چیزی جز ذلت و بیآبرویی و نادیده گرفتن توانهای بالقوه سرزمین در پی ندارد.
یک مسلمان باید زیست عزتمندانه داشته باشد
* نکتۀ بارزی که در شخصیت امیرالمؤمنین علیهالسلام دیده میشود، عدم همسو شدن با سیاستهای اطرافیان در برابر مواضع دشمن بود؛ یعنی به هیچ وجه از مواضع خود کوتاه نیامدند. این آموزه علوی را در شخصیت امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب شاهدیم.
ما اصلاً چرا مبارزه میکنیم؟ چرا نباید کرنش کنیم؟ برای اینکه اگر زنده ماندیم، عزیزانه زندگی کنیم و خودمان و دیگران را به نجات برسانیم. این زیست مؤمنانه است. امیرالمؤمنین علیهالسلام در جایی دیگر میفرماید «حَتَّى أَرَاهُمْ مَنْجَاتَهُمْ وَ بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ» یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله تا آنجا استقامت کرد که راه نجات را به آنان نشان داد و در جایگاه انسانیشان جاى داد.»
اما دربارۀ اینکه امیرالمؤمنین علیهالسلام تا پای جان سر آرمانهای خود ایستاد این نکته را عرض کنم که مبنایی معرفتشناسی پشت این مسئله هست. میفرماید من مثل متعصبان حقجو نیستم، بلکه بر اساس معرفت، حقجویی میکنم، اگر در روی کرۀ زمین تنها باشم، کرنش نمیکنم؛ «إِنِّی وَ اللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ» یعنی به خدا سوگند، اگر تنها با دشمنان روبرو شوم، در حالى که آنان تمام روى زمین را پر کرده باشند، نه باکى دارم و نه مىهراسم.
چرا؟ اینچنین است؟ خود پاسخ میدهد: « (چرا که) من به گمراهى آنان و هدایت خود که بر آن با بصیرت استوارم، آگاهم، و از طرف پروردگارم به یقین رسیدهام، و همانا من براى ملاقات پروردگار مشتاق، و به پاداش او امیدوارم؛ وَ إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَى الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَى بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی وَ إِنِّی إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ». یعنی بیان میفرماید چون بصیرتی درونی و یقینی الهی در وجودم هست و در این واقعیت تردیدی ندارم که آنها گمراه و ظالماند و من در راستای هدایت الهیام.
انتهایپیام/